صمد بهرنگی
(۱۳۱۸ ـ ۱۳۴۷)
شین میم شین
• قصه «اولدوز و کلاغ ها» با کلامی از اولدوز ده ساله آغاز می شود:
حکم اول
• روزي من سرگذشتم را براي آقای بهرنگ گفتم.
• آقاي بهرنگ خوشش آمد و گفت:
• اگر اجازه بدهي، سرگذشت تو و كلاغ ها را قصه مي كنم و تو كتاب مي نويسم.
• این نوعی مقدمه است و پدیده بدیعی نیست.
• اولدوز با قصه گشتن سرگذشتش مسئله ای ندارد، مسئله و مشکل اولدوز چیز دیگری است.
• از این روست که او ـ و در حقیقت خود بهرنگ ـ شرط و شروط تعیین می کند:
شرط اول
اولش اين كه قصه ي مرا فقط براي بچه ها بنويسد، چون آدم هاي بزرگ حواس شان آنقدر پرت است كه قصه ي مرا نمي فهمند و لذت نمي برند.
اولش اين كه قصه ي مرا فقط براي بچه ها بنويسد، چون آدم هاي بزرگ حواس شان آنقدر پرت است كه قصه ي مرا نمي فهمند و لذت نمي برند.
• مفاهیمی که صمد در این حکم به کار می برد، باید مورد بررسی دقیق قرار گیرند:
• «بچه ها»، «آدم بزرگ ها»، «فهمیدن» و «لذت بردن»
۱
مفاهیم «بچه ها» و «آدم بزرگ ها»
مفاهیم «بچه ها» و «آدم بزرگ ها»
• آنچه در نهایت معصومیت از سوی بهرنگ آغاز و در سراسر کتاب عمده و مطلق می شود، مفهوم فاشیستی «نسل ها» است.
• بدین طریق مقوله نوعی «انسان»، یعنی بزرگترین رهاورد هومانیسم، رنسانس، روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان دو شقه می شود:
• انسان تقسیم ناپذیر به ضرب تبری به «طبقات» کذائی «بچه ها» و «آدم بزرگ ها» تقسیم می شود.
• با دو شقه گشتن مقوله انسان، جامعه ـ در ذهن خواننده ـ به «بچه ها» و «آدم بزرگ ها» طبقه بندی می شود.
• کودک و نوجوان «آدم بزرگ ها» را و قبل از همه، پدر و مادر خود را بمثابه دشمن اصلی خود تلقی می کند.
• مربی کودکان و نویسنده کتاب «تربیتی» بدین طریق، ناتوانترین و بی پناه ترین اعضای جامعه را بلحاظ مادی و معنوی ایزوله می کند.
• ما برای بررسی این مسئله به بررسی تضاد نسل ها می پردازیم که امروزه همچنان از سوی ایدئولوگ های بورژوازی واپسین و معاصر به مثابه تضاد اصلی جامعه بشری جا زده می شود.
• دیالک تیک کودک ـ پدر ـ مادر یکی از دیالک تیک های طبیعی در عالم موجودات است:
• برای درک دیالک تیک کودک ـ پدر ـ مادر باید با دیالک تیک نو و کهنه و با قانون دیالک تیکی نفی نفی آشنا شد.
• نو در کلیه عرصه های هستی (طبیعت، جامعه و تفکر) با کهنه رابطه دیالک تیکی دارد، یعنی در وحدت و تضاد همزمان با آن بسر می برد.
• این بدان معنی است که آندو با هم در همزیستی و ستیز همزمان و ناگزیر قرار دارند، رابطه تز و آنتی تز با هم دارند.
• رابطه تز و آنتی تز را نمی شود بدون تخریب تز و آنتی تز تخریب کرد.
• تخریب رابطه تخم مرغ (تز) با نطفه (آنتی تز) نتیجه ای جز مرگ نطفه از گرسنگی و تشنگی و گندیدن تخم مرغ نخواهد داشت.
• دیالک تیک کودک و پدر ـ مادر نیز جز این نیست.
• صمد در این حکم ـ از قول اولدوز ـ می کوشد، تا وحدت کودک و پدر ـ مادر را از بین ببرد، ولی تضاد آن دو را حفظ، تحکیم و تشدید کند.
• صمد میان نطفه و تخم مرغ دیوار می کشد و مانع توسعه و تکامل طبیعی نطفه می گردد.
• قضیه ـ بطور عینی ـ از این قرار است که نو (نطفه، کودک) نه به نفی مکانیکی کهنه، بلکه به نفی دیالک تیکی آن می پردازد:
• نو جنبه های مفید، مثبت و حیاتمند کهنه را از آن خود می کند (تداوم، پیوست، استمرار) و جنبه های منفی، مزاحم و میرنده کهنه را دور می اندازد (شکست، گسست، قطع)
• نفی دیالک تیکی را در فلسفه علمی با دیالک تیک پیوست و گسست بازگو می کنند.
• و روند یاد شده را روند نفی نفی می نامند:
• پدر ـ مادر نیز به نوبه خود پدر ـ مادر خود را نفی دیالک تیکی کرده اند و اکنون خود از سوی کودک خود نفی می شوند و فردا کودک ـ بمثابه پدر و یا مادر ـ از سوی کودک خود نفی خواهد شد.
• نفی به دلیل گذشتن از معبر دیالک تیک پیوست و گسست بالنده است:
• نو عبارت است از کهنه بعلاوه چیزی مزید بر آن.
• راز توسعه و تکامل پدیده های هستی در همین حقیقت امر است.
• صمد که در صداقتش تردیدی نیست، از دیالک تیک پیوست و گسست بی خبر است.
• صمد ـ ظاهرا ـ کوچکترین خبری از دیالک تیک ایدئالیستی و یا ماتریالیستی ندارد.
• او مفاهیم و مقولات فلسفه علمی را نمی شناسد.
• از این رو ست که بی خردانه رشته پیوند کودک را با پدر و مادر و آدم بزرگ ها ـ بطورکلی ـ قطع می کند.
• کودک ـ بدین طریق ـ بکلی تنها و بی پناه می ماند.
• اما واقعیت امر این است که کودک از پدر و مادر فقط مواد غذائی دریافت نمی کند، بلکه ـ به قول هگل ـ همراه با شیر مادر، روح در کالبد کودک جاری می شود، روح به معنای هگلی آن.
• کودک در آغوش مطمئن خانواده، نه فقط مایحتاج اولیه مادی (خوراک، پوشاک و مسکن)، بلکه علاوه بر آن مایحتاج روحی، روانی، احساسی، عاطفی، اخلاقی و آموزشی ـ پرورشی دریافت می کند.
• تخریب رابطه دیالک تیکی نو با کهنه به تخریب روند توسعه نو منجر خواهد شد و نو را دچار اختلالات مادی و معنوی، روحی ـ روانی ـ عاطفی خواهد ساخت.
• اینکه صمد از نتایج مخرب تئوری خود آگاه نیست، کمتر سؤال برانگیز است، تا عدم واکنش روانپزشکی کارکشته از قبیل گوهر مراد و عدم انتقاد مارکسیستی همه جانبه و قاطع از این نظریه مخرب و باطل.
• کودک مسموم از تئوری بهرنگ ـ بدین طریق ـ راه رهائی خیالی را در امحای پدر می جوید و نتیجتا مرگ پدر برای کودک به آرزوئی بدل می شود.
• ولی چون آرزوی مرگ پشت و پناه بی چون و چرای خویش، آرزوئی بیمار و بی دورنما و محال است، کودک دچار اختلالات روانی می گردد و گیج و منگ و سردرگم می ماند.
• صمد دار و ندار مادی و معنوی کودک را بی رحمانه چپاول می کند و توسعه مادی و معنوی او را مختل می سازد.
• دلیل اولدوز کذائی را بشنویم:
• «اولش اين كه قصه ي مرا فقط براي بچه ها بنويسد، چون آدم هاي بزرگ حواس شان آنقدر پرت است كه قصه ي مرا نمي فهمند و لذت نمي برند.»
• ما هنوز قصه را آغاز نکرده ایم که تحقیر و تخریب آدم بزرگ ها شروع می شود:
• آدم بزرگ ها حواس پرت تلقی می شوند.
• اما چون آدم بزرگ ها نه بطور مجزا و ایزوله، بلکه در دیالک تیک کودک و آدم بزرگ مطرح می شوند، نتیجه این می شود که کودکان ـ بر عکس آدم بزرگ ها ـ حواس شان خیلی جمع است و آنها چیزها، پدیده ها و سیستم ها را بهتر از آدم بزرگ ها درک می کنند.
• چنین ادعائی فقط می تواند عوامفریبانه باشد.
• آدم بزرگ ها ـ از کلیه اقشار و طبقات اجتماعی ـ گنجی از تجارب خارائین و دانش در اختیار دارند که باید در اختیار نسل جوان بگذارند.
مقوله «فهم»
چون آدم هاي بزرگ حواس شان آنقدر پرت است كه قصه ي مرا نمي فهمند!
چون آدم هاي بزرگ حواس شان آنقدر پرت است كه قصه ي مرا نمي فهمند!
• صمد حواس پرتی را به مثابه خصیصه ذاتی به آدم بزرگ ها نسبت می دهد:
• هرکس بالغ باشد، بطور اوتوماتیک حواس پرت خواهد بود و نتیجتا نفهم.
• صمد در نهایت معصومیت، دیالک تیک استثناء و قاعده را وارونه می کند.
• در دیالک تیک استثناء و قاعده، نقش تعیین کننده از آن قاعده است و نه برعکس.
• حواس پرتی می تواند به عللی بروز کند و کودک و بالغ نمی شناسد (کودکان ـ چه بسا ـ بیشتر از آدم بزرگ ها حواس پرتند).
• صمد حواس پرتی آدم بزرگ ها را نه بمثابه یک استثناء، بلکه به عنوان یک قاعده همیشه همان جا می زند.
مقوله «لذت»
چون آدم هاي بزرگ حواس شان آنقدر پرت است كه قصه ي مرا نمي فهمند و لذت نمي برند.
چون آدم هاي بزرگ حواس شان آنقدر پرت است كه قصه ي مرا نمي فهمند و لذت نمي برند.
• صمد قبل از شروع قصه به عوامفریبی دیگری دست می زند.
• او دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک قصه اولدوز و لذت بسط و تعمیم می دهد.
• هدف بهرنگ از نگارش قصه، گویا غرق لذت کردن کودکان است.
• ما باید ضمن بررسی قصه او صحت این ادعا را نیز به محک پراتیک بزنیم.
شرط دوم اولدوز
دومش اين كه قصه ي مرا براي بچه هايي بنويسد كه يا فقير باشند و يا خيلي هم نازپرورده نباشند.
دومش اين كه قصه ي مرا براي بچه هايي بنويسد كه يا فقير باشند و يا خيلي هم نازپرورده نباشند.
• صمد در این حکم، مقوله انسانکودک را نخست به بهانه میزان ثروت و بعد به بهانه نازپروردگی کودک دو شقه می کند:
• انسانکودک ایدئال بهرنگ عبارت است از انسانکودک فقیر و انسانکودک منفور در خانواده.
• چه دلیلی باید بهرنگ برای جانبداری از فقر مادی و معنوی ـ بطور کلی ـ داشته باشد؟
• کدام هومانیستی در سیاره سرگردان زمین یافت می شود که طرفدار و ستاینده انسان و بدتر از آن، انسانکودک فقیر و منفور باشد؟
• ما باید برای این پرسش نیز در روند تحلیل میراث بهرنگ پاسخی بیابیم.
حکم دوم
• پس، اين بچه ها حق ندارند قصه هاي مرا بخوانند:
• بچه هايي كه همراه نوكر به مدرسه مي آيند.
• بچه هايي كه با ماشين سواري گرانقيمت به مدرسه مي آيند.
• وای اگر از پی امروز بود فردائی!
• وای اگر روزی بهرنگیست ها زمام امور را به دست گیرند:
• آنگاه حتی خواندن کتاب برای بخت برگشتگانی که پدر و مادر متمول دارند، ممنوع اعلام خواهد شد، چه برسد به مزایای دیگر زندگی.
• عقب ماندگی معرفتی ـ نظری بهرنگ وحشت انگیز است.
پایان مقدمه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر