تحلیلی
از
شین میم شین
سهراب
آشفته تر ز پیش
دستی به روی زخم تهیگاه می کشد
شب
آه می کشد
نازش به پهلوانی رستم
در واپسین دمان
بر خاک سرد بود
خفتن کنار مادر و آغوش گرم او
دردا چه بی دوام
کوتاه
عمر شبنم لبریز درد بود
خوش بود روزگار
گر محنت کسان
چون خار سرزنش به دل و جان نمی خلید
یا بردرخت پر گل و پر بار آرزو
هر روز
نو به نو
این بی شمار میوه رنگین نمی رسید
در کشور تو، آه
یک سرگذشت نیست چو از آن من، تباه
جنگ و شکست و بی کسی و غم
با داشتن کدام گناه است این ستم؟
سهراب
در هم کشیده روی
خاموش و خسته تکیه به شمشیر می کند
پرسان، ملول
سر به سوی پیر می کند
اما حکیم
بر پرده سیاهی شب چشم کرده تنگ
ز اندیشه ای به گفتن پاسخ
دارد دمی درنگ
گردنده نقش ها ست به پیش نظر ورا
بر پهنه خیالش
دریای آتش است
شعله است و دود و اسب و سیاهی
در شعله های سرخ
سوارش سیاوش است
آنگاه بارگاه
افراسیاب و دشت
طشت طلا و خون
سر شهزاده واژگون
و باز، گیر و دار
اسفندیار و عاقبت کار
آن سو شغاد بد کنش و دام
دام شکارگاه
رستم درون چاه
در انتها گریختن یزدگرد شاه
ماهوی و آسیابان
آن شومبار جنگ شبیخون تازیان
توفان و گردباد
و آن نامه، اشکنامه بیداد
ز آن شوربخت جنگی روشن بین
درمانده مرد رستم فرخزاد
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر