پروفسور دکتر الفرد کوزینگ
برگردان
شین میم شین
۱
· وجود عبارت است از هر آنچه که هست.
· خواه چیزهای مادی و خواه چیزهای فکری، مستقل از
هر تعین دیگر.
· (تعین
یعنی مرزبندی اوبژکتی و یا مفهومی نسبت به اوبژکت ها و یا مفاهیم دیگر. مترجم)
۲
· مفهوم وجود
نسبت به مسئله اساسی فلسفه بی طرف است.
· (مسئله اساسی فلسفه
عبارت است از مسئله مربوط به رابطه ماده (طبیعت، وجود) و شعور (روح،
تفکر).
· انگلس مسئله اساسی فلسفه را به مثابه مسئله رابطه میان تفکر و وجود و یا رابطه میان روح و طبیعت تعریف می کند.
· (تز دوم در «تزهایی راجع به
فویرباخ»)
· تاریخ تفکر فلسفی نشان می دهد که فقط دو راه حل و یا پاسخ برای
مسئله اساسی فلسفه وجود دارد:
راه حل اول:
· وجود بر شعور و یا ماده بر روح مقدم است
· (راه حل ماتریالیستی).
راه حل دوم:
· شعور بر وجود و یا روح بر ماده مقدم است
· (راه حل ایدئالیستی). مترجم)
۳
· از این رو، اگر مفهوم وجود، بدون تعین و تعریف روشن مورد استفاده
قرارگیرد، تضاد میان ماتریالیسم و ایدئالیسم
را از چشم ها پنهان خواهد کرد.
۴
· مفهوم وجود
در تاریخ فلسفه نقش فوق العاده بزرگی بازی
کرده و لذا محتوای آن دچار تغییرات جدی
شده و بسته به پاسخ انسان ها به مسئله اساسی فلسفه، به انحای مختلف مورد تفسیر قرار
گرفته است.
۵
· پارمنیدس درک ماهیتا ماتریالیستی از وجود
داشته است.
۶
· او وجود
واحد، ابدی، ثابت، بی تغییر و تجزیه ناپذیر را جوهر مادی
جهان می داند.
· به نظر او چون تنها در مورد آنچه که وجود دارد،
می توان اندیشید، پس وجود و تفکر یکی اند
و از نوع واحدی تشکیل یافته اند.
۷
· افلاطون ـ بر عکس او ـ درک ایدئالیستی افراطی از مفهوم وجود داشته است.
· به نظر او وجود حقیقی تنها در مورد ایده های ابدی مصداق دارد و جهان مادی «سایه» صرف این ایده ها
ست و جز «شدن» هنر دیگری ندارد.
۸
· درک ارسطو
از وجود برای توسعه بعدی فلسفه اهمیت
زیادی داشته است.
· ارسطو مفهوم وجود را
به معانی بیشماری به کار می برد.
· اولین معنی وجود
ـ به نظر او ـ عبارت است از «چیستائی» هرآنچه که هست، یعنی ماهیت چیزها.
· بنابرین موجود اولیه نه آن است که «چیزی است»،
بلکه به طور کلی آن است که «هست»، یعنی ماهیت.
· (ارسطو، «متافیزیک»، زد ۱)
۹
· به نظر ارسطو
ـ اما ـ این فرم و یا هیئت است که وجودش بنیان
همه چیز است.
۱۰
· او وظیفه فلسفه اولین
را بررسی موجود ـ اگر وجود دارد ـ و بررسی وجود
به مثابه آنچه که وجود دارد، می داند.
۱۱
· بر این مبنا ست که متافیزیک
و اونتولوژی به مثابه اصول فلسفی پدید می آیند.
· (اونتولوژی درواقع به معنی آموزش مربوط به
وجود است.
·
اونتولوژی به نگرش
های فلسفی در تاریخ فلسفه بورژوائی ماقبل
مارکسیستی و مدرن اطلاق می شود که با وجود
و با آنچه که ماهیتا و به طور بیواسطه به وجود تعلق دارد، سروکار دارند.
·
از مفهوم اونتولوژی در بسیاری از جریانات فلسفی بورژوائی
مدرن بارها تعاریف کاملا دیگری عرضه شده است:
·
مثلا یاکوبی آن را به مثابه «آموزش آنچه که به طور کلی مستقل از شعور
شناسنده، به طور فی نفسه و درخود وجود
دارد»، تعریف کرده است.
·
هگل اونتولوژی را به مثابه «آموزه مربوط به تعین های انتزاعی ماهیت» تعریف می کند.
·
(هگل، «دایرة المعارف فلسفی»، پاراگراف ۳۳)
·
اونتولوژی ـ بعد
از هگل ـ اهمیت خود را به کلی از دست می دهد.
·
اونتولوژی در آغاز
قرن بیستم میلادی توسط پیشلر در کتابی تحت
عنوان «راجع به اونتولوژی ولف ۱۹۱۰ میلادی» نوسازی می شود و در فلسفه
بورژوائی، به ویژه از سالهای ۲۰ قرن بیستم به بعد، نام نئو اونتولوژی به خود می گیرد و بیانگر واکنشی بر
روند ذهنی کردن و عرفانی کردن فلسفه
امپریالیستی است.
·
این روند
با مظاهر خود از قبیل نئوکانتیانیسم، پوزیتیویسم، فلسفه حیات و اگزیستانسیالیسم، به
نظر گروهی از فلاسفه متعلق به اردوگاه
فلسفه بورژوائی، به مثابه «فروپاشی فلسفه
ما»، به دنبال «سوبژکتیویته و وابستگی به سوبژکت» تلقی می شود که باید علیه اش
وارد عمل شد.
·
(یاکوبی)
·
در این
اثنا وظیفه جدیدی به نام دفاع در مقابل ماتریالیسم
فلسفی به عهده این جریان گذاشته می شود.
·
مترجم)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر