حسین منزوی
درنگی
از
میم حجری
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود.
معنی تحت اللفظی:
پلنگ من
(دل مغرورم)
در عالم خیال خام، هوای پریدن به ماه و کشیدن ماه از بالا به زیر را در سر داشت.
پرید و دست به خالی زد.
چون عشق ماه بلند، دسترس ناپذیر بود.
۲
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود.
بسان پلنگی که به نیت تسخیر ماه بلند می پرد و پنجه بی حاصل به ماه می زند،
دل مغرور من هم بیهوده سودای وصل با معشوق دسترس ناپذیر را داشت.
۳
گل شکفته،
خداحافظ.
اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
شاعر در این بیت غزل،
معشوق خود را به گل شکفته ای تشبیه می کند
که
شاعر به محض دیدن، به چیدنش وسوسه می شود.
کسب و کار شعرا
از دیرباز همین بوده است:
تشبیه معشوق کذایی به اوبژکتی
(مثلا به یکی از عناصر و یا موجودات طبیعی).
ضمن حفظ سوبژکتیویته (جامتیت، بشریت، آدمیت، فاعلیت و مشیت و غیره) خود.
آنچه که تجلیلی نمودار می گردد، در واقع تحقیری و حتی تخریبی و توهینی است.
انسان
هر که باشد،
صدهزاربار متکاملتر و توسعه یافته تر از گل و آهو و آفتاب و ماه و غیره است.
در این تجلیل فئودالی
عینا و عملا
شعور و شخصیت زنان و نران (معشوق و شاهد و غیره)
انکار می شود.
انگار معشوق و شاهد کذایی
آدم نیست.
نیازمند و آرزومند نیست.
بدین طریق
معشوق و محبوب و شاهد و غیره
سلب آدمیت می شوند.
به غنچه گلی تشبیه می شوند که برای چیده شدن و بوییده شدن و هدیه داده شدن،
پروش یافته است.
ما در این جور موارد
با نوعی زن ستیزی سنتی بی سر وصدا
سر و کار پیدا می کنیم.
یکی از تلاش های فروغ
تخریب این تحقیر
و
اثبات سوبژکتیویته زنان
بوده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر