به چیزهایی که نداری میندیش.
به چیزهایی بیندیش که داری.
فرنگی
عردوغان هم به زلزله زده ها
همین عندرز تو را داد.
زلزله زده ها
آرزوی داشتن لنگه کفش کردند تا در سنت عراقی ها جوابش دهند.
ولی
دریغا که لنگه کفش هم نداشتند.
همه که مثل عراقی ها لنگه کفش مند نیستند
تا
به تنها چیزی که دارند، بیندیشند
و
به سوی بوش پا برهنه از برهوت تگزاس
بیندازند
با درود وسپاس آیا بکار بردن ضرب المثلها بطور کلی کنایه برای اثبات و استدلال مسائل و پدیده های جامعه جایز است؟ مثلاً کنایاتی که سعدی و دیگر ادیبان بکار میبردند. افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب ،زمینی که بلند است.
اصلا چرا برای اثبات مسایل اجتماعی از پدیده ها و مثلهای طبیعی استفاده میکنند
بستگی به علمیت و حقیقت ضرب المثل دارد.
در ضرب المثل ها
چه بسا
تجارب عیلی و عملی کلکتیو (دسته جمعی) توده
تجرید و تبلور یافته است.
ما تحلیلی راجع به انبوهی از ضرب المثل ها منتشر کرده ایم.
خیلی از ضرب المثل ها هم سخنانی و یا ابیاتی از فقها و شعرا و غیره اند.
ولی سوء استفاده از پدیده های طبیعی برای اثبات نظر
مجاز نیست.
نوعی عوامفریبی و خردستیزی است.
مثال:
سعدی
تفاوت های طبقاتی
را
توجیه ناتورالیستی می کند:
چون در طبیعت دره و تپه وجود دارد، باید در جامعه هم فقیر و غنی وجود داشته باشد
و
هر دو را به گردن خدا می اندازد.
بازآی ساقیا که هواخواهِ خدمتم
مشتاقِ بندگیّ و دعاگویِ دولتم
زان جا که فیضِ جامِ سعادت فروغِ توست
بیرون شدی نُمای ز ظلماتِ حیرتم
هر چند غرقِ بحرِ گناهم ز صد جهت
تا آشْنایِ عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوانِ قسمتم
مِی خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراثِ فطرتم
من کز وطن سفر نَگُزیدَم به عمرِ خویش
در عشقِ دیدن تو هواخواهِ غربتم
دریا و کوه در رَه و من خسته و ضعیف
ای خِضْرِ پِی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از درِ دولتسرایِ تو
لیکن به جان و دل ز مقیمانِ حضرتم
حافظ به پیشِ چشم تو خواهد سِپُرد جان
در این خیالم اَر بدهد عمر مهلتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوانِ قسمتم
مِی خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراثِ فطرتم
این غزل خواجه
غزلی
سرشته به فلسفه است:
معنی تحت اللفظی:
مرا به دلیل رندی و بدنامی سرزنش مکن
رندی و بدنامی سرنوشت من بوده که به قلم قضا بر پیشانی ام نقش بسته است.
عاشق شدن نه اختیاری است و نه خواستنی و دست یافتنی.
عاشق شدن چیزی فطری و موروثی است.
خواجه دیالک تیک جبر و اختیار را اینجا هم در مد نظر دارد.
خواجه
نماینده فاتالیسم (تقدیر گرایی. نوعی جبرگرایی مذهبی، مشیت الهی گرایی، قضا و قدرگرایی) است.
فریب غزل «فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم» او را که در حالات مستی سروده، نباید خورد.
عاشق شدن واقعا هم جبری است و نه اختیاری و ارادی.
خری را می بینی و بی اختیار به قول خواجه «دل می رود ز دستت» و نمیدانی چرا و به چه دلیل.
دلیلش قبل از همه خریت است.
خردمند عاشق نمی شود.
عاشق شدن ربطی به فطرت و خرافات ندارد.
هی کانون دانمارک.
من ـ زورت از جهان بینی چیست؟
ضمنا مگر فرقی بین جهان بینی زرتشت با محمد و موسی و عیسی و بودا وجود دارد؟
علاوه بر این
آفرینشی در بین نبوده و نیست و نخواهد بود.
گاهی
دو و یا سه درجه سانتیگراد در دمای محیط
تعیین کننده زنیت و نریت لاک پشت ها ست.
ضمنا
زن و نر برابرند.
اگر کسی شکی داشت
برود به زندان های ابوقریب و ابو اوین
تا با مشاهده زنان جانی جانگیر
به برابری زن و نر ایمان بیاورد
و
زنان را
الکی و عوامفریبانه
ایدئآلیزه نکند.
مولر
نمایشنامه نویس
عادت منفی (رذالت) خوشایندی
صد بار
بهتر
از
فضیلت کسالت اوری
است.
مولر
در این سخن
دیالک تیک حسن و عیب را به شکل دیالک تیک فضیلت و رذالت بسط و تعمیم می دهد
و
با تکیه بر معیاری سوبژکتیو (خوش امدن و کسل شدن)
وارونه اش می سازد:
عیب را برتر از حسن قلمداد می کند.
ای دلبر ما
مباش بی دل بر ما
یک دلبر ما
به که دو صد دل بر ما
پریچهره
معنی تحت اللفظی:
ای دلبر ما
وقتی نزد ما می آیی، نسبت به ما بیدل (بی تفاوت، بی اعتنا، بی توجه، بی مهر) مباش.
سعی کن دلبر ما باشی.
چون یک دلبر در نظر و نزد ما
بهتر از دویست دل در نزد ما ست.
شاعر در این بیت شعر
دست به واژه بازی (فرمالیسم) زده است
و
حرف خود را با تجزیه واژه مرکب دلبر به بر و دل و ترکیب آنها به طرز دیگر
تبیین داشته است.
این فرمالیسم
در آثار سعدی
و
در زبان های دیگر مثلا در زبان المانی
رواج چشمگیر دارد.
ما تحت تأثیر هر دو هستیم.
بدون اینکه اسیر فرمالیسم باشیم
سگان شان چنین اند ایرانیان
ندانم چگونه اند فرزانگان
هر وقت اینجور زنان را می دیدیم، از خود می پرسیدیم: در ذهن اینان چه می گذرد. تا اینکه خاله مان را دیدیم و به سؤال خود جواب یافتیم
خیلی بچه بودم که در یک روز گرم تابستانی وقتی پدر و مادرم در خواب بودند، سر وقت کمد چوبی که مادرم تمامی اندوخته و یادگارهای قدیمی را در آن نگه داری می کرد رفتم. داخل کمد یک جعبه بود که دایی من از آلمان خریده و به مادر هدیه داده بود. که هر وقت در آن را از هم باز می کردی آهنگی شادی می نواخت. اما می ترسیدم به خاطر صداش در آن را باز کنم. جعبه های دیگری بودند که درون آن اشیای قدیمی و گران قیمتی بود. ناگزیر شانسی یک جعبه ی کوچکی که گوشه ی کمد بود برداشتم. این جعبه با روپوش ماهوت قرمز رنگی پوشیده شده بود. نوی نو و دست نخورده. جعبه را با ترس و لرز فوری برداشتم. اگر مادرم می فهمید تکه بزرگه گوشم بود. لذا با احتیاط بیشتری توی جیب ام گذاشتم. وقتی در خلوت درش را باز کردم دیدم چند قطعه طلا شامل گوشواره و انگشتری و مروارید داخلشه. همگی هم لای پنبه. پسری در همسایگی ما بود که پدرش دکان شیرینی فروشی داشت. پشت ویترین پُر از گوش فیل بود. خیلی دوست داشتم برای یک بار هم که شده، چند تایی از این گوش فیل ها را با پولی که پیدا می کنم، بخرم و بخورم. اما تا حال نتوانسته بودم. پسر همسایه که این بی قراری مرا دید، گفت پولش را داری؟ گفتم آره. همان جعبه را دادم. تا طلاها را دید چشمش برقی زد. گفت این طلا ملاها مال کیه؟ گفتم مال خاله ام. درست بود. خاله ی من، سال پیش به خاطر دیفتری در بیمارستان فیروزآبادی فوت کرده بود و این جعبه ی طلا را به عنوان امانت به مادرم داده بود. پسر همسایه وقتی شنید، اشکی نداشته ریخت و بالاخره قبول کرد. جعبه ی طلا را گرفت و ما را برد، توی مغازه ی پدرش. چند تا گوش فیل برداشت و تو پاکتی گذاشت و داد به من. خدا از کور چی می خواهد، یک عصا. گوش فیل ها را برداشتم و با همان دوستم رفتیم جلوی سینما و همه را با هم خوردیم. شب که رفتم جای شما خالی کتکی نوش جان کردم که نصیب نه کافر و نه مسلمان باشه! تا یاد دارم این کتک را فراموش نمی کنم. طلاها را با بدبختی به همراه مادرم از آن پسر همسایه باز پس گرفتیم. اما این کتک هم انگار درس عبرت برای من نداشت. مادرم می گفت شتر دزد عاقبت تخم مرغ دزد خواهد شد. دیدم درست گفته. چون چنان که می دانید، هنوز هم گاهی که به سوپری محل می روم، اگر بتوانم بسته آدامسی و یا یک عدد تخم مرغ برداشته و در جیب بگذارم، ترسی ندارم.
اردشیر رحمانی
شاهکاری سوسیولوژیکی که باید تحلیل مارکسیستی شود
تحلیل آثار شما باید صورت گیرد.
این تأثیری است
که
اثر شما در خواننده اعمال می کند.
ما
نه
جامعه شناس مارکسیست داریم
و
نه
نویسنده رئالیست.
درد ما هم همین است.
به همین دلیل
جامعه منعکس نمی شود
و
ناشناخته می ماند.
همه شعار میدهند و هارت و پورت می کنند.
انگار
جامعه
قبلا بهشت برین بوده و ذلت با روی کار امدن آخوندها
شروع شد است.
مهربون بودن یه دل بزرگ میخواد و مهربونی رو فهمیدن ، شعور
بهاری
چرا و به چه دلیل؟
مهر و قهر
قبل از همه
روندهای خود به خودی پسیکولوژیکی (روانی) اند
واکنش مستقل روان آدمی سبب میشود که نسبت به کسی مهربان ویا قهربان باشد
علت دیگرش
معرفتی است
وقتی ببینی که کسی کودکان دیگری را یتیم میسازد
نمیتوانی نسبت به او مهربان باشی
ترجیح می دهی تف کنی به صورتش
هی مشد عاخوند عاری از عقل
دلیل گریه اسب
چیز دیگری است:
اسب نیای ما ست.
ما روزی اسب و استر بوده ایم و بعد در اثر کار لیاقت آدمیت کسب کرده ایم.
اسب
با
مشاهده خریت سینه زنان و زنجیرزنان و نوحه خوانان
به سقوط بشر به درجه خر پی می برد
و
عمیقا
متأثر
و
شرمنده
می شود
و
به حال بشر
زار می زند.
حافظا.. چو ره به کنگره کاخ وصل نیست؛
با خاک آستانه این در بسر بریم!
جامعه ستیزان
حتی کپی کردن بیت شعری ندانند
به همین دلیل بر بیت شعر آفتابه بردارند.
ویرایش
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک آستانه این در به سر بریم
کل غزل
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعهای همه محتاج این دریم
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
جایی که تخت و مسند جم میرود به باد
گر غم خوریم خوش نبود به که می خوریم
تا بو که دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا
ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم
از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک آستانه این در به سر بریم
آخوند آلمانی
با بمباران
می توان گورستان تشکیل داد و نه صلح تابان.
هی آخوند آلمانی
جنگ و صلح به تنهایی وجود ندارند.
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.
حتی تولستوی می دانست
به همین دلیل
از
دیالک تیک جنگ و صلح
رمان نوشته است.
ای بسا جنگ ها که رهایی بخش اند و نه گورستان پخش.
همین آلمان و فرانسه و بلژیک و هلند آباد و شکوفان کنونی
نتیجه بمباران سرتاسری متفقین بوده اند.
مارکسیسم بیاموز تا رستگار شوی.
انجیل
بدون تحلیل مارکسیستی
درمان هیچ درد بی درمانی نیست.
یک کشیش ۳۹ ساله اهل موزامبیک که تلاش کرد مانند آنچه در انجیل متی آمده را تکرار کند و مانند عیسی مسیح ۴۰ روز روزه بگیرد، پس از انتقال به بیمارستان درگذشت.
بی بی ۳۰ به پارسی
کشیش مرحوم
حتما
کردوکاارهای دیگر عیسی مسیح را هم کرده و مرده
و
گرنه روزه کسی را نمی کشد.
ما سگان فراری از چنگ جانیان جنقوری اسلامی
جز روزه هنری نداریم
و
عزرائیل بدتر از هر سگی از ما هراس دارد
پس از صد سال هنوز هم سراغی از ما نمی گیرد.
می خوردن و شاد بودن آیین من است،
فارغ بودن ز کفر و دین دین منست؛
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست؟
گفتا دل خرم تو کابین منست!
خیام
آیین خیام خیلی خیلی حکیم
عرق خوردن و عربده کشیدن است.
شادی ناشی از عرق
اصلا
شادی به معنی حقیقی کلمه نیست.
شادی ناشی از عرق
را
اخوان در شعری در توصیف میخانه تشریح کرده است:
ضجه و زاری سرشته به قهقاه خرکی خنده مستجماعت محروم از مغز.
دین خیام خیلی خیلی حکیم
بی اعتنایی به کفر و دین است.
بی اعتنایی به کفر و دین که دین نمی شود.
لا ابالیگری و لاشخوری می شود.
دهر چیست؟
دهر مردم روزگار
و
یا
روزگار است.
روزگار و مردم روزگار که عروس مستجماعت نیستند تا کابین شان دل خرم شان باشد.
عشق چیست؟
عشق
نشانه خریت عاشق
و
ناشی از خریت عاشق است
۲۶ رجب سالروز وفات حضرت ابوطالب عموی وفادار پیامبراکرم ( ص ) وپدر امیرالمؤمنین علی علیه السلام تسلیت باد
برو بابا
دهه سوم قرن ۲۱ است
ای خوش بخت
عقب ماندگی هم حدی دارد
عندازه نگهار که اندازه نکو ست
مقدس واژه ی ایمان داران به توهمات است
در نگرش علمی همه چیز نسبی است و در حال شدن.
شبگیر
تنها اصل مقدس این است که هیچ چیز مقدس نیست
شبگیر
مقدس
قبل از اینکه واژه گردد، مفهوم بوده است.
تفاوت واژه با مفهوم
مثل تفاوت قابلمه با قورمه سبزی
است.
واژه فرم است و مفهوم محتوا.
مقدس از مفاهیم فقهی است
و
دو فقیه معروف به اسامی مارکس و انگلس کتاب طنز امیزی تحت عنوان «خانواده مقدس» نوشته اند تا خلایق بخوانند.
روح القدس و جنگ های مقدس و بیت المقدس و کتب مقدس از مفاهیم مسیحیت و اسلام اند.
توهم تلقی کردن ادیان
خود ضد علمی و ضد مارکسیستی و آنارشیستی است.
دین
فرمی از روح و یا شعور است
دین روح جامعه بی روح است
ولی
شروح و شعور است
و
نه توهم.
در نگرش علمی همه چیز نسبی است و در حال شدن.
شبگیر
در هیچ نگرش علمی
همه چیز نسبی نیست.
رلاتیویسم از مکاتب فلسفی ضدعلمی و ضد مارکسیستی امپریالیسم است
همه چیز و به عبارت دقیقتر حقیقت
دیالک تیکی از نسبی و مطلق است.
طرفه اینجا ست
که
بشریت با توسعه نیروهای مولده
گام به گام به حقیق تمطلق نزدیکتر می شود، بی انکه بدان برسد و بتواند برسد.
مش لنین
دلیلش
نه
در
شناخت فخرانگیز بشری
بلکه در لایتناهیت واقعیت عینی است.
کشف حقیقت علاوه بر خود حقیقت کاملا وابسته به فاعل شناسا است و در نتیجه درک ما از آن نسبی خواهد بود. علاوه بر این خود حقیقت نیز در فرآیند شناخت توسط انسان متحول می شود
شبگیر
مفهوم «هولناکی زیبای جنایت»
فقط در ذهن یک فاشیست روانی کثیف
از
قماش نیچه و هیتلر و ابوبکر بغداد و روح الله خمین و ملا عمر افغان و بن لادن عربستان
تشکیل می یابد
نه در ذهن یک هومانیست.
هدایت غیر از لاطائلات چیزی نمی گوید.
دین فرمی از شعور است.
انسان به دین نیاز دارد و نه حیوان.
احترام به موجودات
چه ربطی به دین دارد؟
حقیقت
نه چیزی سوبژکتیو،
بلکه چیزی اوبژکتیو است (لنین)
حقیقت حسن و حسین وجود ندارد.
ناقص مانده مش شبگیر.
جز حقیقت هیچ چیز مقدس نیست..
حقیقت برای خردگرایان = خدا برای مؤمنان
عجب خرافه ای.
که کار آدمی باقی است
ار جسمش فنا گردد.
هیچ بانگی
جتی
بی پژواک نیست.
چه رسد به کار مادی و کشت و زرع و گندمزار.
هر فنجان چای
ثمره کار هزاران نفر است:
ابر و ماه و خر و خورشید و بشر در کارند
تا تو چایی به کف آری و به لذت بخوری
تزار قپانی
نه
معنی آزادی
را
می داند
و
نه
معنی آشپزی
را.
آشپزی = کار مادی
و
کار مادی = جامه عمل پوشاندن به اندیشه که نتیجه کار فکری است.
بنابرین
آشپزی به معنی ازادی آشپز است.
خر
نمیتواند بیندیشد و اندیشه را جامه عمل بپوشاند و آشپزی کند
من خدا را در قُمقُمهی آب یافتهام!
در عطر یک گل! در خلوص برخی کتابها…
و حتی نزد بی دینان!
اما تقریبا هیچگاه وی را،
نزد آنانی که کارشان،
سخن گفتن از اوست، نیافتهام...!
کریستین بوبن
۱
من خدا را در قُمقُمهی آب یافتهام!
در قمقمه ات آب بوده است و نه خدا.
خدا توده خلق است که مولد قمقمه و آب است.
۲
در عطر یک گل
خدا توده خلق است که کارنده و آبیاری کننده و پرورنده ی گل سرخ است.
۳
در خلوص برخی کتابها
خدا توده خلق است که هم نگارنده کتب ها ست و هم کار و پیکارش موضوع کتاب ها ست.
۴
و حتی نزد بی دینان!
تو اصلا نمی دانی که خدا چیست.
به همین دلیل در همه جا پیدایش می کنی.
۵
اما تقریبا هیچگاه وی را،
نزد آنانی که کارشان،
سخن گفتن از اوست، نیافتهام...!
چرا در قمقمه و عطر گل و خلوص کتاب و غیره خدا هست
ولی در سخنان کشیشان خدا نیست؟
عابدی گفته است:
اگر کسی دنبال حقیقت بگردد،
شاید بتواند خدا را بیابد.
سحر
فسانه ی شیرینِ شام و شبگیر
است
مرو ز دیده ام ای مه ، به پاسِ آخر شب
محمد افسر رهبین
سپیده
افسانه شیرین شام و شبگیر است.
ای ماه به احترام آخر شب، نرو.
چرا سپیده نه نتیجه ستیز شام و شبگیر
بلکه افسانه شیرین شام و شبگیر است؟
ضمنا
دلیل دلنشینی این بیت شعر چیست؟
فریدون فرخزاد
عجب.
اولا
گنجشک فقط در جنقوری از اجنه هراس دارند و احتیاط می کنند.
در ممالک متمدن حتی روی شانه و سر و دست خلایق می نشیند و دانه می چینند.
ثانیا
جانوران
اصلا نمی دانند که آزادی چیست.
آزادی و یا اختیار
از مفاهیم جامعه شناسی است و نه از مفاهیم علم الاشیاء.
ثالثا
پرنده در قفس
از امنیت و تأمین مادی بیشتری برخوردار است تا در طبیعت.
رابعا
همشیره فیلسوف فریدون
بهترین رابطه را با گنجشک ها داشته است:
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست ِ کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
دیگر کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
دیگر کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مُردنی است...
{ فروغ فرخزاد }
محمود درویش:
سرزمین ها
بی اررش و بی ارج اند
و
خالی از کسانی اند
که دوست شان می داریم
حتمالا به دلیل بازی کردن وثوقی در فیلم گوزن ها (معتادان) بودا
که
فیلمی آنارشیستی بود
ریتا
کمیابند
کسانی که فکر (مغز) شان را مورد استفاده قرار می دهند.
کمیاب ترند
کسانی که قلب (دل) شان را مورد استفاده قرار می دهند.
بی نظیرند
کسانی که مغز و دل شان را مورد استفاده قرار می دهند.
هی ریتا
چنین چیزی محال است.
عقلی و عاطفی (حسی) دیالک تیکی را با هم می سازند.
نه
شناخت عقلی عاری از شناخت عاطفی وجود دارد
و
نه
شناخت عاطفی عاری از شناخت عقلی.
به محض دست زدن به آتش و سوزش دست و گریه و شکوه و زاری (شناخت حسی و عاطفی)
عقل به منبر می رود و دلیل سوزش دست را کشف و افشا می کند و هشدار میدهد.
کارناوال در آلمان
کارناوال
میراث گرانقدر جامعه برابران و خواهران و برادران است
آره.
پری چهره.
عربستان صعودی
هم
آگهی تبلیغاتی برای توریست های اروپایی و امریکایی منتشر میکند و طویله را مهد اصالت جا می زند.
اصالت از مفاهیم نظامات برده داری و فئودالی است.
اشراف برده دار و فئودال و روحانی
توده را زباله و خود را گوهر می دانند
حتی رنگ خون خود را نه سرخ، بلکه ابی قلمداد می کنند
و
شجره نامه های قطور سر هم بندی میکنند.
.
روبسپیر
که یادش به یاد باد،
گردن کلفت حضرات اصیل را به گیوتین سپرد و خون خیلی خیلی آبی شان را در کوچه و برزن پاریس به راه انداخت
هی مشد حسین
جامعه و جهان
هتل و مسافرخانه و مهمانخانه نیست تا برای هر کسی دعوتنامه بفرستند.
ضما
کی باید دعوتنامه بفرستد؟
جامعه و جهان
میدان پیکار است.
جامعه و جهان
میدان مضاعف پیکار است:
۱
میدان پیکار توده با طبیعت است
۲
میدان پیکار توده با طبقات حاکمه است
پیکار توده با طبیعت
ضمنا
به معنی خودستیزی نیز است.
چون انسان
ضمنا
موجودی طبیعی است.
انسان
موجودی نیمه طبیعی ـ نیمه جامعتی است.
مولانای شاعر هم می دانست.
فقط تو و امثال تو نمی دانید:
از جمادی مردم و نامی شدم ....
عیران را
کاپیتان تیم فوتبال امریکا ساخته است.
مگر فوتبال نمی بینید؟
وسط پرچم جنقوری را هم سوراخ کرده است
تا از همان سوراخ
عیران در قوری جن بریزد
دوستی که به تنهایی وجود ندارد.
دوستی در دیالک تیک دوستی و دشمنی وجود دارد.
دوست امروز
دشمن فردا ست.
عشق هم به تنهایی وجود ندارد
عشق در دیالک تیک عشق و نفرت وجود دارد
معشوق امروز
منفور فردا ست
جز یک چیز،
هیچ چیز مقدس نیست.
آن یک چیز مقدس
چیست؟
نه.
تفسیر کنسرواتیو از سوزاندن ساحره ها
این است
که
هم
طبقه حاکمه اشتباه کرده است
و
هم
ساحره ها.
هم
جلاد
و
هم
قربانی
کنفوسیوس و جانان
شما دو زندگی دارید،
دومی زمانی آغاز میشود که درمییابید فقط یک زندگی دارید...!
کنفوسیوس
خوب.
من ـ زور؟
مش کنفوسیوس؟
حرف باید خود برف
حرف باید خود باران باشد.
حرفی که قابل تفسیر دلبخواه هر ننه قمری باشد،
اصلا حرف نیست.
هر عیاشی این شعار تو را به شرح زیر تفسیر خواهد کرد:
زندگی هر کس
زمانی شروع می شود که عاشق کسی شده باشد و آن کس را به حکم غریزه زندگی خود بپندارد.
زندگی اما روندی اوبژکتیو یا عینی است و نه خرافه ای سوبژکتیو و دلبخواهی.
زنده باد
طرز تفکر و تکلم راسیونالیستی و رئالیستی و دیالک تیکی به عوض هارت و پورت ایراسیونالیستی و ایرئالیستی و سوبزکتیویستی
عشق را تعریف های گونه گونه است …و در مورد انواع عشق هم سخن و تعریف هازیاد است
پژمان
منظور؟
مگر می شود
چیزی یافت
که نه یک تعریف علمی و استاندارد
بلکه صد تعریف داشته باشد
و
تحریف نشده باشد.
عشق = وابستگی عاطفی، غریزی، خرکی و بی اختیار به کسی.
عاقل
اصولا و اساسا عاشق نمی شود.
دلیل ایدئالیزاسیون (تجلیل و تبلیغ اغراق امیز) عشق
در ادبیات برده داری و فئودالی کشور بخت برگشته ما
فرماسیونی ـ اقتصادی ـ طبقاتی ـ ایده ئولوژیکی است.
عاشق در ادبیات برده داری و فئودالی
موجود فرومایه، رذل، بی شخصیت، پر رو، نفهم، نوکر صفت، بی همه چیز، تهوع اور و ترحم انگیزی است.
ما مفهوم عشق را در اثار بخش اعظم شعرای قرون وسطی تحلیل کرده ایم.
پند روباه به فرزندش
فصل رسیدن انگور بود، روباه به فرزندش گفت: فرزندم از همه این باغ ها می توانی انگور بخوری غیر از باغ ملای ده ، حتا اگر گرسنه هم ماندی به سراغ ان باغ نرو! روباه جوان از پدرش پرسید : چرا مگر انگور این باغ سمی است؟ روباه به فرزندش پاسخ داد : نه فرزندم، اگر ملا بفهمد ما از انگور باغ وی خورده ایم ، فتوا می دهد گوشت روباه حلال است و دودمان ما را به باد می دهد ! با این گروه که قدرتشان بر نادانی مردم استوار است ، هرگز درنیفت !!
زنی که یک زندگی کامل و شاد را با تکیه بر خودش میسازد .
بسیار جذاب تر از زنی است
که
چشم بر مردی دوخته است تا آن را برایش بسازد
آزینا
آره.
«زنی که یک زندگی کامل و شاد را با تکیه بر خودش» بسازد،
به روز مادران ما می افتد
که
عزرائیل حتی حاضر به قبض روح شان نمی شود
و
یکی از کفش جفت کن هایش را برای قبض روح به سراغش می فرستد
خودا دختر و پسر یتیم فرشته احمدی شهید
ای کفتار
ننگت باد
وقتی کسی
مش مارتین
نظر
در کله
و
سخن
در چنته
ندارد،
سکوتش مصلحت امیزتر است.
زبان در دهان ای خردمند چیست
جز ابزار ابراز لاطائلات؟
سوره یسبح را
اواخر هر هفته
تجار اصلا حشری
چنان می خواندند و آب کف آلود از لب و لوچه شان راه می افتاد
که مسجد به ج. خانه تبدیل می شد
همه ماها یه بار یکیدوست داشتیم که دوستمون نداشت
ناتینگ
آره.
عشق و نفرت
چه بسا
یکطرفه است.
اگر عشق و نفرت دو طرفه شود
عشق به دال و نفرت به دال پریم
تبدیل می شود
پیدا کنید دال و دال پریم را
دلم میخواد با هم بریم جایی که هیچکس نباشه فقط منو تو باشیم حرفی نزنی حرفیم نزنم فقط تو بغلت باشم اونقدر تو بغلت باشم که همه ی دردامو فراموش کنم
بهاری
فراموش کردن چیزی
محال است.
همه چیز دور و برت
خواهی ـ نخواهی
در اعماق ذهن و ضمیر و روانت انبار و تلنبار می شود
برخی از انها
گاهی در خواب و یا بیداری
با بهانه و بی بهانه
از اعماق کنده می شوند و بالا می آیند و تو به آنها حضور ذهن پیدا میکنی
و حظ میکنی و یا زجر میکشی.
هی مدار فلک
تو هم مثل عرزشی ها از قرآن خبر نداری.
۹۰ درصد قرآن قصه است.
قصه های عاشقانه قرآن را نمی توان بلند خواند.
خطرناکتر از می نی ژوب اند
و جوانان را حالی به حالی میکنند
محمود درویش:
پوزش، پدر
که
برایت نوه ای ندارم
تا بلایی را که من بر سر تو آورده ام،
بر سرم بیاورد.
شاهکار
مردم چهل و چهار ساله صبر کردن که وضعیت بهتر میشه کو؟ بهتر شده !
ماری
منظور از بهتر شدن چیست؟
در عرض ۴۴ سال
جهان زیر و رو شده
همین انترنت و فیسبوک و تویتر و غیره ۴۴ سال قبل نبودند
در جنقوری اسلامی هم نیروهای مولده رشد کرده اند
کالاهای معینی که اکنون در جنقوری تولید می شوند، قبلا کمتر تولید میشدند.
سطح رفاه مردم هم بالاتر رفته
ولی خریت عمیقترگشته
تا ممکن است نباید با کسی عناد ورزید.
اما باید رفتار هر کس را به دقت مشاهده کنیم و به خاطر بسپاریم تا بتوانیم آن را دست کم در رابطه با خود تشخیص دهیم و بر مبنای آن، کردار و رفتار خود را تنظیم کنیم و پیوسته این واقعیت را در نظر داشته باشیم که شخصیت آدمی تغییر ناپذیر است:
فراموش کردن خصوصیت بد افراد مانند این است که پولی را که به زحمت به دست آوردهایم به دور افکنیم.
بدین منوال از صمیمی شدن غیرعاقلانه و دوستیهای احمقانه مصون میمانیم.
« نه عشق ورزیدن، نه نفرت داشتن »
نیمی از حکمت زندگی است
و
« نه چیزی گفتن، نه چیزی را باور کردن » نیم دیگر آن.
البته باید به جهانی که در آن به کار بستن این قواعد ضروری است، پشت کرد.
شوپنهاور
« نه عشق ورزیدن، نه نفرت داشتن »
نیمی از حکمت زندگی است
و
« نه چیزی گفتن، نه چیزی را باور کردن » نیم دیگر آن.
شوپنهاور
عشق و نفرت ورزیدن
روندهای روانی اند.
روندهای روانی
چه بسا بی اختیار صورت می گیرند.
کسی را می بینی بدون انکه شناختی ازش داشته باشی
عاشقش می شوی و یا ازش متنفر می شوی
عشق و نفرت ورزیدن
چه ربطی به حکمت کذایی زندگی دارد؟
گفتن چیزی و ایمان به چیزی
روندهای معرفتی اند.
پیش شرط گفتن حرفی
تفکر پیشاپیش و یا نشخوار نتیجه تفکر معین موجود و رایج در جامعه است
چه ربطی به حکمت کذایی زندگی دارد؟
ایمان به چیزی
هم می تواند نتیجه قبول دلایل معینی و یا رسیدن به صحت نظر کسی و یا نظریه ای باشد و هم می تواند مقلدانه و کورکورانه و سنتگرایانه باشد.
این چه ربطی به حکمت کذایی زندگی دارد؟
استبداد و یا دیکتاتوری به چه معنی است؟
سکنه جنقوری
معنی حرف دهن مبارک خود را حتی نمی دانند.
هر کدام
دکانی باز کرده اند و خرافه و خرمای خود را به هر رهگذر می فروشند.
ماهیت طبقاتی شاه پش از انقلاب ضد فئودالی سفید چه بوده است؟
محتوای دیکتاتوری رژیم انقلاب سفید چه بوده است؟
ساحره ها و آتش
اولی:
این زنان ا که در آتش می سوزند.
مگر قرار نبود که ساحره ها در اتش نسوزند؟
دومی:
هر دو طرف
اشتباه کرده اند:
هم
آخوندها
اشتباه کرده اند
و
هم
زن ها
اگر قرار باشد انسان در زندگی خود طواف کند، باید به خاک وطن طواف کند.
حریف
طواف به چه معنی است؟
طواف یعنی دور چیزی و یا کسی گشتن.
منظور حریف
سجده است و نه طواف.
سجده به خاک وطن تحفه است..
وطن به چه معنی است؟
وطن برای مثلا زنان و زحمتکشان و روشنگران
جهنم است.
مگر میتوان به خاک جهنم سجده کرد؟
توده
وطن ندارد
وطن توده
هزاران سال است که غصب شده است و دست به دست میشود
پیش شرط وطن پرستی
داشتن پیشاپیش وطن است
بی وطن
اگر خر نباشد،
نمیتواند وطن پرست باشد
توده باید وطن مغصوب را بازپس گیرد تا به ذلت دیرین پایان دهد
و
خود
خدا شود تا بر او نماز
برند.
بزرگش نخوانند اهل خرف
(خرف بر وزن حرف،
خرف یعنی خرافه ها
و
حرف به معنی حرفه ها)
کسانی که نام رئیسان به زشتی برند.
ما با خود بزرگان درگیر بوده ایم
و
دندان های بزرگ بزرگان
را
شمرده ایم.
ما اصلا اسم و رسم و عکسی نداریم
تا علامه های جنقوری علامه پرور
بزرگ مان بخوانند.
ما به بزرگخوانی علامگان هم پارس می کنیم..
زنده باد خوداندیشی
به عوض طوطی وشی.
زبان در جهان
ای عوام واره چیست
جز ابزار تبلیغ لاطائلات؟
چه زیبا میشد جهان
اگر هر روز
روز دوستی و مهر بود و مهریکه از دل بر میخیزد، لاجرم بر دل مینشیت
پریچهره
عجب جهان ایدئال تحفه ای.
دوستی چیست؟
مگر می شود با هر ننه قمری دوست شد
مگر می شود به جلادی مهر ورزید.
عشق
چیست؟
عشق = وابستگی بی دلیل خرکی به کسی.
عشق که مذهب نمی شود.
مذهب
فرمی از شعور است.
انسانیت که نژاد نمی شود.
نژاد از مفاهیم بیولوژیکی است.
نژاد در جامعه بشری به طبقات استحاله یافته است.
مهربانی که زبان نمی شود.
زبان = ابزار کومونیکاتیو میان سکنه سرزمینی.
مهر و خشم
واکنش های پسیکولوژیکی (روانی) اند و به نسیمی جای همدیگر را می گیرند.
فریبرز رئیس دانا
استاد انش کاه بود.
یعنی عضو و جزو طبقه حاکمه بود.
طبقه حاکمه
دشمن توده است.
حریف
نه سواد داشته و نه صداقت.
برای شناخت افراد
باید به کلنجار فکری با آنان خطر کرد.
دست افراد در هماندیشی رو می شود
و
نه در تحسین و هلهله و هورا
ببینید امام موسی کاظم در گوشهی زندان به خدا چی میگه خداوندا تو میدانی که من از تو تقاضا کرده بودم، مرا در گوشهای خلوت قرار دهیتامشغول عبادت باشم، تو تقاضای مرا برآوردی،تو را سپاس می گویم
فهیمه
بنابرین روایت،
زندان
نه
زندان
بلکه عبادتگاه است.
پس
چرا
لاجوردی جلاد می گفت:
زندان دانشگاه است؟
بالاخره
زندان در فقه شیعه اصلا حشری چیست؟
ضمنا
هر مفتخور انگلی
که
نیازی به تلاش برای معاش ندارد
از این تقاضاها می کند.
برو کار میکن
مگو:
«چیست کار؟»
که سرچشمه رستگاری است، کار.
قرن ۲۱ است مش فهیمه
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر