۱۴۰۲ شهریور ۸, چهارشنبه

درنگی در شعری از حسین منزوی (۳)

حسین منزوی

درنگی

از

میم حجری

خیال خام پلنگ من، به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود.

 معنی تحت اللفظی:

پلنگ من

(دل مغرورم)

 در عالم خیال خام، هوای پریدن به ماه و کشیدن ماه از بالا به زیر را در سر داشت.

پرید و دست به خالی زد.

چون عشق ماه بلند، دسترس ناپذیر بود.

 

۲

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود.

بسان پلنگی که به نیت تسخیر ماه بلند می پرد و پنجه بی حاصل به ماه می زند،

دل مغرور من هم بیهوده سودای وصل با معشوق دسترس ناپذیر را داشت.

۳

گل شکفته،

خداحافظ.

اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

شاعر در این بیت غزل،

معشوق خود را به گل شکفته ای تشبیه می کند

که

شاعر به محض دیدن، به چیدنش وسوسه می شود.

 

کسب و کار شعرا

 از دیرباز همین بوده است:

تشبیه معشوق کذایی به اوبژکتی

 (مثلا به یکی از عناصر و یا موجودات طبیعی).

ضمن حفظ سوبژکتیویته (جامتیت، بشریت، آدمیت، فاعلیت و مشیت و غیره) خود.

آنچه که تجلیلی نمودار می گردد، در واقع تحقیری و حتی تخریبی و توهینی است.

انسان

هر که باشد،

صدهزاربار متکاملتر و توسعه یافته تر از گل و  آهو و آفتاب و ماه و غیره است.


در این تجلیل فئودالی

عینا و عملا

شعور و شخصیت زنان و نران (معشوق و شاهد و غیره)

انکار می شود.

انگار معشوق و شاهد کذایی

آدم نیست.

نیازمند و آرزومند نیست.


بدین طریق 

معشوق و محبوب و شاهد و غیره

سلب آدمیت می شوند.


به غنچه گلی تشبیه می شوند که برای چیده شدن و بوییده شدن و هدیه داده شدن،

پروش یافته است.


ما در این جور موارد

 با نوعی زن ستیزی سنتی بی سر  وصدا 

سر و کار پیدا می کنیم.


یکی از تلاش های فروغ

تخریب این تحقیر 

و

اثبات سوبژکتیویته زنان 

بوده است.

ادامه دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر