۱۴۰۲ مرداد ۱۳, جمعه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۳۶)

 
 
میم حجری

 

خوب.
ایرادش کجا ست؟
جمهوری خلق چین هم کلی آرد و غیره کمک کرده است.
سازمان ملل و جامعه جهانی
با مشاهده ۵ میلیون نفر معتاد به هروئین و چندین میلیون نفر محتاج به نان خشک و خالی
چه باید بکند؟
شما باشید چه میکنید؟



اروین د یالوم، خلاف فروید که انگیزه‌های روانی یا انباشت رانش‌های ناخودآگاه را حاصل تمایلات جنسی رانده‌شده می‌دانست، منشأ انگیزه‌های روانی و به‌ همین ترتیب اختلال‌ها و ناهنجاری‌های روانی را اضطراب مرگ (death anxiety) می‌داند.

نظرات هر دو باطل اند.
منشاء روندهای روانی
در تحلیل نهایی
نه روانی
نه
درونی
بلکه جامعتی
و
برونی است.
اگر وضعیت روانی کنونی سکنه کشورهای سابقا سوسیالیستی را
با وضعیت روانی آنها در سوسیالیسم
مورد مقایسه قرار دهیم
بطلان لاطائلات فروید و یونگ و لاشخورهای دیگر
اثبات می شود



کسی که به خویشتن مؤمن باشد
نیازی به اقناع دیگران ندارد.
لائو تسه

من ـ زور لائو تسه این است که لزومی به باوراندن چیستایی خود به این و آن ندارد.
عیب و ایراد بینشی لائو تسه این است که نمی داند که
خودشناسی
ابتدا به ساکن
صورت نمی گیرد.
خودشناسی در دیالک تیک خودشناسی و جامعه شناسی (همنوع شناسی) و حتی طبیعت شناسی صورت می گیرد.
هر گامی در راستای شناخت طبیعت و جامعه برداشته شود،
به خودشناسی مدد می رساند.
بر عکس هم چنین است:
خودشناسی به جامعه شناسی، همنوع شناسی و جانور شناسی و نبات شناسی منجر می شود.
هستی
مبتنی بر وحدت مادی است.


نه.

برای نیل به آرامش
باید خردگرا و خردمند بود.
خر نمی تواند آرامش داشته باشد
حتی اگر کر و لال و کور باشد


داروین
عشق به همه موجودات
شریف ترین خصیصه بشر است.

هی مش داروین
بشر هم جزو این موجودات است و یا نیست؟
عشق بشر به بشر هم جزو شریف ترین خصایص بشری است و یا نیست؟
از داروین چه پنهان
که
رابطه بشر با جانور
فرقی با رابطه جانور با جانور و بشر با بشر ندارد.

این رابطه نه رابطه ای عاشقانه و یا خصمانه ویا خرکی و الکی
بلکه رابطه ای دیالک تیکی است.
جامعه از این نظر
فرق مهمی با طبیعت ندارد.
در طبیعت
قانون تعامل و تبانی و تمایل و تنازع بقا حاکم است
در جامعه هم به همان سان
فقط به عوض قانون تنازغ بقا
قانون مبارزه طبقاتی حاکم است


هی زکریای راضی
خدایی وجود ندارد.
اگر بدانی خدا چیست،
عمرا
از خدا
انتظار خردمندی نخواهی داشت.
خدا
عکس است.
راستی
اصل خدا چیست و کیست؟



ما که خروار ها مغز خر خورده ایم
این شعر سایه را هزار سال قبل تحلیل کرده ایم.

سایه
۱
بنشینیم و بیندیشیم!
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟

هی شاعر
جامعه شناس نئی
جان ما خطا اینجا ست.
ساختار جامعه
طبقاتی است.
جنگ همه بر ضد همه
شعله ور است.
اگر گوش هوش باز باشد،
غرش بی بند مسلسل ها، نانک ها و توپ ها
خواب راحت را بر هر موجود زنده حرام می کند.
وحدت طبقات
استثناء است.
مبارزه طبقات اما قاعده است.
لکوموتیو جامعه بشری
هم
مبارزه طبقاتی است
و
نه وحدت خر با خرسوار، برده با برده دار، رعیت با فئودال، کارگر با سرمایه دار، آشخور با لاشخور


اگر روزگار معلم بود
خر اکنون علامه بود.
معلم
هم نه تعلیم دهنده علم باری کشف حقیقت
بلکه تعلیم دهنده ایده ئولوژی طبقه حاکمه است.
معلم
به لحاظ طبقاتی ـ فونکسیونی ـ اجتماعی
فرقی با زندان بان و شکنجه گر و جلاد ندارد.



بغما گل رویی
——————-
نقاشان،
محتاج مدل های برهنه اند
برای آفریدن پرده های درخشان
اما شاعران،
به خاطره ای
عطری
نگاهی
قانعند تا بسرایند.
نسیمی که روسری تو را پس می زند
می تواند
باعث اتفاق افتادن
عاشقانه ترین شعر جهان شود.

آره.
آیینه ای بخر و خود را به دقت بنگر
نقاشان
همیشه و همه جا
دنبال مدل برهنه نیستند.
عیاشان اصلی
شعرای فئودالی هستند.
۹۹ در صد اشعار
بند تنبانی اند.
نه تازگی ها بلکه از هزار سال قبل تاکنون.
اشعاری هم که بند تنبانی نیستند،
سراینده شان فیلسوفشاعر بوده است و نه شاعر.
همی شعر یغما و اکثر عشعار عادولف شاملو
برای دختربازی اسند و نه برای اشاعه شعور



پیش شرط آزادی
مش گاندی
خروج از خریت است.
خر
حتی اگر نافرمانی کند،
نمی تواند مختار گردد.
همزیستی خر با بشر
نشانه خردمند بودن خر است.
خر در این همزیستی
هم سود می رساند و هم سود می برد.


هی جعفر سون
دولت چیست؟
اگر تیز بنگری
دولت لولو ست و برای ترساندن توده تشکیل یافته است.
دولت
دستگاه تا دندان مسلح طبقه حاکمه برای حفظ، تکثیر، توسعه و یشبرد منافع طبقاتی اش است.
دولت اگر با خرکردن خلایق به این وظیفه نایل نیاید،
به تانک و توپ و مسلسل و تفنگ توسل می جوید.
دولت همیشه از توده هراس دارد.
آزادی توده هم به اندازه ای است که ازادی طبقه حاکمه محدود نگردد.
اگر توده
دولت طبقه حاکمه را داوطلبانه و فرمال «انتخاب« نکند.
طبقه حاکمه دست به کودتا می زند و جامعه را به جهنم مبدل می سازد



رویایی دارم !
اسلحه ها را زنده به گور کنید
و "گندم " بکارید.
دیکتاتورها را خلع درجه،
و بر سینه ی "کشاورزان " مدال حک کنید
انبار مهمات را بسوزانید،
و کتابخانه بسازید
فشنگ ها را خفه کنید
و قلم ها را "مسلح" ...
موشک ها را در قفس کنید
و پرندگان را "آزاد" ...
مرز ها را به هم بدوزید
و "پرچم "ها را در قلب نهان کنید ...
انسانیت را قاب کنید
بر سینه ی دیوار بکوبید و قبله بسازید
همه جا را آذین ببندید
تا "مطربان" و "کودکان" بنوازند ...
آری،
زندگی زیباست ...!
همچو " سیبی سرخ" در دستان زنی.
حریف

دوران رؤیا گذشته است.
جای سوسیالیسیم اوتوپیکی را سوسیالیسم علمی و دو دو تا چهار تایی گرفته است.
مبارزه طبقاتی
باید در همه فرم هایش ادامه یابد.
مالکیت خصوصی بر وسایل تولید
باید
جای خود را به مالکیت جامعتی بدهد.
یعنی
سرمایه داران باید سلب مالکیت شوند و توده زحمتکش و مولد باید بر مسند قدرت نشیند.
انقلاب سوسیالیستی
بایدی
و
الزامی است
تا استقرار دموکراسی یعنی فرمانفرمایی توده میسر شود.
هر ادعای دیگر
فرمی از خر پروری و عوامفریبی است.
انقلاب سوسیالیستی
بی بدیل
و
بی آلترناتیو
است.



سقف آزادی؛ رابطه ی مستقیم با قامت فکر مردمان دارد۰در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد؛ سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه می شود۰ وقتی سقف کوتاه باشد؛ آدم های بزرگ؛ سرشان آنقدر به سقف می خورند که حذف می شوند؛ آدم های کوتوله اما راحت جولان می دهند
حریف
این مزخرفات کمترین ربطی به مارکس و مارکسیسم ندارند.
همه این مفاهیم خرافی و فئودالی اند.
نیت اصلی مارکس
توده ای کردن فلسفه بوده است.
یعنی
پرولتاریا باید تحت رهبری حزب انقلابی و مارکسیستی خود
هم
خود پروری پیشه کند یعنی فیلسوف شود
و هم توده پروری کند.
یعنی
هم خود طبقه کارگر باید فیلسوف شود
و
هم
توده باید تحت رهبری پرولتاریا و حزبش
فیلسوف شود
یعنی
جامعه و توده باید کل اندیش گردد.
مارکس
فلسفه ر ابه مثابه چیزی تجملی و مختص اقلیت انگشت شمار
نفی می کند.
چون بدون کل انیدشی (فلسفی اندیشی)
یعنی
بدون از ان خود کردن فلسفه مارکسیستی
اصلا نمیتوان منافع طبقه کارگر را تشخیص داد
چه رسد به دفاع از انها.




آره. ذات الله یعنی اعضای طبقات حاکمه همه از دم سکسی اند و همه عاشقشان می شوند


محمود دولت آبادی
نویسنده ای رئالیست است.
این مهمترین حسن او ست.
کلیدر
رمان ـ مرثیه ای در تجلیل انقلاب سفید است.
خود محمود دولت آبادی
اما طرفدار انقلاب سفید نبوده است.
رئالیسم
همین است.
مخالف چیزی باشی و در تجلیل از ان چیز
رومانی ده هزار صفحه ای بنویسی
که
مرثیه ای در سوگ ضد انقلابیون مرتجع فئودالی و خانخانی
است.
عیب بزرگ محمود دولت آبادی
باور به تئوری فاشیستی نخبگان است.
محمود دولت آبادی
دیالک تیک توده و نخبه (تاریخ و شخصیت) را وارونه می سازد
و
در سنت فاشیست ها
نخبه را تاریخساز جا می زند و توده را زباله می انگارد.
وجه مشترک محمود دولت آبادی با فوندامنتالیسم و فئودالیسم اسلامی
هم
همین است.




این حکم امام حسین
فقط شامل حال ایرانیان نمی شود.
این حکم امام حسین
بشرشمول است.
بشر در قاموس اسلام
بنده (برده، غلام، کنیز و رهی) است.
آدم نیست.
کالای سخنگو ست.
و مثل هر ابزار و کالا فقط به درد خرید و فروش و استعمال می خورد.
ارسطو هم که خیلی مترقی بوده،
برده را ابزار سخنگو و ناطق محسوب داشته است.
الله
نتیجه تجرید برده داران است.
الله
معبود است و بشریت عبد.
امام حسین
بیسوادترین امامان بوده است.
۷۴ تن از شهدای کربلا که بی نام مانده اند،
غلامان خود امام ویاران بوده اند که از فرط خریت، فدای ک. خر شده اند.



هی عبید زاکان کجایی.
شعور سگان صدهزار بار بیشتر از خود تو ست.
سگ ها آدمتر از آدمیان اند.


چه کسی حرفه روحانیان را اختراع کرده است،
حرفه ای که پست و مقام نان آوری است.
در دوره حیات پیامبر و خلفا
پای پول و پرداخت هرگز در بین نبوده است.
المنصوری

روحانیت
تفاوت ماهوی با انبیاء و خلفا ندارند.
تفاوت در کمیت پیروان و در درجه مقبولیت دین مربوطه است.
در آغاز تبلیغ اسلام
هنوز از مقبولیت همه گیر اسلام و پیروی چشمگیر مردم از پیامبر
خبری نبود.
پای پول و پرداخت اما در فرم دیگری در بین بود.
مثلا تهیه پول و تأمین و تحمیل پرداخت
از طریق راهزنی، قتل و غارت، سلب مالکیت، برده سازی و برده فروشی.
روحانیت
علاوه بر این
در سنت نبوت و خلافت
یک پایش در مالکیت طبقاتی (زیربنای اقتصادی) است
مثلا برده دار و فئودال و بورژوا ست
یعنی عضو طبقات حاکمه است.
پای دیگرش در روبنای ایده ئولوژیکی است
یعنی معمار روح جامعه بی روح است.
مبلغ اخلاق و افکار طبقه حاکمه است.
مبلغ جزم های مذهبی است.
منتقد بند تنبانی طبقات حاکمه است که خود نیز عضو و جزو ضمنی انها ست.
برای درک و توضیج جامعه و جهان و مافیها
فراگیری مارکسیسم
الزامی است.



پدر شاملو
فقیر نبود.
سرهنگ ارتش شاه بود
و فاشیست بود.
متفقین
همراه با خود شاملو
هر دو را
به همین جرم می خواستنند به دار آویزند.
به قول خود شاملو شانس می اورند.
چون پدرش آذری بلد بوده و گفته:
حداقل قبل از اعدام محاکمه کنند.


خدا
یک زمان
در دوره مادرسالاری
نتیجه تحرید پستان مادران بود.
هنوز
هم باستان شناسان کشف می کنند.
خدا
یک زمان
نتیجه تجرید الت تناسلی پدران بود.

در یونان باستان
زئوس
خدای خدایان
نتیجه تجرید آذرخش و عقاب بود.
بقیه خدایان اولمپ
نتیجه تجرید اصناف و حرف بودند.
افرودیت
نتیجه تجرید اروتیک و زیبایی (استه تیک) بود.
در جامعه طبقاتی
خدا نتیجه تجرید طبقات حاکمه است.
الله
نتیجه تجرید اشراف برده دار و روحانی است.
اصل الله برده داران بوده اند.



انسانیت زمانی مرد که دیدین این عکسها نرمال شد
هلری داف

ما همه در کودکی
همین گارها را کرده ایم.
کار آموزی در دیار عه هورا و عا شوربا
از همین قرار بوده است.
هم در زمان شاه و هم در زمان شیخ.
همه که مثل شاه پرست ها در ناز و نعمت بزرگ نمی شوند.



تجرید و یا انتزاع و یا ابستراکسیون چیست؟

تجرید ویا انتزاع
عملی فکری است:
مثال:

تو نسرین و نسترن و نصرت و سوسن و سارا و غیره را می بینی که حی و حاضرند.
از همه خصوصیات فردی آنها
مثلا از قد و قامت و وزن و رنگ پوست و مو و غیره انها
صرفنظر می کنی.
اخر سر
وجه مشترک همه انها را در نظر می گیری
و
مفهوم زن (قادین، فراو، وومن، ...) را می سازی.
طرز تشکیل مفاهیم
همه
از همین قرار است
و تجرید و یا انتزاع (ابستراکسیون) نامیده می شود.
مفاهیم
محتوای واژه ها هستند.
محتوای واژه های زن و فراو و وومن وقادین و غیره
یکی است و آن مفهوم مربوط به اینها ست.
سؤال:
مفهوم خدا از تجرید چه کسانی ویا چه قوایی ویا چه چیزهایی تشکیل یافته است؟


فرزندان فقرا جان خود را در راه دین فدا می کنند
و
فرزندان علما (فقها)
در ممالک عدو (دشمن) مدرک تحصیلات عالی می گیرند.
علی علام

نه.
همه شهدا
بچه فقیر نبوده اند.
مبارزه
طبقاتی است.
بخش اعظم تروریست های فدایی و مجاهد و دیمدام و لیملام
بچه فئودال، بچه روحانی و بچه بازاری بوده اند.
ایکاش بچه های علما (فقها) در فرنگستان تحصیلات عالی می کردند.
این زباله ها
مدرک تحصیلات عالی را در امریکا و غیره می خرند
و
وقتی به طویله برمی گردند،
مدرک دارند، ولی سواد ندارند
و به همه چیز طویله تر می زنند
و هنری جز عیاشی و عرعر ندارند.



ماترياليسم ديالكتيك یکی از مکتب‌های فلسفی بر پایه فلسفه مارکسیستی است که توسط کارل مارکس و فریدریش انگلز ارتقاء یافته است.
حریف

عجب خرافاتی.
ماتریالیسم دیالک تیکی = فلسفه مارکسیستی
فریدریش انگلس است و نه انگلز.
بسط ماتریالیسم دیالک تیکی بر جامعه بشری = ماتریالیسم تاریخی که علم فلسفی مربوط به عام ترین و کلی ترین قوانین و قانونمندی های جامعه بشری از هر نوع




من ـ زور؟
خیال می کنید که می توان دولتی تشکیل داد
که در آن
سازمان اطلاعات و امنیت و بازپرسی و شکنجه و مخلفات و اعدام و حصر و تبعید نباشد؟
سری به گوانتانامو بزنید.
همین سران طالبان
در همین امریکا که مجسمه آزادی هم دارد
به بدترین وجهی شکنجه شده اند.
چه می توان کرد؟



ما بر زمينى هرزه روئيديم
ما بر زمينى هرزه مى باريم
ما ( هيچ ) را در راهها ديديم
بر اسب زرد بالدار خويش
چون پادشاهى راه مى پيمود
فروغ فرخزاد
برای درک و توضیح شعر فروغ
باید به تسلیحات فلسفی مسلح بود.
فروغ در این شعر
نیهلیسم رایج در جامعه پس از پیروزی انقلاب سفید را تماتیزه می کند.
همان نیهلیسمی که در هنر
مثلا در شعر جیغ بنفش و عرعر سبز نمودار می گردد.


درنگی در نامه فروغ به احمدرضا احمدی

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/12892



خدا دوستدار کسانی است که در راه خدا می رزمند (می جنگند، می کشند و کشته می وشند.).
صفوف آهنین و ادمکشی را از کجای این ایه استخراج کرده اید؟


آته ئیست ها
خرتر و خردستیزتر از ته ئیست ها هستند.
اصلا
نمی دانند که خرد چیست.
دین و مذهب را فقط از موضع پرولتاریا می توان نقد و حذف کرد و با مارکسیسم جایگزین ساخت.
هر نقد دیگر از مذهب
ارتجاعی تر از مذهب خواهد بود.


فرح افشار

باز دلم...
هوای آن روزها را می کند...
روزهایی که...
بهانه ی شادیمان...
یک عروسک بود...
و بهانه ی بازیمان ...
تنها یک همبازی ...
و ما آنقدر غرق در بازی بودیم...
که گویی تمامی دنیا‌...
در همان لحظه خلاصه می شد...
مرزی نبود...
میان خیال...
و واقعیت ...
باز دلم ...
هوای آن روزها را می کند...
روزهایی که
در صداقت معنا می شد...
روزهای پاک کودکی...
دلم...
هوای آن روزها را می کند..
پایان

در بزرگسالی هم قضیه از همین قرار است.
جای عروسک ها
را
بچه ها و نوه ها و نتیجه ها
می گیرند.
جای اسباب بازی ها را
اسباب خانه و کارخانه و رفت و برگشت و شست و شو و پخت و پز و رفت وروب و حمل و نقل و مسافرت و غیره
زندگی
به لحاظ فرم
نوعی بازی بی پایان است.
ولی به لحاظ محتوا
بازی رنج اور، زجراور و گاهی حتی شرم اور و تهوع آوری است
یعنی
اصلا
لذت نمی بخشد.
خسته می کند.
اما روزی که دمکراسی برقذار شود
و
توده فرمایی استقرار یابد،
کار
خصلت بازی کسب خواهد کرد و لذت بخش خواهد بود.
و
من ان روز ام آرزو ست.





پسرای کوص ندیده
پری

امروز ک و ک وک طبیعی و مصنوعی
ثابت و سیار
ریخته زیر دست و پا
هر خری حتی میتواند
۲۴ ساعته مفت و مجانی تا دلش بخواهد از این چیزها ببیند
یکی از دلایل گیر دادن خلایق به جانوران
هم
نه
ناتورالیسم حضرات
بلکه از این تنوعات است.
بشر را با سگ و گاو و موش و خرگوش و خر جایگزین کرده اند



 خدایا كفر نمی گویم؛
پریشانم
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟
مرا بی ‌آنکه خود خواهم، اسیر زندگی ‌کردی...
خداوندا
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن از این بدعت.
خداوندا
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی؛
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی...

و شب، آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه بازآیی،
زمین و آسمان را کفر گویی! نمی‌گویی؟
کارو_دردریان

هی کارو
فقر
ربطی به خدا ندارد.
فقر
قبل از همه
نتیجه سطح نازل توسعه نیروهای مولده است.
با رشد نیروهای مولده
راندمان کار ده هزار برابر می شود و وفور نعمت پدید می آید.
فقر
ضمنا
نتیجه عقب ماندگی مناسبات تولیدی است که به تقسیم نابرابر نعمات مادی و فکری و فرهنگی منجر می شود.
برای تغییر مناسبات تولیدی که جفت دیالک تیکی نیروهای مولده است،
به انقلاب اجتماعی
نیاز است.




کشورها
با کار بنا می شوند
و
نه با دعای پایدار.
کار
عبادت است.
علی علام

کار
یعنی
مادیت یابی ویا شیئیت یابی اندیشه.
کار
یعنی
دیالک تیک اندیشه و عمل (تئوری و پراتیک)
این بدان معنی است
که ن
ه بدون کار
اندیشه ای تشکیل می یابد
و
نه بدون اندیشه
کاری جامه عمل می پوشد.
کار
نه تنها به معنی جامه عمل پوشی اندیشه است
بلکه ضمنا
محک عینی و علمی مطمئنی برای تعیین صحت وسقم اندیشه است.
حافظ هم می دانست:
خوش بود گر محک تجربه (کار) آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد


فوت و فن توضیح لواشک به خوارج؟

بدون فراگیری شیمی
توضیح علمی چیزی میسر نمی شود.
با
مفاتیج الجنان
نمی توان به توضیح لواشک به خوارج نایل آمد.
شیعه جماعت اما میانه خوبی با شیمی ندارند.



عشق
یکی از زیرمفاهیم غریزه است.
انسان در دیالک تیک غریزه و عقل به سر می برد.
عشق مثل مواد الکلی و مخدر و غیره
خانه عقل را به اتش می کشد و بشر به خر تبدیل می شود.
به قول کریم
لال و کر و کور وخر می شود.
ثم بکم عمی فهم لایعقلون
خردمندان
کمتر عاشق می شوند.
پیش شرط افتادن به دام فریبای عشق
خریت پیشاپیش است



نیچه مظهر خریت و مؤسس خردستیزی بوده است.
حتی سعدی صدها سال قبل از تولد نیچه کثافت
می دانست که شادی و غم به تنهایی وجود ندارند.
ضمنا پیدا کردنی و گم کردنی نیستند.
انعکاس اوتوماتیک حیات اند.
مادرت می میرد و غمت می گیرد
بچه ات شفا می یابد و شاد می شوی.
ساختار همه چیز هستی
دیالک تیکی است.
گل و خار و گنج و مار و غم و شادی به هم اند.
سکنه جنقوری
دریا را ول کرده اند و در برهوت فرنگیان دنبال جرعه آبی می گردند


هی دل غافل
نجیب زادگان
یعنی اشراف و اعیان و اقازادگان و بزرگان
تنها چیزی که ندارند، وفا ست.
این لاشخورها
عیاشان و علافان حرفه ای اند.
دیالک تیک عهد و وفا
را برای توده برده و رعیت و کنیز وکلفت
اختراع کرده اند.
عهد
به قولی اطلاق می شود که پدری به اربابی می دهد، وقتی که پسرش را ویا دخترش را برای بردگی و کلفتی در اختیارش قرار می دهد و با چند کیلو شکر و آرد به خانه بر می گردد.




من ـ زور
به
منظوری
اطلاق می شود
که حریف به عوض اندیشدین
زور زده است.
آزادی که به معنی بی بندوباری نیست.

آزادی
تعیین و تعریف نوینی از قید وبندها ست
قید وبندهایی که به طور عینی تعیین می شوند.
پایان نظام برده داری
نظام فئودالی است.
پایان نظام فئودالی
نظام سرمایه داری است.
زنجیرها فرم عوض می کنند
ولی به جای خود می مانند.
اختیار در دیالک تیک جبر و اختیار است.
اختیار به تنهایی وجود ندارد.



صادق هدایت
ذره ای مغز اندیشنده در کله اش ندارد.
صادق هدایت
به عوض مغز
شلغم دارد.
نتیجه نهایی اش هم خودکشی خرکی اش بوده است.
مذهب که بد نیست.
مذهب فرمی از شعور است.
لامذهب بودن که بهتر از مذهبی بودن نیست.
مذهب فقط از موضع پرولتاریا قابل نقد و حذف است
جای مذهب را باید ایده ئولوژی پرولتاریا یعنی مارکسیسم بگیرد.
هر بدیل دیگر برای دین
ارتجاعی تر از دین خواهد بود.


هی کاوه آهنگر .
بحث بر سر گاندی
که نیست.
بحث بر سر هارت و پورت گاندی
است.
ما هم که خر نیتسیم
تا تو دست از آهنگری برداری و گاندی را به ما معرفی کنی و سوارمان شوی


بدبختی سکنه جنقوری و شاید هم سکنه جهان
عجز از فهم معنی ساده ترین مفاهیم است.
مثلا
شما معنی کالا را نمی دانید.
ندانستن عیب نیست.
پرهیز مصرانه از فراگرفتن عیب است.
ما که نگفتیم
بعضی ها خودفروش نیستند.
ضمنا مگر خودفروش به معنی کالا ست؟
کالا
اوبژکت (موضوع) خرید و فروش و مبادله است.
فروشنده کالا
نه
اوبژکت (مفعول)
بلکه سوبژکت (فاعل) است.
خدا کند که معنی فاعل و مفعول را بدانید.
سوبژکت
خرنده و فروشنده است
و
یا
سوبژکت
تولید کننده و فروشنده است.

پیش به سوی فراگیری تعریف مفاهیم
برای شروع تفکر مفهومی.
تفکر یا تفکر مفهومی است و یا اصلا تفکر نیست.
حتی عرعر خر
مبتنی بر علائم قراردادی میان خران است.
به همین دلیل عرع فرمی از هماندیشی (کومونیکاسیون) میان خر است که نیاکان ما هستند.
شرم مان باد اگر کمتر از خر باشیم.



اولا
این نظر ما نیست.
حتی کلمه ای از حرف های ما از آن ما نیست.
ما حمال افکاریم
و
افکار
صاحب ندارند.
تو اصلا نمی دانی که نظر چیست و از کجا می آید.
هدف تو
اشاعه جزم ها و دگم های کپک زده است.
هدف تو
جلوگیری از هماندیشی است.
هدف نهایی تو
تبلیغ چاقوکشی و فحاشی است.

ثانیا
تو معنی رونشفکر را هم نمیدانی.
هر آخوندی
روشنفکری است.
خود تو هم روشنفکری
روشنفکر
که
تحفه نطنز نیست.
تو از فرط روشنفکری
فرمان خاموشباش به همنوع دگراندیش صادر میکنی.
پوزه بند به پوزه همنوع می زنی
مثل فاشیست ها.
مثل فوندامنتالیست ها
مثل لات ها و لاشخورها



درک خرکی از اسلام به همین می گویند:
فرق بروجردی با طلبه دیوانه اش خمینی هم همین جا ست.
اسلام ایده ئولوژی نظام برده داری بوده است.
و رسالت حضرت محمد
گسترش نظام برده داری بوده است
و
غزوات حضرت محمد
جنگ های برده داری بوده اند
مثل جنگ های قیاصر روم مثلا حضرت سزار بوده اند.
جنگ اسباب تحمیل سیستم برده داری بوده است
چون کسی داوطلبانه برده نمی شود.
جنگ تفنن و تفریح و ماجراجویی خرکی حضرت محمد و حضرت سزار نبوده است



این مطلب لوکاچ باید تحلیل شود.
اما سرتیتر این مطلب
هستی‌شناسیِ هستیِ اجتماعی
غلط ترجمه شده است:
مترجم سواد مارکسیستی نداشته است.
منظور لوکاچ
نه هستی شناسی بوده و نه هستی اجتماعی.
احنتمالا
منظورش
وجود جامعتی بوده است.
هستی (dasein) و اجتماعی (sozial) با وجود و جامعتی از زمین تا اسمان تفاوت دارند.
وجود (ماده) مهم ترین و عالی ترین مفهوم یعنی مقوله فلسفی است و ضد دیالک تیکی شعور و یا روح است



محمود دولت آبادی
پیرتر شده ولی خردمندتر نشده است.
افکاری از محمود دولت ابادی منتشر شده اند
که
عمیقا فاشیستی اند.
محمود دولت آبادی
دیری است که مبلغ غیر مستقیم تئوری فاشیستی نخبگان ارتگا گاسه است
و
همان کاری را که احمد شاملو در شعر کرده
محمود دولت آبادی در نثر می کند.
مفهوم «نسل» که سازمان انارشیستی ـ تروریستی مجاهدین خلق در اوایل عنگلاب اسلامی
به کار می برد،
و
محمود دولت آبادی درا ین هارت و پورت به کار می برد،
از مفاهیم مرکزی و مهم تئوری نخبگان است.
منظور از رهایی کشور چیست؟
تاریخ را نه نسل ها، نه زنان و یا کودکان ویا نران،
بلکه توده ها می سازند.
توده هایی که زیر پرچم سوبژکت تاریخ گرد می آیند و به عرش اعلی هجوم می برند.

خوزه ارتگا گاسه (۱۸۸۳ـ ۱۹۵۵)
فیلسوف، جامعه شناس، نویسنده اسپانیائی
فاشیست
نماینده تئوری نخبگان
آثار:
تشکیل و تلاشی ملت
ایده نسل
قیام توده ها


لازم نکرده برای خلاص ما کسی فریاد بزند.
خودشیفته ها بهتر است
برای درد بی درمان خودشان درمان بجویند


انقلاب زنان
خرافه ای بیش نیست.
چنین چیزی
محال است و خواب و خیال است.
انقلاب
امر طبقات اجتماعی است و نه امر نران و زنان.
ضمنا
فرن ۲۱ قرن عنگلابات است و نه انقلابات.



وضعیت نامتعادل کسی چگونه می تواند برگشت ناپذیر باشد؟
کسی که این خرافه را سرهمبندی کرده
بهتر است به کلاس اکابر برود و حرف زدن بیاموزد.


یعنی چه؟

این آزادی تحفه
مگر ارجمندتر از زندگی است؟
مرده به آزادی چه نیازی دارد؟
اصلا
من ـ زور فرخی و غیره از آزادی چیست؟




منظور از آزادی چیست؟
نافرمانی چه ریطی به آزادی دارد؟
مثال:
توله هر انسان و یا حیوان
اگر از مادر و پدرش فرما نبرد،
آزاد محسوب می شود و خر؟
چنین بدبختی اصلا نمی تواند زنده بماند.


عجب خرافاتی.
صداقت به چه معنی است؟
انسان ارزان به چه معنی است؟
مگر انسان کالا ست که ارزان و گران باشد؟



شناخت چیزهای جامد و جاندار
هنر و لیاقت بشری دیگری است.
همینگوی که مغز اندیشنده در کدوی کله ندارد تا به فوت و فن شناخت واقف شود.
تصور همینگوی از شناخت
مثل تصو ر خواجه شیراز و شکنجه گران جنقوری و جهان از شناخت است:
امتحان کردن خرکی.
بزن تو گوش کسی تا از واکنشش به سیلی
به شناخت او نایل آیی.
کسی را زجر بده تا به داشتن نظری اعتراف کند و همنظران خود را لو بدهد.
یا در سلول انفرادی وحشتناک شکنجه گاه
آنقدر نگهدار تا خودش داوطلبانه خود را افشا و رسوا کند.
اسم این کثافتکاری ها که شناخت نیست.


مغرور جهان مشو که چون رنگ حنا
بیش از دو سه روزی نبود در دستت
حریف

منظور از جهان چیست؟
دلیل طبقاتی تحقیر جهان چیست؟


عجب خرافاتی.
آنهم از زبان پروفسور آنارشیسم.

با مبارزه مدنی
آب حتی از اب تکان نمی خورد.
مبارزه باید بدنی باشد
بدبخت بیسواد
و
نه مدنی.
بدون قهر انقلابی ـ توده ای
نمی توان بر قهر ارتجاعی ـ نخبه ای طبقات حاکمه
غالب امد و سرنگونش کرد.
قهر
قابله انقلاب است.
مارکس
صلواة الله علیه

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر