امیر هوشنگ ابتهاج
(سایه)
(اسفند ۱۳۰۶)
دگر نگاه مگردان در آسمان کبود
کبوتران تو پر خسته آمدند فرود
به هر چه می نگرم با دریغ و بدرود است
شد آن زمان که جهان جمله مژده بود و درود
دریغ عهد شکر خواب و روزگار شباب
چنان گذشت که انگار هر چه بود، نبود
چه نقش ها که به خون جگر زدیم و دریغ
کز آن پرند (پارچه ابریشمی) نگارین (پر نفش و نگار) نه تار ماند و نه پود
سخن
به
سینه ی تنگم
نمی زند،
چنگی
که گور گریه ی خاموش شد،
سرای سرود
چه رفت بر سر آن شهسوار دشت شفق
که خون همی چکد از سم این سمند کبود
بود
(خدا کند)
که
خرمن خاکسترش
به
باد رود
چو تنگ شد نفس آتش از تباهی دود
مباد
سایه
که
جانت بماند از رفتار
که
در روندگی دایم است هستی رود
تو
را
که
گوش دل است و زبان جان
خوش باش
که
نازکان جهان
را
ست
با
تو
گفت و شنود
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر