ایدئولوژی پوچی
سیری در شعری از م. سحر (1)
سرنوشت
بوم و برِ ظُلم ، زیر کشت است امروز
نادانی و جهل ، سرنوشت است امروز
زینگونه که زندگی جهنم کردند
بر خاک وطن، مرگ، بهشت است امروز!
نادانی و جهل هرگز نمی تواند سرنوشت کسی و یا ملتی باشد.
اصولا سرنوشتی به معنی فاتالیستی آن وجود ندارد.
انسان ها در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) زندگی و کار می کنند.
هر روز که می گذرد، شعور انسانی توسعه می یابد و نتیجتا قلمرو اختیار (آزادی) او نیز پهناورتر می گردد.
این شعر م. سحر عزیز، ضمنا به خرافه های نیهلیسم (پوچیگرائی) و نومیدی و ستایش از مرگ سرشته است.
مرگ در همه فرم های آن، اصولا نه راه حل، نه نسخه نجات، بلکه فاجعه است.
با پوزش
پایان
سرنوشت
بوم و برِ ظُلم ، زیر کشت است امروز
نادانی و جهل ، سرنوشت است امروز
زینگونه که زندگی جهنم کردند
بر خاک وطن، مرگ، بهشت است امروز!
نادانی و جهل هرگز نمی تواند سرنوشت کسی و یا ملتی باشد.
اصولا سرنوشتی به معنی فاتالیستی آن وجود ندارد.
انسان ها در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) زندگی و کار می کنند.
هر روز که می گذرد، شعور انسانی توسعه می یابد و نتیجتا قلمرو اختیار (آزادی) او نیز پهناورتر می گردد.
این شعر م. سحر عزیز، ضمنا به خرافه های نیهلیسم (پوچیگرائی) و نومیدی و ستایش از مرگ سرشته است.
مرگ در همه فرم های آن، اصولا نه راه حل، نه نسخه نجات، بلکه فاجعه است.
با پوزش
پایان
سرچشمه:
فن پیج
دایرة المعارف روشنگری
محسن
اما چرا مرگ فاجعه است؟
·
فلاسفه
امپریالیسم، بویژه فلاسفه فاشیسم ـ که تجسم عریان امپریایلسم است ـ و طبقات واپسین و فوندامنتالیسم هر کدام به
بهانه ای به تجلیل از مرگ می پردازند.
·
مرگ
اما پایان مداخله انسان در تعیین سیر و سرگذشت روندها ست.
·
مرگ
پایان نقش تحول بخش انسان است.
·
ناظم
حکمت در شعر زیبائی خطاب به زنی از اوتیوپی به نام «تارانتابابو»، ایدئال فاشیسم
را در تجلیل از مرگ به نقد شاعرانه و فلسفی نیرومندی می کشد.
·
این
اثر ناظم حکمت باید ترجمه ثمین باغجه بان باشد.
·
نامش
شاید سه منظومه باشد.
·
اگر
یافتید از عوض ما هم بخوانید.
·
خیلی
زیبا ست.
·
·
پسیمیسم،
نیهلیسم، انتحار، مرگ ستائی و غیره گراشات طبقات اجتماعی بی فردا و بی دورنما ست.
·
·
طبقات
زحمتکش از اوپتیمیسم (خوش بینی) انقلابی و قانونمند سرشارند و ستایندگان زندگی،
کار و پیکارند.
محسن
اما بعد
از مرگ ديگر نه سير تحولي هست و نه انساني.
نه
زحمتي و نه زحمتكشي.
به چه اميدي بايد اين سختي ها را تحمل كرد؟
به چه اميدي بايد اين سختي ها را تحمل كرد؟
·
ما
حالا وارد موضوع دیگری می شویم.
·
ما
بهتر است که احکام (جملات) شما را مورد تحلیل قرار دهیم.
·
ولی
تا خروج از این موضوع و ورود به موضوع دیگر، بهتر است که روی مسائلی به هماندیشی
بپردازیم:
·
مرگ
ستائی نیچه ئیسم و فاشیسم و نیهلیسم و پسیمیسم و غیره با تحقیر و خوارشماری زندگی و
زندگان توأم است.
·
به
عبارت دیگر تجلیل از مرگ روی دیگر مدال تحقیر زندگی است.
·
اگزیستانسیالیسم
آلمانی (فلسفه حیات) که آبشخور فاشیسم آلمان (ناسیونال ـ سوسیالیسم) بوده، عنوان
فلسفه حیات را داشته است.
خوب چرا سرمایه داری واپسین که در عمل حاضر نمی شود از پشیزی حتی صرفنظر کند و سودائی جز تکثیر سود از هر طریق و به هر قیمت در سر ندارد، ناگهان معلق می زند و به موعظه راجع به پوچی زندگی و بیهودگی حیات مبادرت می ورزد و در مدح مرگ و جنگ و کشتار کلکتیف حنجره خود را پاره می کند؟
خوب چرا سرمایه داری واپسین که در عمل حاضر نمی شود از پشیزی حتی صرفنظر کند و سودائی جز تکثیر سود از هر طریق و به هر قیمت در سر ندارد، ناگهان معلق می زند و به موعظه راجع به پوچی زندگی و بیهودگی حیات مبادرت می ورزد و در مدح مرگ و جنگ و کشتار کلکتیف حنجره خود را پاره می کند؟
محسن
اينكه
سرمايه داري از اين بابت سود مي برد و به توسعه آن مي كوشد براي من مشخص است اما
با كدام منطق بايد با نيهيليسم مبارزه كرد؟
·
سؤال اما چیز دیگری است:
·
سؤال به تناقض عملی بورژوازی واپسین مربوط می شود:
·
بورژوازی واپسین از سوئی در پی کسب حد اکثر سود
است و از سوی دیگر مبلغ انتحار، نیهلیسم، جنگ، مرگ است.
·
پاسخ به این دیالک تیک پاسخ پرسش شما ست.
محسن
خب اينكه
ستايش از مرگ و تحقير زندگي باعث نا اميدي ميشود و آدم را توسري خور بار مي آورد و
آدم توسري خور را بهتر ميشود استثمار كرد را قبول دارم
·
مسئله در خود طبقه است.
·
مسئله در خود طبقه بورژوازی است.
·
چرا بورژوائی که فکر و ذکری جز تکثیر ثروت ندارد،
برایش زندگی پشیزی نمی ارزد و داوطلب جنگ می شود.
·
مرتب از پوچی زندگی دم می زند.
·
خودکشی می کند.
·
مرگ را می ستاید.
·
نه در حرف، بلکه در متن زندگی اش.
·
این تناقضی است.
·
این شیوه تفکر و زیست دست خود او نیست.
·
او قبل از اینکه نیهلیسم را تئوریزه کند، نیهلیسم
را پرکتیزه می کند، با نیهلیسم زندگی می کند.
·
در منجلاب پوچی و بیهودگی زندگی می کند و تفکر پوچیگرا انعکاس زندگی مبتنی بر پوچی او ست.
·
چرا؟
محسن
راستش من
به جواب نرسيدم.
ممنون ميشم جواب سؤال رو خودتون توضيح بديد
ممنون ميشم جواب سؤال رو خودتون توضيح بديد
·
مهم نیست.
·
نرسیدن به نتیجه نیز نتیجه ای است.
·
ما به دلیل اهمیت این مسئله است که هماندیشی را
ترجیح می دهیم.
·
برای تسهیل حل مسئله، اکنون به مقایسه ای دست
بزنیم:
·
این همان بورژوازی است که در آغاز، یعنی در دوره
مبارزه بر ضد فئودالیسم و مذهب و روحانیت، طرفدار خرد،
خودمختاری، امید و پیشرفت بود.
·
نمایندگان ایدئولوژیکی همین بورژوازی کانت و هگل
و فیشته و هولباخ و غیره بوده اند که غول های تفکر علمی در زمان خود بوده اند
·
آنها فلسفه کلاسیک آلمان را به اوج خود رسانده
اند که یکی از منابع و سرچشمه های نظری مارکسیسم محسوب می شود.
·
چطور شده که همان بورژوازی به جنگ خرد و
خودمختاری و امید و پیشرفت برخاسته و هر روز خرافه و مذهب جدیدی را اختراع و احیا
می کند؟
·
روبسپیر با شعار آزادی ـ برابری ـ برادری کجا،
فریدریش نیچه و هایدگر و غیره با ستایش از خردستیزی و جنگ و نژادپرستی و مستعمره
سازی کجا؟
·
چی شده؟
ادامه دارد
تا پایان بانتظار میمانیم
پاسخحذف