از
مسعود بهبودی
«هگل» میگه:
«احساساتی چون رنج وجود دارد.
نخستین وسیلهای که طبیعت برای تسکینِ رنجی به ما ارزانی میدارد، اشک است
گریستن خود تسکین است.
گفتگوی با دوستان تسکینِ بیشتری میبخشد و نیاز به تسکین میتواند ما را تا به سرحدّ سرودنِ شعر براند.
به همین سبب تا کسی خود را گرفتار و غوطهور در رنج یافت، در حالت تجسمِ آن است و احساس میکند که تسکین یافته است.
آنچه تسکینِ بیشتری میبخشد افادهی رنج است با کلام، آواز، صدا و شکل.
عینیتِ احساسات، خصلتِ شدید و فشردهی آن را باز میگیرد و بدین ترتیب رنج بشدت تسکین مییابد.
(به نقل از کتابِ پدیدارشناسی روح بر حسب نظر هگل)»
حالا... ما هم که اینروزا دیگه «رنج» توی تمام رگ و پوست و روحمون ریشه دوانده و جزءِ لاینفکِ ذاتِ وجودمون شده... وقتی که یه شعر میخونیم... وقتی که یه تصویر میبینیم... و وقتی که این دوتا کاملن روی همدیگه منطبق میشن؛ یکباره تمامِ رنجهای درونِ وجودمون غلیان میکنه و میآد بالا... و در پیِ تسکین، نتیجهاش میشه: «شعر در تصویر»
و میشه:
«حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانیِ یک آینه برمیگردد»
و... دیگه اینکه... بعضی وقتها، بعضی «رنج»ها مثلِ بعضی «درد»ها «مشترک» میشن و یک یا چند نفر بهجای همه... «فریاد» میکنند...
۱
خوب
بنا بر این ادعای هگل
آثار هنری
و
شعر به مثابه یکی از فرم های هنر
نتیجه رنج است.
۲
آیا اثار هنری مثلا ترانه و موسیقی و شعر و قصه و نقاشی و تندیسی وجود ندارد
که
بیانگر حظ و لذت و کیف و عشرت و شادی باشد؟
۳
هنر چیست؟
۴
هنر
بسان علم و فقه و فلسفه
فرمی از تبیین افکار است.
۵
هنر فرم معیوبی از تبیین افکار است.
۶
آثار هنری بیشتر خودجوشند و نه خودخواسته و خوددانسته
حیدر بابا به شهریار تحمیل می شود.
شهریار اگر نمی سرود
جنون می گرفت.
فشار درون دستخوش آشوب شاعر
او را به سرودن حیدر بابا و غیره وامی دارد.
آثار هنری اختیاری و حساب شده نیستند.
شعری که خودخواسته و حساب شده و آگاهانه و ارادی و اخیتاری باشد
شعار
است و نه شعر
و
یا
زباله است.
۷
شعر از نهاد شاعر بسان آتشفشانی فواره می زند.
ای بسا دست خود هنرمند نیست.
ای بسا خود هنرمند به محتوای اثرش واقف نیست.
۸
حافظ:
آنچه استاد ازل گفت:
«بگو»
می گویم.
زهری:
می جوشد از نهادم آتشفشان آواز
۹
هگل پس از تدوین فلسفه اش
حذف هنر را فرمان داد.
درست به همین دلیل
که
هنر فرم معیوب تبیین افکار است.
۱۰
فرق شاعر با شاطر
این است که کار شاعر
کاری
عمدتا فکری است
و
کار شاطر
کاری
عمدتا مادی
۱۱
همین وبس
۱۱
به همان سان که شاطر می تواند نیکوکار و بدکار باشد
شاعر هم می تواند آش خور و لاش خور باشد.
کسی که این جفنگ را نوشته است
در بهترین حالت
خر بوده است.
۱
اولا
به این دلیل
که
نمی داند
که
اقتصاد مساوی با پول نیست
۲
ثانیا
به این دلیل
که
نمی داند
که
پول چیست؟
۳
ثالثا
به این دلیل
که
نمی داند
که
طبیعت (محیط زیست)
مهم ترین عنصر نیروهای مولده
یعنی اقتصاد است
۴
رابعا
به این دلیل
که
نمی داند
که
کار = تغییر فرم طبیعت
مثال:
داس و گاوآهن و تراکتور و بیل و کلنگ و طشت و تبر
چیزی جز تغیییر فرم آهن نیستند.
اگر همه را ذوب کنند
مشتی آهن باقی می ماند
آهن از کجا می آید؟
آهن از سنگ آهن استخراج می شود
سنگ آهن چیزی طبیعی است
یعنی جزئی از محیط زیست است
۵
خامسا
به این دلیل
که
نمی داند
که
آدمیان
هم
جزئی از طبیعت اند
یعنی جزئی از محیط زیست اند
یعنی
مثل سنگ و صخره و خاک و آتش و آهن و آهک اند
عجب جفنگی مش لئو
۱
خودت می فهمی چی میگی؟
۲
تو از سویی به ما عندرز می دهی که به قضاوت همنوع راجع به چیزی و یا کسی بی اعتنا باشیم
مثلا به همین عندرز تو
مگه تو همنوع ما نیستی؟
۳
از سوی دیگر عندرز می دهی
که به حرف همنوع راجع به چیزی و یا کسی توجه کنیم.
۴
تنها چیزی که تو تغییرش می دهی
قضاوت کننده و یا شناسنده است.
۵
شناسنده یک بار خود ایکس است
و
بار دیگر همنوعان ایکس
۶
اصولا فرقی ندارد که آدمی خود را مورد قضاوت قرار دهد و یا همنوع خود را
۷
ضمنا فراموش می کنی به ما بگویی:
خودت فوت و فن شناخت اشیاء و افراد و افکار را فراگیر و خودت قضاوت کن
شبگیر
در بسیاری از مواقع صاحب سخن حتی مهم تر از خود سخن است
۱
در کامنت ما در پاسخ به دوست
سؤالی طرح شده:
چرا سخن مهمتر از صاحب سخن است؟
۲
این
مسئله
با
مسئله اساسی فلسفه
در
عرصه تئوری شناخت
(قابل شناسایی بودن جهان)
در
رابطه
است.
۳
این همان تقدم و تأخر سوبژکت شناخت (مثلا صاحبسخن) بر اوبژکت شناخت (مثلا سخن) است.
۴
راه حل ما
راه حل ماتریالیستی است.
یعنی
جهان بینی ما
در
عرصه تئوری شناخت
ماتریالیستی است.
۵
عکس این راه حل
یعنی مقدم انگاشتن صاحبسخن بر سخن
راه حل ایدئالیستی است
یعنی
جهان بینی آن کس
در
عرصه تئوری شناخت
ایدئالیستی
است.
۶
سؤال خود را تکرار می کنیم:
چرا راه حل ماتریالیستی
درست است؟
چرا سخن بر صاحبسخن مقدم است
چرا موضوع شناخت (اوبژکت شناخت) تعیین کننده است و نه سوبژکت شناخت (صاحبسخن)
منظور تولستوی
اين است كه از روي صحبت كردن ديگران ميشه شخصيت انها رو تشخيص داد کیاندخت
درود.
۱
اگر منظور تولستوی
نه
آدمیان،
بلکه
جمادات
و
حشرات و خزندگان و پرندگان و حیوانات
بودند،
می شد به او حق داد.
۲
جمادات و جانوران بی ریا هستند و محشرند.
۳
شاید به همین دلیل
خلایق
به
سگ ها
سنگپاره می اندازند
و
نه
استخوان.
خلایق از صداقت و صراحت بیزارند.
۴
سگ ها
ظاهر و باطن شان یکی است.
۵
اما
از روی صحبت انسان ها
نمی توان به ماهیت آنها پی برد.
۶
شحصیت که حکم کیمیا دارد.
۷
دلیل بی شخصیتی آدمیان در عصر عکس و عندیشه و عربده و عرعر چیست؟
ضمنا چگونه می توان
به
ماهیت آدم ها پی برد؟
۸
انسان ها بر خلاف جانوران
خبره در نقاشی، نقش اندازی و نقش بازی اند.
به همین دلیل
شکسپیر گفته:
طویله جهان
صحنه تئاتر است و هر کس نقشی را بازی می کند.
یعنی
هیچکس آن نیست که به ظاهر هست.
۹
به
همین دلیل
در طویله جماران
مجلس خبرگان
دایر کرده اند
و
نه
محفل سگان
۱۰
خبرگان
به ظاهر
برای عرعر همدیگر هورا می کشند
و
همدیگر را حسابی می بوسند
ولی
در دل
جمجمه همدیگر را به رگبار می بندند
و
در
مجلس خبرگان
به
آدمکشی
فخر می فروشند
اگر این اندرز را کسی به خود بدهد و نه به دیگران
انوقت دیگر جفنگ نیست.
حریف
۱
یعنی
اگر می خواهی خود را بشناسی
قضاوت خودت نسبت به دیگران را معیاری برای تعیین شخصیت خود قرار بده.
۲
قضاوت آدمیان نسبت به همنوعان
حتما مساوی با حقیقت نیست.
تا از ان معیاری ساخته شود.
۳
چرا و به چه دلیل؟
۴
قضاوت آدمیان نسبت به چیزی و یا کسی
عمدتا
سوبژکتیو
است
یعنی
بسته به میل و هوس و درجه شناخت و فهم و شعور و منافع و علایق و سلایق آنها ست.
۵
اگر کسی به میل کسی رفتار کند
به
نظر او آدم مثبتی نمودار می گردد
و
در غیر این صورت
آدمی منفی و منفور جلوه گر می شود.
۶
مثال:
به
پست کسی پارس کنی
بلافاصله
پاشنه دهنش را می کشد و بدترین سنگپاره ها را به سویت پرتاب می کند و بدترین نسبت ها را به تو می دهد
اگر
لایک بزنی و هورا کشی
تو را به عرش اعلی می برد و فرشته ای از تو می سازد.
۷
بر این مبنای متغیر
چه شناختی از شخصیت خود
می توان داشت؟
سه چیز را نمی توان به مدت طولانی پنهان کرد:
خورشید و ماه و حقیقت
را
حریف از عهد حضرت سلیمان
۱
آدم
آدم است
حریف
۲
ادم
می تواند
کلاه گل و گشادی
تا خرخره
سر همنوعان خود
حتی
در مقیاس جهانی بگذارد
و
همه چیز
را
مادام العمر
از او پنهان سازد.
۳
ضمنا
حقیقت چیست؟
۴
حقیقت که نریخته زیر دست و پای هر رهگذر
۵
چگونه می توان به کشف حقیقت نایل آمد؟
ای کاش
مسئله فقط حقوق زنان بود.
۱
روشنفکران طویله
بر آنند که تسمیه زن به عنوان «زن»
دال بر آن است
که
زن را باید زد.
۲
اگر جز این بود،
اسمش
را
نه
«زن»،
بلکه «نزن»
می گذاشتند.
۳
به کجای این طویله
می توان
آویخت
پالان را؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر