درنگی
از
میم حجری
فروغ
زندگی
شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد.
فروغ
در این بخش از شعر به تبیین استنباط و ادراک هنری معینی از حیات می پردازد.
حیات
یکی از مفاهیم مرکزی مهم فلسفه حیات و اگزیستانسیالیسم (آبشخور فاشیسم) است.
در آن زمان
اگزیستانسیالیسم مد روز بوده است و مفهوم حیات احتمالا از آن به شعر فروغ آمده است.
حیات
در فلسفه حیات و اگزیستانسیالیسم
چیز تهوع آور نفرت انگیزی است.
در اشعار شاملو
همین تهوع انگیزی اگزیستانسیالیساتی حیات به اوج می رسد:
در بیمارستانی که بسترِ من در آن به جزیرهیی در بیکرانگی میمانَد
گیج و حیرتزده به هر سویی چشم میگردانم:
این بیمارستان از آنِ خنازیریان نیست.
سلاطونیان و زنانِ پرستارش لازم و ملزومِ عشرتی بینشاطند.
جذامیان آزادانه میخرامند، با پلکهای نیمجویده
و دو قلب در کیسهی فتق
و چرکابهیی از شاش و خاکشی در رگ
با جاروهای پَر بر سرنیزهها
به گردگیریِ ویرانه.
راهروها با احساسِ سهمگینِ حضورِ سایهیی هیولا که فرمانِ سکوت میدهد
محورِ خوابگاههاییست با حلقههای آهن در دیوارهای سنگ
و تازیانه و شمشیر بر دیوار.
اسهالیان
شرم را در باغچههای پُرگُل به قناره میکشند
و قلبِ عافیت در اتاقِ عمل میتپد
در تشتکِ خلاب و پنبه
میانِ خُرناسهی کفتارها زیرِ میزِ جراح.
اینجا قلبِ سالم را زالو تجویز میکنند
تا سرخوش و شاد همچون قناری مستی
به شیرینترین ترانهی جانت نغمه سردهی تا آستانِ مرگ
که میدانی
امنیت
بلالِ شیرْدانهییست
که در قفس به نصیب میرسد،
تا استوارِ پاسدارخانه برگِ امان در کَفَت نهد
و قوطی مُسکنها را در جیبِ روپوشت:
ــ یکی صبح یکی شب، با عشق!
اکنون شبِ خسته از پناهِ شمشادها میگذرد
مراجعه گنید
به
اگزیستانس
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8728
پایان
اگزیستانس
(وجود، حیات)
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5144
اگزیستانسیالیسم
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8805
فلسفه حیات
۱
http://hadgarie.blogspot.de/2017/07/blog-post_19.html
۲
http://hadgarie.blogspot.de/2017/07/blog-post_34.html
۳
http://hadgarie.blogspot.de/2017/07/blog-post_37.html
۴
http://hadgarie.blogspot.de/2017/07/blog-post_89.html
پایان
فروغ
زندگی
شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد.
فروغ
حیات
را
خیابانی تصور و تصویر می کند که زنی با زنبیلی در دست همه روزه از آن می گذرد.
در این تصور و تصویر فروغ از حیات، تکرار، مشخصه حیات قلمداد می شود.
عیب و ایراد این تصور و تصویر فروغ، محدودیت آن است.
چون حیات پدیده و روندی طبیعتی است و نه فقط جامعتی.
فروغ می توانست بگوید:
زندگی
شاید
یک کوره راه درازی است که هر روز مورچه ای با برگی و یا با جسد ملخی از آن می گذرد.
زندگی
شاید
یک بیابان بزرگی است که هر روز روباهی با موشی و یا خرگوشی از آن می گذرد.
فروغ
زندگی
شاید
طفلی است که از مدرسه بر میگردد.
در این تصور و تصویر فروغ از حیات هم تکرار تبیین می یابد.
می توان گفت که حیات از دید فروغ متشکل از کردوکارهای فیزیکی و فکری مکرر است
و
مبتنی بر کردوکار فیزیکی و فکری مکرر است.
حتی عمیقتر و دقیقتر:
محتوای مرکزی مهم حیات، کردوکار فیزیکی و فکری است.
فروغ می توانست تکرار مبتنی بر کردکار را به طبیعت هم بسط و تعمیم دهد:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر