جمعبندی
از
مسعود بهبودی
ویرایش:
چیزی نگفت
حسین گلچین
جغد فرتوتی هما شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
موشی آمد اژدها شد،
هیچ کس چیزی نگفت
رفت شَست پای (انگشتبزرگ پای) خوشبختی به چشم زندگی
عشق امری ناروا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
چشمه ی جوشان و شفّافی که ملّت خلق کرد
غرق گِل از ابتدا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
آن که رسم کدخدایی را غلط اعلام کرد
کم کمک خود کدخدا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
دست ملّت ضربه خورد افسار دولت ول شد و
دولت از ملّت سوا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
دین و حومه رفت زیر سلطه ی تزویرخان
منطقه ارض الرّیا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
ملّتی
که
برج در برجش
نشان از جشن داشت
ماه در ماهش
عزا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
زنده شد «ابن زیاد» و نوحه خوانی پیشه کرد
آب و نانش کربلا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
شیخ از «اللّه اکبر»، «کِبر» را برداشت کرد
رفت بالا کبریا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
از
نماز بی وضو
چیزی نمی گویم
ولی
روزه ها بی ربّنا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
هر حرامی کم کم از منبر حلالیّت گرفت
مثل این که کودتا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
چارچنگولی
ربا
افتاد
روی بانک ها
این
رِبا
هستی رُبا
شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
مرزهای علم و دانش در افاضات شیوخ
دائماً هی جابه جا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
هر چه مسئول آمد از بس بود خالص ، دزد شد
دزدی اش هم برملا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
آن که فِرت و فِرت از ارض و سما تفسیر داشت
کاسب ارز و طلا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
نرم نرمک کلّ بیت المال هاپولی شد و
پول ها پخش و پلا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
(هاپولی = اختلاس، چیزی را بطور کامل غارت کردن و به یَغما بردن)
آب و خاک و کوه و دشت و نفت و گاز و معدن و
جنگل و دریا فنا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
گرد و خاک و دود و پارازیت و کوفتِ زهر مار
میکس (مخلوط) با باد صبا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
هر کجا کمتر گران کردند مایحتاج را
محشر کبرا به پا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
فقرِ لامصّب فقط در قشر مستضعف نماند
با نوا هم بینوا شد
هیچ کس چیزی نگفت
آن چماقی را که می گفتند دیگر مرده است
لامروّت باز پا شد
هیچ کس چیزی نگفت
ظلم عین سگ پرید و پاچه ی ما را گرفت
گرچه دردش جانگزا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
تازیانه مجری احکام تازی نازی و
آش شیرین ، شوربا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
کارگر زندانی امّا کارفرمای شریف !
راهی آنتالیا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
لاله ها رویید از خون جوانان وطن
آن که جیکی زد جزا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
"دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ؟ !"
آشنا ناآشنا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
من نمی دانم کدامین شیر فاسد خورده ای
باعث این وضع ما شد ،
هیچ کس چیزی نگفت
چند سالِ بعد باید گفت :
«کلّاً مملکت
حذف از جغرافیا شد ،
هیچ کس چیزی نگفت»
شاعر
از
بالا
پیامی محرمانه آمده :
«هیچ کس چیزی نمی گوید تو هم چیزی نگو»
پایان
فردوسی
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم روا ست
مرا نام باید که تن مرگ را ست
معنی تحت اللفظی:
جامعه باقی است
و
اعضای جامعه فانی اند.
مصلحت این است که با نام نیک
رخت رحلت ببندم.
در دیالک تیک نام و کام
نقش تعیین کننده از آن نام است.
۱
بیت اول این شعر حکیم طوس
معیوب است.
۲
چون «رفتن» با «مردم»
همقافیه نیست.
۳
حکیم این نکته را بیشک می دانست.
علیرغم این
فرم را فدای محتوا و معنا کرده است.
۴
نام
یکی از مقولات فلسفی مهم حکیم طوس است.
۵
ما در تحلیل اشعار حکیم
به این مقوله فلسفی
حتی المقدور پرداخته ایم.
۶
شیخ شیراز هم تحت تأثیر حکیم طوس سروده است:
مرده ان است که نامش به نکویی نبرند.
۷
روی این مقوله فلسفی مهم حکیم
باید کار کرد.
۸
منظور حکیم
اصلا
نام نیست.
۹
چیست؟
درنگی در هنر و آثار هنری و هنرمند
الف
خب پس قبول دارين كه هنر مى تواند خاصيت رسانه اى داشته باشد ؟
۱
هنر
مثل علم و فقه و فلسفه
فرمی از شناخت و شعور است.
۲
اثر هنری
می تواند
حامل و حاوی و ناقل و رسانه شناخت و شعور هنری باشد
نه
کمتر و نه بیشتر
۳
به همان سان که رساله
رسانه است
و
حاوی و حامل و ناقل شناخت و شعور فقهی و مذهبی و خرافی و خرکی است.
ب
و هنرمند بايد داراى ديدى ژرف و كنكاشگر باشد ؟
۱
هنرمند
همانقدر دیدی ژرف دارد که خلخالی و اخوندهای دیگر
۲
دید هنرمند بسته به پایگاه طبقاتی او ست.
دست خودش نیست.
مگر اینکه
کسی بسان فروغ و زهری و سیاوش
فیلسوفشاعر باشد.
۳
هم سایه هنرمند است،
هم
شهریار
و
هم
مشیری
۴
شهریار کجا و دید ژرف کجا؟
۵
حتی سایه دید ژرف ندارد چه رسد به مشیری و شهریار
۶
ناصر خسرو در حوالی تبریز به قطران نام شاعری برخورده که شعر نیکو می سروده ولی فارسی نمی دانسته است.
کدام دید ژرف.
۷
۹۹ در صد هنرمندان خر اند.
۸
شناخت و شعور هنری
ابتدایی ترین فرم شناخت و شعور بشری است.
۹
حتی کریم
به این قضیه واقف بوده است:
الشعراء کذاب
پ
به نظر مياد هنرمند هر چه مى بيند و تجربه مى كند قبل از اينكه در ضمير ناخودگاه او رسوب كند در ذهن به مدد انديشه حلاجى مى شود
۱
نه.
هنرمند
آنچه استاد ازل گفت: «بگو»
می گوید
و
می تواند بگوید.
۲
هنرمند
اصلا نمی داند که چه می گوید.
۳
مصرف کننده آثار هنری
بسته به بضاعت فکری و فانتزی خود
آنها را تفسیر می کند.
ت
عواطف و ضمير خودپو از انديشه تغذيه كرده و تاثير مى گيرد
(شايد حتى ما بر اين انديشيدن واقف نباشيم ، مغز خودش كارشو مى كنه )
۱
عواطف ربطی به تفکر ندارند.
۲
عواطف غریزی و طبیعی و خودپو هستند
۳
تفکر
آگاهانه و ارادی و اختیاری است.
ث
بنابراين نفى حضور انديشه در آثار هنرى نمى تواند درست باشد ، سايه اگر به مدد انديشه از طبرى شناخت نداشت نمى توانست كلمه اى درباره او بگويد چه برسد به اين كه عواطفش تحت تاثير قرار گيرد
۱
شعر
نتیجه آتشفشان روح و روان شاعر است
۲
سایه اصلا قادر به تفکر نیست.
۳
ای بسا اشعار سایه
که
خرافی
و
شرم انگیزند
۴
شعر به شاعر تحمیل می شود
۵
هنرمند
توان تفکر به معنی واقعی کلمه ندارد
درنگی در نعمات مادی و فکری و هنری و روحی و روانی بشری
الف
بنابراين كالا بيشتر شبيه فرزند آدم است تا خدا
۱
کالا مفهوم دقیقی نیست.
۲
در این بحث
چون کالاپرستی موضوع بحث بود
به عوض نعمات مادی و فکری و هنری
از کالا سخن رفت.
۳
کالا
مفهوم جدید در عصر جدید است:
سلول اندام جامعه سرمایه داری است.
۴
نعمات مادی و فکری و هنری
شبیه فرزند همه اعضای جامعه نیستند.
۵
نعمات مادی و فکری و هنری
فقط
فرزند
مولد شان هستند.
طبقات انگل جامعه کالاپرست نیستند ولی کالا را آلت دست قرار می دهند و از ان بهره عظیم می برند. و گرنه نابود کنندگان کالا و مولدین کالاها هستند.
۶
شعر شاعر
نعمتی هنری است
که
فقط
برای شاعر
شبیه فرزندش است
و
نه
برای هر رهگذر.
گاهی هم برای کسی که شعر حوایج روحی و فکری و روانی اش را رفع کند
۷
ای بسا کسا که دیوان شعر را زیر گلدان می گذارند
و در زمستان در اجاق می اندازند.
جنگ
چیست؟
جنگ
فرمی از کالاسوزی و مولدان کالاسوزی
است.
۸
ما با دیالک تیک مولد و مولود در همه این موارد سر و کار داریم.
ب
خدا شبيه كالا نيست
۱
خدا و رب النوع و بت
نعمات فکری و روحی و روانی اند
که
انسان برای رفع حوایج فکری و روحی و روانی خود
خلق کرده است.
۲
دلیل وارونه کردن رابطه مولد و مولود
دلیل
خالق جا زدن بت و رب النوع و خدا
و
مخلوق جا زدن انسان
چه بسا عمدی بوده است
تا
مؤثریت نعمت فکری و روحی و روانی
تقویت شود.
۳
ما با نوعی خودفریبی هم سر و کار داریم.
۴
یعنی حتما نباید به فراموشی در اثر گذشت زمان
یعنی
به
از خود بیگانگی
مربوط باشد.
۵
مثال
همه می دانند که فال بین
عوامفریبی بیش نیست
ولی
خودفریبانه نزدش می روند
حتی پول می دهند تا فالش را ببیند و دروغ های خر پسند
تحویلش دهد.
۶
در چین چیانکایچک و حتی در ج. خ. چین فال بینی ممر درامد مهمی است.
در چین چ. حتی سران سیاست و اقتصاد
مشتری مستمر فال بین ها هستند.
پ
خدا آخرين چيزى كه ما دوستش داريم البته اگر اسمش دوستداشتن باشه ، ما فقط بدليل رفع حوايجمان به خدا متوسل مى شويم و ابراز عبوديتمان ريشه در چشمداشت ما از خدا دارد و بس.
۱
همه نعمات مادی و فکری و هنری هم
بسان بت و رب النوع و خدا
باب الحوایح اند.
۲
کالایی که ارزش مصرف نداشته باشد
مشتری ندارد.
۳
خدایی که رفع حاجت نکند
پرستنده نخواهد داشت
ت
خدا ماحصل هيچ گونه كار و تلاشى از جانب ما نيست كه بدان عشق بورزيم مثل شعر يا هر نوع مولود ديگرى
۱
چرا.
بت پرست با همان زحمت بت و صنم تولید میکند که کوزه گر کوزه تولید می کند
۲
خدا قبلا
خورشید بوده است
۳
رب النوع بوده است
۴
مادر بوده است
پدر بوده است.
۵
خدا با همان زحمت تولید شده است
که
نان و آب و خانه و کارخانه تولید شده اند.
۶
خدا
نعمتی فکری و روحی و روانی بوده است.
۷
خدا
جواب سؤالات بی پایان نیاکان ما ست.
۸
تولید خدا چیزی کمتر از تولید شعر و ترانه و تندیس ندارد
۹
با توسعه علم وفن
باب الحوایج ما عوض می شود:
مثلا اکنون در مبارزه با ویروس کرونا
علم و فن و فرهنگ
اندک اندک نقش باب الحوایج
بازی می کنند
۱۰
اگر علم و فن عاجز گردد
خلایق دوباره به درگاه خدا برمی گردند.
تأملی در چیستایی و زیبایی لایزال موالید و کالاها
۱
کالا
واقعا
چیست
که
پرستیده می شود؟
۲
راز پرستش کالا
در
چیستایی کالا
ست.
۳
توضیح تئوریک مارکس به این مسئله مربوط است.
۴
حتی توضیح بت پرستی و خدا پرستی و رب النوع پرستی
در
همین چیستایی بت و خدا و رب النوع
است.
مثال
۱
هر شاعری
عاشق سینه چاک شعر خویش است
۲
شاعر از خواندن صدها باره شعر خویش
سیر نمی شود.
۳
چرا و به چه دلیل؟
۴
راز این عشق عمیق و لایتناهی به مولود فکری خود چیست؟
۵
شعر
مگر حاوی چیست
که
برای شاعر
شبیه خدا ست؟
مثال دیگر
۱
خانه و کارخانه و پل و هتل چیست که توسط بنا و معمار پرستیده می شود؟
۲
خانه
مشتی خاک و سنگ و آهنک و سیمان و آب و آهن است.
۲
خانه
قبل از هر چیز
طبیعت است.
واقعیت عینی است.
۳
چی شده که مصالح ساختمانی فوق الذکر
به
خانه تبدیل شده است؟
۴
راز خدا وارگی کالا همین جا ست.
۵
خانه
دیالک تیک طبیعت اول (خاک و سنگ و آهنک و سیمان و آب و آهن) و طبیعت دوم (روح و یا شعور عمله و بنا، انسان، جامعه) است.
۶
با نفوذ روح و شعور (اندیشه عمله و بنا و معمار) در واقعیت عینی (خاک و سنگ و آهنک و سیمان و آب و آهن) خانه و کارخانه و پل و هتل و آسمانخراش و ماشین و هواپیما و قطار و کشتی و غیره (کالا) تشکیل می شود.
۷
کال = طبیعتی که فرم و ساختارش در اثر نفوذ روح و یا شعور در ان
تغییر یافته است.
۸
کالا = واقعیت عینی روح مند = طبیعت و یا واقیعت عینی انسانی شده
۹
آدمیان در کالا
همین ماهیت انسانی خود را می بینند و می پرستند.
ولی چه بسا نمی دانند که دلیل پرستش کالا چیست.
۱۰
شاعر در شعرش
عمله در کلبه اش
دهقان در نانش
لیاقت انسانی خلاق خود را می بیند و در مقابل این لیاقت (ماهیت) انسانی خویش
به
سجده در می آید.
۱۱
یکی از مهم ترین دلایل عشق مادر و پدر به فرزند
هم همین است.
۱۲
مادر و پدر در فرزند خود
ماهیت انسانی خلاق خود را باز می شناسند و می پرستند.
۱۳
ما در تحلیل نهایی
با
نوعی خودپرستی ژرف و مستور
سر وکار نداریم
۱۴
بت پرستی
رب النوع پرستی
خدا پرستی
نیز
در
تحلیل نهایی
فرم مستوری از خودپرستی است.
۱۵
بت و رب النوع و خدا نیز
مصنوع بشرند.
۱۶
اما
به دلیل گذشت هزاران سال
انسان
فراموش کرده که خالق بت و رب النوع و خدا و خانه و کارخانه و ....
بوده است.
۱۷
از خود بیگانگی همین است:
تعویض جای مخلوق با خالق
مولد با مولد
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر