۱۳۹۹ شهریور ۱۷, دوشنبه

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۴۰۱)

 

 

جمعبندی

از
مسعود بهبودی
 
درنگی در حامیان جهنم جماران

۱
امپریالیسم اروپا
از آلمان تا فرانسه و انگلستان
بزرگ ترین حامی جهنم جماران است.

۲
مثال:
یک نفر در مثلا بلاروس
و
یا
هونگ کونگ
در تظاهرات به دلیل مبهمی می میرد
و
رسانه های اروپا
از
حمام خون
عرعر می کنند
و
عکس مثلا لوکاشنکو
را
به صورت ضحاک خونخواری منتشر می کنند.

۳
در
جهنم جماران
در عرض یک هفته
۱۵۰۰ تن
عمدتا کودک و زن
در ملأ عام ترور می شوند
و
رسانه های اروپا
حتی در نیمه های شب
گزارشی منتشر نمی کنند.

۴
وقتی هم راجع به جهنم جماران گزارش می دهند
مربوط به مشتی معتاد و عرقگیر و عرق خور لاابالی است و بس.
 
درنگی در مقوله مبهم و موهوم و معروف عشق
 
هرجا عشق هست، زندگی هست.
حریف

۱
عشق چیست؟

۲
عشق یکی از مفاهیم معروف
ولی مطلقا مبهم و حتی موهوم است.

۳
هر ننه قمری و دده دمری
هر چه دلش خواست
در واژه عشق می چپاند و به خورد خلایق خر می دهد.

۴
یعنی
عشق
به طرز سوبژکتیو (دلبخواهی، مصلحتی، بسته به میل و هوس)
تعریف (تحریف) می شود.

۵
شاعر خر خرپروری
عکس الاغ ها را در حال جفتگیری منتشر کرده بود
و
نوشته بود:
ننگ بر روحانیت که از خرجماعت عقب مانده تر است.
چون خران عاشقان جهانند.
(نقل به مضمون)

۶
شاعر خر
هنوز معنی عشق را نمی دانست.
ما هم پارس کردیم و سنگپاره خوردیم.

۷
ما
مقوله عشق
را
در اشعار شعرای مملکت
پیدا و پژوهش کرده ایم.

تأملی در مقوله عشق
(بخش اول)
 
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/6062

۸
به نظر ما خر نمی تواند عاشق باشد.

۹
جفتگیری
ربطی به عشق ندارد.

۱۰
در فرنگستان
بر تابلوی در ج. خانه ها نوشته اند:
خانه عشق

۱۱
اما در این خانه های خراب
تنها چیزی که یافت نمی شود
عشق است و زندگی است.

۱۲
در جویبار گلالودی که به گنداب می ریزد
فقط ماهی مرده می توان صید کرد که به درد خوردن نمی خورد.

۱۳
عشق
بهانه ـ واژه ای است
تا
کسانی که حرفی برای گفتن ندارند،
حرفی بزنند.

۱۴
در روزگار ما
کسی به عشق نمی اندیشد.
چون
کسی اصلا نمی اندیشد.
چون توان اندیشیدن ندارد.

۱۵
این را زنی می گفت
که
جوانمرگ گشت
و
جایش برای هزاران سال دیگر
خالی ماند
 
درنگی در دیالک تیک غم و شادی

هوشنگ ابتهاج

چه مبارک است این غم
که تو در دلم نهادی!

به
غمت
که هرگز این غم
ندهم به هیـچ شادی 
 
معنی تحت اللفظی:
غمی که تو در دلم نهاده ای
غم مبارک و مثبت و مفیدی است.
سوگند به غمت
که من این غم را با هیچ نوعی از شادی
مبادله و معاوضه نمی کنم.

۱
سایه
یکی از نوادر عرصه شعر است
که فلسفه نمی داند
ولی شعر فلسفی می سراید.

۲
به همین دلیل
شعر سایه
غنی تر و منطقی تر و عمیق تر و عقلایی تر (راسیونال تر) از سخنان او ست.

۳
قضیه با بقیه شعرا
برعکس است:
سخنان معمولی شعرا
علمی تر و عقلائی تر و منطقی تر از اشعار آنها ست

۴
دلیل این تفاوت و تضاد سایه با بقیه
خود سؤال بزرگی است.

۵
منظور سایه از غم در این شعر
غم عشق است.

۶
غم عشق
خود دیالک تیکی از ریاضت و لذت است:
عاشق بینوا
بسان سیزیف محکوم به بیگاری
از حمل مدام بار غم معشوق
رنج می برد:
برای یک هزارم ثانیه
سیما و ادا و اطوار و روش و رفتار معشوق را
بارها و بارها
در ذهن خود احیا می کند

و
به
خستگی جسمی و فکری و روحی و روانی و بی خوابی و بی اشتهایی و حواس پرتی و پریشانی دچار می گردد.

۷
اما علیرغم اینهمه رنج
گنجی از لذت عمیق به نصیب می برد.

۸
دیالک تیک ریاضت و لذت
یکی از دیالک تیک هایی است که
مارکس
رضی الله عنه
کشف کرده و به میراث نهاده است

۹
یادش به یاد باد
 
درنگی در فلسفه دار و طناب دار

۱
یکی از رایج ترین فرم های ساده لوحی، ساده لوح پروری و ساده لوح فریبی
پژوهش و پرسه در سطح پدیده ها ست.

۲
تکرار بی وقفه
سالروزهای اعدام و قتل عام و دار و تیرباران
و
فضیلت سازی از حبس و حصر و تبعید و اعدام و زندان
از این جمله و قبیله است.

۳
بدین طریق
هم بازار خودفریبی رونق می گیرد و هم بازار خر پروری و عوامفریبی

۴
بدین طریق این خرافه رواج می یابد که حق با مرده و مظلوم است
و
حقیقت
عملا کفن و دفن می شود.

۵
حقیقت اما نه در سطح پدیده ها
بلکه در عمق آنها ست.

۶
حقیقت با ماهیت خویشاوند است و برای کشف حقیقت باید از خطه پدیده به اقلیم ماهیت عبور کرد

۷
در ظلمات اعماق است که حقیقت در غل و زنجیر است

۸
برای کشف حقیقت باید از پلکان های مفاهیم فلسفی پایین رفت
به ماهیت رسید و حقیقت را کشف کرد و بیرون آورد و نشان خلایق داد.

۹
حقیقت همان اب حیات است که در ظلمات است و اسکندر گجسته به جست و جویش برآمد و به زانو در آمد.

۱۰
دلیل توسل فاشیسم و فوندامنتالیسم و آوانتوریسم به دار چیست؟

۱۱
مسئله نه دار و طناب دار
بلکه
دلیل فلسفی توسل اجامر به دار و طناب دار است
 
درنگی دیگر در دیالک تیک اسم و ایسم

اما بطور کلی درجامعه سالم احتیاج به روحانی (آخوند و شیخ و کشیش و رابی و راهب و غیره) نیست.
زیرا همه شغلها مفیدند ولی شغل روحانیان مضر. .
معلوم است که مارکس چنین لاطائلات را نمیگوید. کسی که خود سیستم اقتصاد سوسیالیستی را مدافع بوده با شیخ جه رابطه ای
عبدی

۱
یکی از ترفندهای سطل ننه ات طلب ها و سر تنت طلب های وطنی
تظاهر به مبارزه بر ضد مذهب
آنهم
با ساز و برگ تئوریکی همان مذهب شده است

۲
یعنی
سطل ننه ات طلب ها و سر تنت طلب های وطنی
به لحاظ جهان بینی فرقی با روحانیت ندارند
ولی سودای بی اعتبارسازی زورکی مذهب و روحانیت و اثبات زورکی مترقیت خود را در سر دارند.

۳
به همین دلیل
هر سخنی را که به خیال شان مفید است
بی اعتنا به ماهیت طبقاتی صاحبسخن
منتشر می کنند تا عوامفریبی کنند.

امروز از داستایفسکی آخوندتر از اخوند نقل قول می کنند
فردا از نیچه کثافت
پس فردا از هیتلر لجن
و
پسین فردا از مارکس

۴
اولا
هر سخن مارکس و انگلس و لنین که حتما دقیق و درست نیست.

۵
ثانیا
بریدن جمله ای از متنی و انتشار ان به نام کسی
فرمی از عوامفریبی است و نه فرمی از روشنگری

۶
ما باید میان اسم و ایسم
مرزبندی کنیم.

۷
آثارو اشعار مارکس ربطی تعیین کننده به مارکسیسم ندارد.

۸
حریفی برداشته
چرندیات مارکس را که در کوره تب می سوخته و هذیان می نوشته
از متون فرانسوی ترجمه و منتشر کرده است.
تا مارکسیسم را به لجن بکشد.

۹
مارکسیسم علم است و هر علمی با مفاهیم، مقولات، قوانین و نظریات و احکامش علم است
و
نه با حرف های عالم و علمای مربوطه.

۱۰
مذهب
یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی جامعه است
و
هر روبنای ایده ئولوژیکی تابع زیربنای اقتصادی است.
۱۱
مذهب
فرمی از شعور اجتماعی است
مذهب شعور اجتماعی وارونه و پادرهوا ست
ولی شعور است
و
روحانیت مبلغ این شعور اجتماعی است

۱۲
تبلیغ شعور
بهتر از تبلیغ بی شعوری است.

۱۳
یعنی روحانیت
راسیونال تر و مترقی تر از سطل ننه ات طلب ها و سر تنت طلب های وطنی اند که زباله تبلیغ می کنند و جز دشنام واژه های بند تنبانی مفهومی در کله خالی از مغز ندارند.

۱۴
روحانیت (فقها)
چه ما خوش مان بیاید و چه خوش مان نیاید
لایه ای از قشر اجتماعی روشنفکر است
و
فقها
بسان شعرا و علما و حکما
نان سفره خود را با کار فکری تحصیل می کنند.

۱۵
به قول خود مارکس
مذهب
روح جامعه بی روح است

۱۶
تا زمانی که جامعه روحمند نگشته
یعنی
تا زمانی که
به قول مارکس
فلسفه (تفکر مفهومی) توده ای نشده
مذهب
هم لازم خواهد بود و هم رایج

۱۷
به قول خود مارکس
توده به دلیل شرایط ذلت بار زندگی
به توهم نیاز دارد
و
برای بی نیاز سازی توده از توهم
باید شرایطی را تغییر داد که توده را به توهم محتاج می سازد.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر