فصل اول
خصلت عام استالینیسم
۲۰
· زیرا درک این مسئله از اهمیت بزرگی برخوردار است:
· مثلا نظام اجتماعی «دیکتاتوری پرولتاریا» (که باید دقیقتر تعیین شود)، بنا بر ماهیتش، نه نظام حاکمیت، بلکه نظام قدرت (حکومت) است.
۲۱
· اعمال قدرت بر مبنای مناسبات حاکمیت به امر برخورداری قدرتمندان کمک می کند و فرم های اعمال قدرت، بی تردید از نیاز به تحکیم وضع مورد نظر فراتر می روند.
۲۲
· فرم های اعمال قدرت بسته به اهداف حاکمیت اجتماعی تعیین می شوند.
· (ورنر هوفمن، «قانون اساسی کار در اتحاد شوروی»، ۱۹۶۵، ص ۲۲۵)
۲۳
· مشخصه حاکمیت اجتماعی این است که وسایل اعمال قدرت در درون قشر اجتماعی مسلط (و اغلب در درون خانواده واحدی) دست به دست می شوند.
۲۴
· «به میراث گذاشتن قدرت سیاسی، همواره مؤثرترین وسیله برای حفظ سلطه طبقه خویش بوده است.»
· (ر. میشلز، «جامعه شناسی احزاب در دموکراسی مدرن»، ۱۹۵۸، ص ۱۴)
۲۵
· در دولت فونکسیونر (مأموریتی) سوسیالیستی، این تداوم و توارث قدرت اجتماعی، ریشه کن می شود و به طور رادیکال از بین می رود.
۲۶
· در دولت فونکسیونر (مأموریتی) سوسیالیستی، افراد منفرد حق انحصار قدرت برای مدت نا محدود را ندارند.
۲۷
· فونکسیونر (مأمور) قابل تعویض است.
۲۸
· فونکسیونر حقوق بگیر است و به ازای خدمت خویش مزد دریافت می کند.
۲۹
· او نمی تواند قدرت خود را برای برخورداری شخصی (پر کردن جیب خود. مترجم) مورد استفاده قرار دهد، مگر اینکه قوانین جامعه را زیر پا بگذارد.
۳۰
· قشر رهبران شوروی نیز هرگز خصلت «طبقاتی» نداشته اند.
۳۱
· «بوروکراسی (دستگاه اداری) شوروی، به نظر نمی رسد که شالوده ای برای کسب منافع خصوصی مؤثر در مقابل شرایط فراگیر و عام سیستم اجتماعی، که منبع امرار معاش آن را تشکیل می دهد، داشته باشد.»
· (هربرت مارکوزه، «آموزش اجتماعی مارکسیسم شوروی»، ۱۹۶۴، ص ۱۱۸)
۳۲
· «جامعه شوروی تمایزمند است، ولی منقسم نیست.
۳۳
· تمایزمندی این جامعه در وحدت ادامه می یابد.
۳۴
· آخرین منبع قدرت ـ بسان مالکیت «اشتراکی» که پایه و اساس این قدرت را تشکیل می دهد ـ بی نام و بی نشان می ماند.
۳۵
· هر قدرت منفردی ـ بسان «وکالت تام الاختیار» ـ قدرت مشتق گشته می ماند.
۳۶
· اختیارات رهبر دولت نیز در نهایت به مثابه وظایف خود تعیین کرده، خصلت محدود کسب می کنند:
· «آماج نهائی» که همه باید خدمتگزار آن باشند و خود رهبری هم خود را مکلف بدان اعلام می کند، سبب می شود که قدرت رهبری نیز به قدرت محوله، به معنی تاریخی آن، مبدل شود.
۳۷
· قدرت ـ بدین طریق ـ شفافیت کسب می کند.
· (برای همگان سهل الفهم می شود. مترجم)
۳۸
· قدرت، اینجا خود را به وسیله خویشتن خویش توجیه نمی کند.
۳۹
· قدرت خود را نه به این دلیل واقعی که وسایل فشار اجتماعی به تک تک افراد جامعه تعلق دارند، بلکه از طریق خادم «آماج نهائی» بودن خویش و از طریق به رسمیت شناسی این «آماج نهائی»، به مثابه آماجی که ارزش آن را دارد، که به خاطرش حکومت شود (اعمال قدرت شود)، توجیه می کند...
۴۰
· قدرت اما، همزمان، با توجه به «آماج نهائی»، که بیانگر فونکسیون قدرت است، زمان بندی می شود.
۴۱
· قدرت همواره سایه ی پایان مندی خود را بالای سر خود دارد، که تنها با نیل به «آماج نهائی» می تواند محو شود.
۴۲
· پیش شرط وجود قدرت شوروی ـ بنابرین و بنا بر ماهیت آن ـ عدم وجود آن، به مثابه «قدرت طبقاتی» است.
· عدم وجودی که خود نیز خواهانش است.»
· (ورنر هوفمن، «قانون اساسی کار در اتحاد شوروی»، ۱۹۶۵، ص ۵۲۶)
۴۳
· دولتی که به «وکالت» از سوی خلق زحمتکش، به وسیله مأمورین همیشه قابل خلع (چه از «بالا» و چه از «پائین») اداره می شود، بنا بر ماهیت خویش، دولت حاکمیت نیست، اما دولت قدرت می تواند باشد.
· (آماج عبارت است از یک وضع آتی و یا نقطه پایانی نسبی هر توسعه و تکامل که به طور فکری، به وسیله انسان ها، پیشاپیش، ازمیان انبوهی از امکانات عینی، انتخاب می شود (تعیین کیفی آماج) و مقرر می گردد (تعیین کمی آماج).
· آماج تنها به برکت عمل فعال انسانی می تواند تحقق یابد، یعنی از خطه امکان به عالم واقعیت بگذرد. مترجم)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر