میم حجری
از كتاب «زمينه جامعهشناسي»
مقدمه اول
شناخت
مقدمه اول
شناخت
ادامه
ت
ملاك شناخت:
حقيقت
چون
شناخت ناشي از برخورد انسان و محيط است،
چگونگي شناخت هركس در هر موردي
بسته به چگونگي برخورد او با محيط است.
در اين صورت هر كس به تناسب آزمايش
هاي زندگاني خود
يعني برخوردهايي كه با محيط ميكند،
به درجهاي از شناخت
نايل مي آيد.
شناخت يكي
به درجهاي ميرسد كه عرفاً آن را «صحيح»
ميخوانند،
و
شناخت ديگري
به درجهاي مي رسد كه به صفت «سقيم» متصف ميشود.
که
شناخت را فردیت می بخشد و در شناخت امپیریکی (تجربی) فردی خلاصه می کند
(نتیجه آزمایش (تجربه) شخصی هر کس می داند، یعنی نتیجه برخورد فرد با محیط می داند)
یک ثانیه بعد
هر تصور و تخیل و توهم باطلی
را
شناخت
می پندارد.
بی آنکه به حکم قبلی خود بیندیشد.
چون
شناخت کذایی
که
عرفان مهر تأیید بر آن می زند،
مثلا
تعالی خیالی عارف و رسیدن به وحدت با حق
و
یا
یکسان تلقی کردن ماده و روح (خر و خلق و خورجین و خرما و خدا)
نه
شناخت امپیریکی (تجربی) عارف خردستیز
است
و
نه
نتیجه برخورد عارف با محیط نکبت خویش.
نتیجه مواد مخدر و تخیل و توهم محض است.
همین عرفای کلاش و شیاد
ارگاسم در عملیات جفتگیری با هر ننه قمری
را
هم
لذت قابل قیاس با لذت حاصل از وصل حریف و حریفه با حق
جا می زنند
تا
در خانقاه های خر پرور
زیر دلی از عزا دربیاورند.
۱
شناخت يكي
به درجهاي ميرسد كه عرفاً آن را «صحيح»
ميخوانند،
و
شناخت ديگري
به درجهاي مي رسد كه به صفت «سقيم» متصف ميشود.
همچنين چه بسا كه شناخت كسي نسبت به يك امر
«درست تر» از شناخت ديگري است
نسبت به همان امر.
از كلمات «صحيح» و «سقيم» و «درست تر» برمي آيد
كه
شناخت را ميتوان سنجيد.
آریانپور
اکنون
ارزیابی اوبژکتیو (عینی) شناخت
را
با
تصورات سوبژکتیو (ذهنی، باب میلی، دلبخواهی، بند تنبانی) این و آن
جایگزین می سازد.
بیدن طریق
نسبتی
را
وارد شناخت می کند
و
ملاک و معیار سوبژکتیوی
برای شناخت های فردی کذایی
می جوید.
۲
براي سنجش شناخت از ديرگاه ميزان يا ملاكي به كار
برده اند.
که
حتی خواجه خردستیز شیراز
معیاری مارکسیستی
برای شناخت موضوع و اوبژکت شناخت مثلا این و آن
عرضه داشته است.
آنهم
صدها سال قبل از تولد مارکس.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد.
معنی تحت اللفظی:
معیار مطمئن برای شناخت کسی
زدن آن کس به محک تجربه است.
به قول انگلس،
ملاک و معیار عینی برای اثبات مثلا خوردنی بودن سیب،
خوردن سیب است.
یعنی
همان پراتیک و یا تجربه خواجه است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر