۱۳۹۳ دی ۲۸, یکشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (16)


  سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
 (اصفهان ـ وین)
لیسانس حقوق و علوم سیاسی
کارمند وزارت بهداری
شین میم شین

به سرخی آتش به طعم دود
ادامه

بند هفتم
آیا هنوز هم
آن میوه ی یگانه ی آزادی
ـ آن نوبرانه ـ
 را
باید درون آن سبد سبز جست و بس؟
  
·        سیاوش در این بند شعر، از شکستی دیگر واهمه دارد، از کال ماندن «میوه ی یگانه آزادی»، به مثابه «نوبرانه» ای در سبد سبز.

1
·        از تلاشی دیگر، خطائی دیگر و شکستی دیگر.

2
·        اگر محتوای این شعر را در رابطه با ماجرای سیاهکل تحلیل کنیم، حاکی از آن است که از دست رفتن نیروهای مادی جنبش رهائی بخش، ریخته شدن خون گرانبهای بی جانشین از اندام ضعیف پیشاهنگ و به تأخیر افتادن هرچه بیشتر تولد خجسته آزادی سیاوش را به هراس می اندازد.

3
·        سیاوش ـ بی کمترین تردید ـ به دیالک تیک پیشاهنگ و توده وقوف دارد و به اهمیت نقش پیشاهنگ در نبرد دشوار رهائی بخش نیز آگاه است.

4
·        ضعف سیاوش و حزب توده در گذر از عالم عام به خطه خاص است.
·        در گذر از  مفاهیم عام به  مفاهیم منفرد و خاص است.

5
·        سیاوش هارت و پورت آوانتوریسم چپ را به سکه نقد می خرد.

6
·        یکی از دلایل تشکیل سمپاتی عاطفی عمیق در دل سیاوش نسبت به آوانتوریسم چپ احتمالا همین توهم بوده است.

7
·        سیاوش در هر صورت ـ بی شباهت به همه شعرای خود خواه خرده بورژوا که جوانان ساده دل را شیر می کنند و به جوخه های اعدام می فرستند و بعد در سوگ شان، مرثیه ای بلند بالا می سرایند و نعره درد آنان را به حساب خود می گذارند و باد می کنند ـ از مرگ عزیزان مردم رنجی عظیم می برد.

8
·        ایراد بینشی حزب توده و سیاوش به تبعیت از آن، عدم شناخت ماهیت طبقاتی و ایده ئولوژیکی آوانتوریسم چپ و راست بوده است.

6
·        حزب توده و سیاوش فریفته فرم آوانتوریسم چپ و راست بوده اند و از محتوا و ماهیت طبقاتی آن بی خبر.
·        به همین دلیل سوراخ دعا را گم می کنند و قوای فئودالی ـ فوندامنتالیستی را خودی تصور می کنند و نه بیگانه.

بند هشتم

با باد شیونی است
در بادها زنی است، که می میرد
در پای گاهواره این تل و تپه ها
غمگین زنی است که لالایی می گوید

·        دلیل ادعای ما را شاعر بلافاصله عرضه می کند:
·        این بند شعر حاوی شیون شاعر در سوگ جوانان سیاهکل است.
·        شاعر در هیئت  جوانان سیاهکل، کودکان خود را می بیند که مظهر زیبائی اند و در باد لالائی آلوده به شیون زن نوعی را می شنود.
·        او می داند که فرم عمل نه در ذهن انسان ها، بلکه در بستر جنبش واقعی توده ها و به اراده توده ها رقم می خورد.
·        فرم به خودی خود حاوی هیچ قدرت جادوئی نیست.
·        فرم مبارزه در دیالک تیک فرم و محتوا تعیین می شود، نه پیشاپیش در کله خالی این و آن.

بند نهم

ای نازینن من، گل صحرایی
ای آتشین شقایق پرپر
ای پانزده پر متبرک خونین
بر باد رفته از سر این ساقه جوان،
من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
من در درون قلبم، در این سفال سرخ
عطر امیدهای تو را غرس می کنم
من بر درخت کهنه ی اسفند می کنم به شب عید
نام سعید سفیدت را ای سیاهکل نکام

·        گل صحرائی، آتشین شقایق پرپر و پانزده پر متبرک خونین عناوینی برای جوانان فدائی فئودالی اند، که از سر ساقه جوان   برباد می روند.

·        سیاوش در این میان بی طرف و تماشاچی و خنثی نیست:
·        او مرده ها را در باغ خاطرش زنده نگه می دارد، در درون سفال سرخ قلبش، عطر امیدهای آنان را غرس می کند و بر درخت کهنه اسفند ـ به شب عید ـ نام سعید سفید سیاهکل را حک می زند.
·        در همین بند، نه فقط عشق عمیق سیاوش به جوانان، بلکه اشک و سوز و درد و رنجش هومانیستی او از فدا شدن آنها شعله می کشد.
·        در همین بند اما هم توهم سیاوش و هم احساس همبستگی سیاوش نسبت به مبارزان گروه ها و طبقات اجتماعی دیگر به چشم می خورد.
·        حزب توده پس از شکست انقلاب سفید و پیروزی مجدد ارتجاع فئودالی و پس از نزدیک شدن به سران آوانتوریسم چپ، در توهم خود تجدید نظر می کند و آنها را تا درجه نمایندگان دموکراتیسم انقلابی تنزل می دهد، بی آنکه به ماهیت طبقاتی و ایده ئولوژیکی آوانتوریسم چپ پی ببرد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر