تحلیلی
از
یدالله سلطان پور
آخر
دوست محترم
این چه نوع « نقد» است که
شما
شاعر را « شیره ای» می خوانید؟
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من زنده یاد نصرت رحمانی ،
« نقد» مبتذل حمیدی شیرازی و محفل دولتی « مجله سخن » و ناتل خانلری در برخورد به نیما را تداعی می کند که بعد از ملاقات با او و در پاسخ به این پرسش که
« نیما را چگونه ارزیابی کردید؟»
گفته بودند:
« پیرمردی تریاکی که تکه پاره هایی را گوشه روزنامه نوشته بود...»
دکتر محمد قراگوزلو
در این کامنت حریف محترم
کلکسیونی از ایرادات فکری (بینشی) و اسلوبی (متدیکی) عرضه می شود
بررسی صبورانه ی این کامنت حریف محترم
می تواند
برای شناخت طرز «تفکر» و استیل زیستی و همزیستی شاملوئیسم و شاملوچیسم مفید افتد
البته
حریف محترم در این زمینه تنها نیست
تار و پود روشنفکریت بی بضاعت و فقیر وطن به زهر ایده ئولوژیکی شاملوئیسم و شاملوچیسم سرشته است
حریف محترم
نماینده رادیکال و افراطی گشتاورهای مهم شاملوئیسم و شاملوچیسم
از سویی
و
تنها شخصیت در جمع ناهمگون این جماعت است
که
توان خواندن و فهمیدن و نوشتن دارد
و این امتیاز
در جمع تضادمند این جماعت
خود نعمت بزرگی است
بقیه
جز نشخوار طوطی وش و غلط ـ غلوط بریده هایی از اشعار و افکار مشد احمد شاملو هنری ندارند
چه بسا به عوض حرف زدن، عرعر می کنند
با بقیه اصلا نمی توان لحظه ای طرف شد و در طرفة العینی پشیمان نشد
۱
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من
زنده یاد نصرت رحمانی
در این مفهوم حریف محترم
یکی از اساسی ترین خصوصیات شاملوئیسم و شاملوچیسم
نعره می کشد
حریف محترم
بی کمترین درنگ و بی کمترین دلیل
خویشتن خویش
را
به گود بحث می اندازد
خواننده و شنونده این سخن حریف محترم
عملا
از موضوع مورد بحث (محتوای شعر نصرت شیره ای) خارج می شود
و
بخش اعظم انرژی و نیروی فیزیکی و فکری اش
به «من» (اگوی) حریف محترم معطوف و مبذول می گردد
۲
شاملو
به عنوان مثال
می خواهد راجع به گوهرمراد (غلامحسین ساعدی) ابراز نظر کند
بدون کمترین دلیل و بدون کمترین نیاز
پیشایپش اعلام می دارد که ساعدی دیوانه بهترین دوست او بوده است
شعری از شاملو نمی توان پیدا کرد
که
در آن
من او
به طور آشکار و یا مستور
سانترالیزه نشده باشد
در کانون سخن قرار نگرفته باشد
مثال
برخاستن
چرا شبگیر میگرید؟
من این را پرسیده ام
من این را می پرسم
سؤال شاعر
به
دلیل گریه شبگیر
مربوط می شود
ولی شاعر فکر و ذکر دیگری و مهمتری در سر دارد
و
آن فکر دیگر و ذکر دیگر و مهمتر
به
خویشتن (اگوی) شاعر
مربوط می شود
و
نه به شبگیر و گریه شبگیر
به این مربوط می شود که سوبژکت (شاعر) چه کرده و چه می کند
بدین طریق، خود شاعر و پرسش استراتژیکی جهاندگرگونساز شاعر
سانترالیزه می شود
سؤال برای ما از دیرباز این بوده است
که
دلیل این اگوسانترالیزاسیون (خودمرکزیت بخشی)، اگوگرافی (خودنگاری) چیست؟
مثال دیگر
حریف دیگری می نویسد
از دارالعلم بیرون آمدم و به سوی خانه راه افتادم
دیدم عمله ای در خیابان نادر افشار درخت تنومندی را اره می کند
تف کردم بر صورت کثیفش
داد زدم سرش که ما به اکسیژن نیاز داریم
اینجا هم
خود حریف
سانترالیزه می شود
مثلا
علامه بودنش، در دارالعلم شق القمر کردنش، از نقش اکسیژن ساز درختان با خبر بودنش و جسارت مدنی و بدنی اش
برجسته، عمده، ایدئالیزه و سانترالیزه می شود
بدین طریق خواننده جفنگ حریف
در آیینه ذهنش
فقط حریف را می بیند و نه عمله و درخت و خیابان را و نه حتی نادر افشار را
سوبژکتیویسم معرفتی
هزاران جلوه وجلای تهوع آور دارد
که
همه بدون استثناء
به
درد طفره رفتن از تحلیل رئالیستی و راسیونالیستی قضایا
می خورند
و
نه
به درد روشنگری
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر