ریتا تورن کویست ـ فرشور
(متولد ۱۹۳۵)
آمستردام، هلند
برنده جایزه «بوم طلائی»
(۱۹۹۳)
برگردان
میم حجری
· من اگر برنده جایزه نشوم، بابا دست مادر را در دست نخواهد گرفت.
· من اگر برنده جایزه نشوم، بابا دست مرا را در دست خواهد گرفت.
· برنده نشدن جایزه از این نظر مفید است.
· برنده نشدن جایزه از این نظر مفید است، که بابا دست مرا در دست می گیرد و می گوید:
· «گنجینه من!
· دریغ که تو برنده جایزه نشدی!»
· و بعد همراه با من به سالن کاردستی می رود، تا نقاشی مرا تماشا کند و در آن همه جزئیات را باز شناسد.
· جزئیاتی که فقط او می تواند باز شناسد.
· و باید به خنده در آید، وقتی که او انگشتان هوراکش پاهایش را در نقاشی من ببیند.
· من هم شاید به خنده در آیم.
· بعد ما هر دو با هم بخندیم.
· برنده نشدن جایزه در حقیقت بهتر از برنده شدن آن است.
· اما اینها هم به معنی تسلی دادن است.
· و تسلی نشانه عدم موفقیت و ضعف است.
*****
· از مادر ـ ضمنا ـ می توان هر انتظاری را داشت.
· هرگز نمی توان با اطمینان خاطر گفت که او به مجسمه یخی مبدل خواهد شد.
· امکان این هم هست که او قبل از همه به کف زدن آغاز کند.
· آنهم، نه به کف زدن ساده و معمولی، بلکه به کف زدن حسابی و پر سر و صدا.
· تا نشان همگان دهد که از جایزه گرفتن من خوشحال است.
· او می تواند کف بزند و آفرین گوید.
· آنسان که انگار من توله سگی ام که به فرمانش می نشینم و برمی خیزم.
· او می تواند قبل از همه آفرین گویان و کف زنان از صندلی خود بلند شود و یکی از فرهای او از سرش به سمتی افتد و به چوب پنبه کشی رقصان بدل شود.
· آنگاه تمام سالن محو بانوی آفرینگو می گردد.
*****
· من سالن را همچنان جلوی خود می بینم.
· مامان هم در سالن حضور دارد.
· او تنهای تنها، در سمت چپ، در انتهای سالن نشسته است.
· همسر جدیدش را در خانه گذاشته است.
· آمدن او به اینجا بی معنی است.
· من بچه او نیستم.
· مامان نشسته و دست هایش را روی زانو نهاده است.
· او با چشم های گردش به جلو خیره شده است.
· او دلش حتما می خواهد که من برنده جایزه باشم و گرنه نمی آمد.
· او به من خیلی مفتخر است و اگر برنده شوم حتما چیزی برایم هدیه خواهد داد.
· بلوزی ویا زیور آلاتی.
· اگر برنده هم نشوم، باز هم برایم هدیه خواهد داد.
· اگر برنده شوم، خواهد گفت:
· «چه خوب شد عزیز من!»
· و اگر برنده نشوم، خواهد گفت:
· «افسوس گنجینه من!»
· در هر حال، با هم به قنادی فورموزا خواهیم رفت و کیک خواهیم خورد.
· فرق نمی کند که من برنده باشم و یا بازنده.
*****
· با این حال، فکر نمی کنم، که آمدن مامان خوب باشد.
· برای اینکه او در باره نقاشی من چیزی نمی داند.
· آخرین نقاشی ئی که از من دیده است، خرگوش عید پاک بود.
· با سبدی پر از تخم مرغ بر دوش.
· این نقاشی را پارسال به او هدیه داده ام.
· چنین چیز کودکانه ای را حالا دیگر نقاشی نمی کنم.
· من حالا تقریبا چهار سال بزرگتر از زمانی ام که مامان از پیش ما رفته است.
· مامان اما نمی داند که من در سرم چند ساله ام.
· ما بندرت همدیگر را می بینیم.
· وقتی هم که من می بینمش، در باره افکارم صحبت نمی کنم.
· خیلی از حضار سالن، حتی نمی دانند که او مادر راست راستکی من است، که من در شکم او بوده ام، که او و بابا با هم مرا درست کرده اند.
· وقتی به این مسئله می اندیشم، حالم به هم می خورد.
· آنگاه چنین به نظر می رسد که بچه درست کردن، کار خاص مهمی نیست و من چیز پیش پا افتاده بی اهمیتی هستم.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر