من یک پناهنده ام
برای زهره
(20 مه 1987)
سرچشمه:
اخبار امروز
·
در این آسانسورِ بزرگ، تنها مانده ام
·
با رؤیای تکه زمینی در سر.
·
آن پائین:
·
بویِ دلگشایِ چمن
·
الاکُلنگ، تاب، چرخ فلک
·
و بوقِ ماشینِ بستنی.
·
آن بالا:
·
نامه ای دلگیر از ایران
·
عکس های کهنه
·
املای سختِ فرانسه
·
و ظرف های نَشُسته.
·
من یک پناهنده ام.
فایه
شهری در ترکیه
·
خبر اعدامِ شوهرم را
·
در « فایه» شنیدم
·
جایی که زنگ تلفن هرگز قطع نمی شد.
·
در اتاق نهارخوری
·
عکسش را به دیوار زدیم
·
و همراه با پناهندگان شیلیایی
·
برایش یک دقیقه سکوت کردیم.
·
«رُزا» بی تابی می کرد
·
و هیچ کس فرانسه نمی دانست.
·
از آن زمان چهار سال گذشته
·
شیلیایی ها به شیلی بازگشته اند
·
رُزا فرانسه حرف می زند
·
و موی من خاکستری شده.
·
همسایگان من
·
همه کارگران عرب اند.
باگت
نان ماشینی
·
هر صبح
·
بچه های کوچک را به مدرسه می بریم
·
و با «باگِت» های بزرگ
·
به خانه باز می گردیم.
«سِ ژِ تِ»
«اتحادیه ی سراسری کار»
·
گاهی در جشن هایِ «سِ ژِ تِ»
·
یکدیگر را می بینیم
·
و در ازدحامِ رقص
·
سایه روشنِ فشفشه ها
·
و فیلم های سیاسی
·
به یکدیگر لبخند می زنیم.
·
سنگینیِ رُزا بر شانه ام نمی گذارد
·
روزِ شکستِ فاشیسم را ببینم.
·
هنگامِ فرار، رُزا هشت ماهه بود
·
اما دو روز پیش از عزیمت
·
پدرش دستگیر شد.
وان
شهری در ترکیه
·
در سراسر راه
·
از دروازه ی خوی
·
تا دریاچه ی وان
·
کسی مرا به عقب می کشید
·
اما من یالِ اسب را رها نمی کردم.
·
همه ی تپه ها گُلباران بود
·
و صدایی جز نجوای بَلَدهای کُرد
·
شنیده نمی شد.
·
استانبول برای من
·
مسافرخانه ای بیش نبود
·
با رفت و آمدِ دائمی پناهندگان
·
قطع آب و یورش پلیس.
·
اکنون اینجا هستم:
·
در شهر لیون
·
بولوار لنین، مجتمع «بیست و سه»
·
آیا چیزی را جا گذاشته ام؟
·
شماره ی نُه را می زنم
·
و بالا می روم.
·
ولی وقتی که آسانسور باز می شود
·
در راهروی تاریک
·
جز پارسِ سگِ همسایه
·
صدای دیگری نمی شنوم.
·
به آسانسور باز می گردم.
·
«عجله کن!
·
رُزا بی تابی می کند.»
·
چشم هایی خالی به من می نگرند
·
و دهانی باز از من می پرسد:
·
« Quel étage, madame» (کدام طبقه، خانم؟)
·
دکمه را فشار می دهم
·
و خاموش می مانم.
·
آیا تکه زمینی هست
·
که من در آن آرام گیرم؟
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر