تحلیلی
از شین میم شین
چو بشنید، دانای روشن نفس
به تندی بر آشفت، کای تکله، بس
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.
·
معنی تحت اللفظی:
·
چون دانای روشن نفس از تصمیم اتابک تکله با خبر شد،
خشمگین گشتو فریاد زد:
·
«تکله، بس کن.
·
طریقت در خدمت به خلق است و نه در تسبیح و سجاده و دلق.»
1
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.
·
شیخ شیراز در این بیت، دیالک تیک نمود و بود و یا پدیده و
ماهیت را به شکل دیالک تیک تسبیح و سجاده و دلق و خدمت به خلق بسط و تعمیم می دهد و
نقش تعیین کننده را بدرستی از آن ماهیت (خدمت به خلق) می داند.
·
توان تفکر دیالک تیکی شیخ شیراز را نمی توان مورد ستایش قرار
نداد.
·
هنوز هم که هنوز است، کسی در این زمینه به گرد شیخ شیراز
نمی رسد.
2
·
اشکال این استدلال سعدی اما در زمینه چینی ایده ئولوژیکی
پیشاپیش او ست:
در
اخبار شاهان پیشینه هست
که
چون تکله بر تخت زنگی نشست
به
دورانش از کس نیازرد کس
سبق
برد اگر، خود همین بود و بس
·
سعدی قبل از هر کاری زهر پیشداوری سوبژکتیو خویش را به حلق
خلق می ریزد.
·
سعدی اتابک تکله را خادم خلق جا می زند.
·
خواننده با این پیش تصور سوبژکتیو بر این باور می راند
که تکله نه خادم طبقه حاکمه، بلکه خادم خلق بوده است.
·
سعدی با همین ترفند ایده ئولوژیکی، سلطنت را به عنوان
خدمت به خلق جا می زند.
·
با این پیش شرط و پیش زمینه است که می گوید:
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.
·
معنی ایده ئولوژیکی این بیت شیخ شیراز این است که سلطنت
یعنی خدمت به خلق.
3
·
این ترفند همیشگی سعدی است.
·
وقتی سعدی قصد ستودن پادشاه کریه المنظری را دارد، سیرت
او را چنان مطلق می کند که برای صورت ارزشی برابر با هیچ و پوچ می ماند:
صورت
زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار!
·
بدین طریق صورت زشت مرئی و ملموس و تهوع انگیز پادشاه
زیر سیرت نامرئی ایدئال او پنهان می ماند و کسی جرئت نمی کند بپرسد که شاعر ظاهر
بین ظاهرپرست چگونه به سیرت نامرئی پادشاه پی برده است؟
4
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.
·
سعدی اکنون با یک تیر دو نشان می زند:
الف
·
اولا سلطنت را مغایر با طریقت نمی
داند.
·
این بدان معنی است که می توان خان
و سلطان قلدر خونریزی بود و ضمنا پارسای پاک بشردوستی بود.
ب
·
ثانیا طریقت را به تسبیح و سجاده و
دلق نمی داند.
·
بدین طریق، سمبل های فرمال و اصلی
طریقت و تصوف و عرفان نسبی و هیچ واره محسوب می شوند.
5
·
ببرکت این خدعه ایده ئولوژیکی است
که پادشاه می تواند همزمان هم اهل دنیا باشد و هم اهل دین.
·
اما اهل طریق، علیرغم داشتن سمبل های
طریقت (تسبیح و سجاده و دلق) و عزلت و ریاضت و عبادت، مشکوک به عوامفریبی، تظاهر
به زهد، ریاکار و فریفته نان وقف قلمداد می شوند.
6
·
خواجه شیراز ایده و اندیشه ای
ندارد که در کارخانه تئوریکی سعدی سوهان نخورده باشد.
·
حکم «طریقت بجز خدمت خلق نیست!» را حتی سگان ولگرد
کوچه و برزن ازبر می دانند:
·
حکمی که ظاهرا چپگرا، خلقی، جهانگرا، هومانیستی و انقلابی
است.
·
چون با جهانگریزی و عزلت گزینی که نمی توان جامعه را
تغییر داد و به پیشرفت اجتماعی خدمت کرد.
7
·
اما زیبائی احکام سعدی و حافظ، به زیبائی دختران پلی بوی می ماند، که فقط ظاهرشان
زیبا ست.
·
سعدی در نبرد بر ضد اهل طریقت، علاوه بر البسه طبقاتی
خود، مفاهیم و مقوله های فکری خود را نیز از خود دور می سازد.
·
آن سان که او را دیگر نمی توان باز
شناخت.
·
سعدی تا مغز استخوان محافظه کار و
ضد انقلابی، ناگهان
از «خدمت به خلق» سخن می گوید.
8
·
فریب مفهوم «خدمت به خلق» سعدی را نباید خورد.
·
مفاهیم انتزاعی را باید نخست جامه مشخص پوشاند و بعد
معنی کرد.
·
نبرد واقعی جاری میان سعدی و اهل طریقت، نه بر سر عزلت و
عبادت و زهد و تقوا، بلکه بر سر رابطه انسان و خدا ست.
·
آنچه سعدی پشت مفاهیم فریبائی از
قبیل «خدمت به خلق»،
«نجات
غریق» و غیره و غیره پنهان می سازد و از اشاعه آن جلوگیری می کند، این حقیقت امر است که اهل طریقت، دره میان
انسان و خدا را پر می کنند و انسان و خدا را در یکدیگر ذوب می کنند و به تئوری وحدت
وجود می رسند.
9
·
سعدی و حافظ
و دیگر ایدئولوگ های فئودالیسم می توانند با خود این اندیشه موافق باشند.
·
آنها که واقعا به خدا و امثالهم اعتقاد و ایمان ندارند.
·
وحشت آنها نه از خود این اندیشه، بلکه از نتیجه بعدی حاصل از این اندیشه است.
·
وحشت آنها از این است که وقتی
انسان و خدا یکی شوند،
دیگر برای سایه خدا محلی از اعراب نمی ماند و برای روحانیت و ایدئولوژی مذهبی
فئودالی هم دیگرنقش و رسالتی باقی نمی ماند.
10
·
دلهره و دست پاچگی سعدی و حافظ
از این رو ست.
·
اندیشه وحدت وجود اهل طریقت، بمبی است مهیب که در لابلای
ستون فقرات ایده ئولوژی فئودالی گذاشته شده است.
·
از این رو ست، که سعدی خانقاه و عارف و طریقت را بمباران
می کند:
صاحبدلی به مدرسه آمد زخانگاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم:
«میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن، این فریق را؟»
گفت:
«آن، گلیم خویش بدر می برد زموج
و این، سعی می کند که بگیرد غریق را»
·
صوفی ئی توبه کرد و تواب شد.
·
صومعه را ترک کرد و به مدرسه آمد.
·
پرسیدم:
·
«فرق عابد و عالم چه بود که تو انجمن صوفیان
را ترک کردی و به دارالعلم آمدی؟»
·
جواب داد:
·
«صوفیان خودپرست اند و فقط به فکر نجات خویش اند.
·
علما اما به فکر نجات خلق اند.»
11
·
این همان خودپرستی و اگوئیسمی است
که حافظ بسان مشتی لجن متعفن به سوی اهل طریقت و تصوف و عرفان می اندازد.
·
منظور شیخ شیراز از «علما» روحانیت
و ایده ئولوگ های فئودالی است.
·
به چرخش قلمی روحانیت کثیف فئودالی
به درجه خادم به خلق ارتقا داده می شوند و مولوی و دار و دسته اش به درجه مشتی
خودخواه تنزل می یابند.
12
·
هاما این اگوئیسم که به اهل عرفان
نسبت داده می شود، نه من در آوردی و جعلی، بلکه واقعی است.
·
اهل طریقت و تصوف و عرفان طبقه
متوسط (بورژوازی مترقی آغازین) را نمایندگی می کنند و ایندیویدوئالیسم (فردگرائی) شعار اصلی طبقه متوسط است.
·
شعار آزادی ـ برابری ـ برادری بورژوائی
آغازین در کپسول همین ایندیویدوئالیسم گنجانده شده است.
13
·
بورژوازی آغازین با برسمیت شناسی
فرد انسانی، بر تفاوت های مبتنی بر اصل و نسب و ریشه و شجره و خون فئودالی فاتحه
می خواند.
·
تئوری وحدت وجود اهل عرفان نیز
تبیین ایده ئولوژیکی همین ایندیویدوئایلسم بورژوائی است.
·
در پانته ئیسم (همه خدائی) اهل
عرفان، همه چیز یکسان تصور می شود.
·
چه سنگ و چه نبات، چه جانور و چه انسان،
چه خلق و چه خدا.
·
به همین دلیل ما اهل عرفان را
نماینده ایده ئولوژیکی بورژوازی مترقی آغازین می دانیم.
·
سعدی در این حکایت گلستان با جانبداری الکی از عالم و علم
، آموزش انقلابی اهل طریق را بی اعتبار می سازد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر