۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

مقوله «صوفی» در آثار خواجه شیراز (46)


تحلیلی از شین میم شین
  
چو بشنید، دانای روشن نفس
به تندی بر آشفت، کای تکله، بس
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.

·        معنی تحت اللفظی:
·        چون دانای روشن نفس از تصمیم اتابک تکله با خبر شد، خشمگین گشتو فریاد زد:
·        «تکله، بس کن.
·        طریقت در خدمت به خلق است و نه در تسبیح و سجاده و دلق.»

1
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.

·        شیخ شیراز در این بیت، دیالک تیک نمود و بود و یا پدیده و ماهیت را به شکل دیالک تیک تسبیح و سجاده و دلق و خدمت به خلق بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی از آن ماهیت (خدمت به خلق) می داند.
·        توان تفکر دیالک تیکی شیخ شیراز را نمی توان مورد ستایش قرار نداد.
·        هنوز هم که هنوز است، کسی در این زمینه به گرد شیخ شیراز نمی رسد.

2
·        اشکال این استدلال سعدی اما در زمینه چینی ایده ئولوژیکی پیشاپیش او ست:

در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست

به دورانش از کس نیازرد کس
سبق برد اگر، خود همین بود و بس

·        سعدی قبل از هر کاری زهر پیشداوری سوبژکتیو خویش را   به حلق خلق می ریزد.
·        سعدی اتابک تکله را خادم خلق جا می زند.
·        خواننده با این پیش تصور سوبژکتیو بر این باور می راند که تکله نه خادم طبقه حاکمه، بلکه خادم خلق بوده است.
·        سعدی با همین ترفند ایده ئولوژیکی، سلطنت را به عنوان خدمت به خلق جا می زند.
·        با این پیش شرط و پیش زمینه است که می گوید:

طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.

·        معنی ایده ئولوژیکی این بیت شیخ شیراز این است که سلطنت یعنی خدمت به خلق.

3
·        این ترفند همیشگی سعدی است.
·        وقتی سعدی قصد ستودن پادشاه کریه المنظری را دارد، سیرت او را چنان مطلق می کند که برای صورت ارزشی برابر با هیچ و پوچ می ماند:

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار!

·        بدین طریق صورت زشت مرئی و ملموس و تهوع انگیز پادشاه زیر سیرت نامرئی ایدئال او پنهان می ماند و کسی جرئت نمی کند بپرسد که شاعر ظاهر بین ظاهرپرست چگونه به سیرت نامرئی پادشاه پی برده است؟

4
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.

·        سعدی اکنون با یک تیر دو نشان می زند:

الف
·        اولا سلطنت را مغایر با طریقت نمی داند.
·        این بدان معنی است که می توان خان و سلطان قلدر خونریزی بود و ضمنا پارسای پاک بشردوستی بود.

ب
·        ثانیا طریقت را به تسبیح و سجاده و دلق نمی داند.
·        بدین طریق، سمبل های فرمال و اصلی طریقت و تصوف و عرفان نسبی و هیچ واره محسوب می شوند.

5
·        ببرکت این خدعه ایده ئولوژیکی است که پادشاه می تواند همزمان هم اهل دنیا باشد و هم اهل دین.
·        اما اهل طریق، علیرغم داشتن سمبل های طریقت (تسبیح و سجاده و دلق) و عزلت و ریاضت و عبادت، مشکوک به عوامفریبی، تظاهر به زهد، ریاکار و فریفته نان وقف قلمداد می شوند.

6
·        خواجه شیراز ایده و اندیشه ای ندارد که در کارخانه تئوریکی سعدی سوهان نخورده باشد.
·        حکم «طریقت بجز خدمت خلق نیست!» را حتی سگان ولگرد کوچه و برزن ازبر می دانند:
·        حکمی که ظاهرا چپگرا، خلقی، جهانگرا، هومانیستی و انقلابی است.

·        چون با جهانگریزی و عزلت گزینی که نمی توان جامعه را تغییر داد و به پیشرفت اجتماعی خدمت کرد.

7
·        اما زیبائی احکام سعدی و حافظ، به زیبائی دختران پلی بوی می ماند، که فقط ظاهرشان زیبا ست.
·        سعدی در نبرد بر ضد اهل طریقت، علاوه بر البسه طبقاتی خود، مفاهیم و مقوله های فکری خود را نیز از خود دور می سازد.
·        آن سان که او را دیگر نمی توان باز شناخت.
·        سعدی تا مغز استخوان محافظه کار و ضد انقلابی، ناگهان از «خدمت به خلق» سخن می گوید.

8
·        فریب مفهوم «خدمت به خلق» سعدی را نباید خورد.
·        مفاهیم انتزاعی را باید نخست جامه مشخص پوشاند و بعد معنی کرد.
·        نبرد واقعی جاری میان سعدی و اهل طریقت، نه بر سر عزلت و عبادت و زهد و تقوا، بلکه بر سر رابطه انسان و خدا ست.
·        آنچه سعدی پشت مفاهیم فریبائی از قبیل «خدمت به خلق»، «نجات غریق» و غیره و غیره پنهان می سازد و از اشاعه آن جلوگیری می کند، این حقیقت امر است که اهل طریقت، دره میان انسان و خدا را پر می کنند و انسان و خدا را در یکدیگر ذوب می کنند و به تئوری وحدت وجود می رسند.

9
·        سعدی و حافظ و دیگر ایدئولوگ های فئودالیسم می توانند با خود این اندیشه موافق باشند.
·        آنها که واقعا به خدا و امثالهم اعتقاد و ایمان ندارند.
·        وحشت آنها نه از خود این اندیشه، بلکه از نتیجه بعدی حاصل از این اندیشه است.
·        وحشت آنها از این است که وقتی انسان و خدا یکی شوند، دیگر برای سایه خدا محلی از اعراب نمی ماند و برای روحانیت و ایدئولوژی مذهبی فئودالی هم دیگرنقش و رسالتی باقی نمی ماند.

10
·        دلهره و دست پاچگی سعدی و حافظ از این رو ست.
·        اندیشه وحدت وجود اهل طریقت، بمبی است مهیب که در لابلای ستون فقرات ایده ئولوژی فئودالی گذاشته شده است.
·        از این رو ست، که سعدی خانقاه و عارف و طریقت را بمباران می کند:

صاحبدلی به مدرسه آمد زخانگاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم:
«میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن، این فریق را؟»

گفت:
«آن، گلیم خویش بدر می برد زموج
و این، سعی می کند که بگیرد غریق را»

·        صوفی ئی توبه کرد و تواب شد.
·        صومعه را ترک کرد و به مدرسه آمد.
·        پرسیدم:
·        «فرق عابد و عالم چه بود که تو انجمن صوفیان را ترک کردی و به دارالعلم آمدی؟»
·        جواب داد:
·        «صوفیان خودپرست اند و فقط به فکر نجات خویش اند.
·        علما اما به فکر نجات خلق اند.»  

11
·        این همان خودپرستی و اگوئیسمی است که حافظ بسان مشتی لجن متعفن به سوی اهل طریقت و تصوف و عرفان می اندازد.
·        منظور شیخ شیراز از «علما» روحانیت و ایده ئولوگ های فئودالی است.
·        به چرخش قلمی روحانیت کثیف فئودالی به درجه خادم به خلق ارتقا داده می شوند و مولوی و دار و دسته اش به درجه مشتی خودخواه تنزل می یابند.

12
·        هاما این اگوئیسم که به اهل عرفان نسبت داده می شود، نه من در آوردی و جعلی، بلکه واقعی است.
·        اهل طریقت و تصوف و عرفان طبقه متوسط (بورژوازی مترقی آغازین) را نمایندگی می کنند و ایندیویدوئالیسم (فردگرائی)  شعار اصلی طبقه متوسط است.
·        شعار آزادی ـ برابری ـ برادری بورژوائی آغازین در کپسول همین ایندیویدوئالیسم گنجانده شده است.

13
·        بورژوازی آغازین با برسمیت شناسی فرد انسانی، بر تفاوت های مبتنی بر اصل و نسب و ریشه و شجره و خون فئودالی فاتحه می خواند.
·        تئوری وحدت وجود اهل عرفان نیز تبیین ایده ئولوژیکی همین ایندیویدوئایلسم بورژوائی است.
·        در پانته ئیسم (همه خدائی) اهل عرفان، همه چیز یکسان تصور می شود.
·        چه سنگ و چه نبات، چه جانور و چه انسان، چه خلق و چه خدا.
·        به همین دلیل ما اهل عرفان را نماینده ایده ئولوژیکی بورژوازی مترقی آغازین می دانیم.   
·        سعدی در این حکایت گلستان با جانبداری الکی از عالم و علم ، آموزش انقلابی اهل طریق را بی اعتبار می سازد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر