محمود حیاتی
ویرایش
از
میحا نجار
- داشت با قوطی از لبه های موج آب می گرفت
و تن لجنی کوسه را می شست.
آخیش ...
تا یک هفته غذای یعقوب لیث تعطیل.
جون فرشید
ننه ی بیچاره مونم
حروم خور
شده!
به آقام و بچه ها هم نمیگه که گوشت کوسه است.
مردیم
از بس
نون و پیاز و پونه خوردیم و غذای مهمونی مون اشکنه!
ننه ی بیچاره ام همش سر
سفره تو صورت خواهرام فوت می کنه
و
ورد می خونه
و
میگه:
«یا ام البنین ...
پسرا به درک !
شما عادتم میشین،
چیز درستی هم نمی خورین که تنتون جون بگیره!»
هی به آقام نگاه میکنه
و
میگه:
«خدا از
سر تقصیرات باعث و بانیش نگذره !»
آقامم خودشه می زنه به کوچه ی علی چپ.
یه
وقتاییم که کفری میشه
لقمه شه میزنه رو سفره
و
هوار می زنه
و
میگه:
«از دیوار
مردم که نمیشه رفت بالا
زن!
توی این خراب شده ی بی صاحاب یا باید دزد
باشی و جاسوس و خایه مال،
یا نون بری کنی و آدم فروشی.
ما که نامرد نیستیم
.
یعقوب لیث هم شاه بود وغذاش نون و پیاز!»
آقای بیچاره مونم خودشه دلداری میده.
این یعقوب لیث جاکشم یا خیلی زرنگ بوده یا مثل آقای ما خل!
خدائیشم
ـ جون فرشید ـ
معلوم نیست
این تاریخایی که به ما درس میدن
و
ما به آقای
بیچاره مون یاد میدیم
که
باهاش
پز بده،
راست باشه.
نه؟
مگه میشه
یه شاه با این همه سرباز و پول و کر و فرش
نون و پیاز بخوره؟
حتما
ـ در خفا ـ
یه نصفه آهو می لومبونده
و
می اومده
جلوی کاتبش
یه لقمه نون
و پیاز می زده روش
و
به
کاتبش
می گفته:
«بنویس تا آینده ها بدونن که غذای
شاهشون چی بوده!»
ارواح عمه اش ...
آدمی که نون و پیاز بخوره،
نمی
تونه شمشیر دست بگیره!
راست که نیست.
نه؟
اگه راست باشه و اونم غذاش نون
وپیاز بوده
لابد
هم
خنگ بوده
هم
مثل آقای ما شبا می گوزیده
که پ
وست پلنگ
از روش می افتاده
و
نگهباناش یواشکی می زدن زیر خنده!
مثل آقای ما
که
وقتی
شبا می گوزه
ما یواشکی ریسه می ریم زیر پتو...
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر