۱۳۹۵ فروردین ۷, شنبه

دکتر محمد مصدق از دیدی دیگر (8)



تحلیلی از

یدالله سلطان پور



پیشکش به خاطره خروشان

هاشم بنی طرفی

·        پس از پایان جنگ جهانی امپریالیستی دوم، دیالک تیک پدیده و ماهیت (ظاهر و ذات، نمود و بود) در مقیاس جهانی، در رابطه با شکست و پیروزی در جنگ جهانی امپریالیستی اول و بویژه دوم وارونه می شود.
·        آن سان که این توهم اشاعه می یابد که سرمایه داری در هیئت ناسیونال ـ سوسیالیسم و فاشیسم و میلیتاریسم (آلمان، ایتالیا، ژاپن) شکست خورده و سوسیالیسم در هیئت شوروی پیروز شده است.
·        در نتیجه ی اشاعه این توهم، به تعویض هژمونی جهانی کمترین توجهی صورت نمی گیرد:
·        شوروی و ضمنا «سوسیالیسم»، پیروز در جنگ قلمداد می شود و سرمایه داری مغلوب در آن.
·        تحریف دم به دم حوادث از این به بعد شروع می شود.

·        تحریف ساده لوحانه ای که همه حوادث خرد و کلان جهان را در پرتو تضاد سرمایه داری و «سوسیالیسم»، «درک» می کند و از در عقب، «توضیح» الکی، کشکی، مصلحتی و سوبژکتیو می دهد.

·        سؤال اما این است که چرا و به چه دلیل بشریت مترقی این چنین ابله و کور می شود و رئالیسم و راسیونالیسم در درک و توضیح پدیده ها را با ایرئالیسم و ایراسیونالیسم جایگزین می سازد؟

1
·        بینش رئالیستی و راسیونالیستی (واقع گرائی و خردگرائی)  سرسپرده حقیقت عینی است و به همین دلیل صرفنظرناپذیر است.
·        یعنی کسی حق ندارد، به هر بهانه و دستاویز و مصلحتی به وارونه سازی حقایق عینی مبادرت ورزد.

2
·        جنگ تکخال امپریالیسم است.
·        جنگ عنگلاب طبقه حاکمه امپریالیستی است.
·        جنگ نیروهای مولده جامد و جاندار را در مقیاس تمام ارضی (گلوبال) به طرز ریشه ای تخریب می کند تا دیالک تیک اساسی جامعه بشری را، یعنی دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را (زادگاه بحران عمومی سرمایه داری را)  وارونه سازد و بشریت را عملا به شروع از صفر وادارد.

·        فقط کافی است که به عکس های جوامع بشری قبل از شروع جنگ ها و پس از پایان آنها نظر انداخته شود.


3


ماکسیم رودنسون

(1915 ـ 2004)
  
·        پس از پایان جنگ امپریالیستی دوم، در بازار تئوری، معرکه برپا ست:
·        همه از دم، یکشبه «مارکسیست» شده اند.
·        مارکسیست هائی عجیب و غریب و عجق ـ وجق.
·        مارکسیست هائی که تبر بر ریشه های تفکر و اتیک (اخلاق)  مارکسیستی ـ لنینیستی فرود می آورند.
·        یکی از این مارکسیست های کذائی، شرق شناس و مورخ فرانسوی به نام ماکسیم رودنسون بوده که آثارش راجع به اسرائیل و غیره در ایران ترجمه و وسیعا منتشر می شوند.
·        ماکسیم رودنسون، جنگ را قابله انقلاب و یا شاید هم سوسیالیسم می نامد، بی آنکه احدی اعتراضی داشته باشد.

·        اولا این به چه معنی است، ثانیا چرا و به چه دلیل رودنسون به این نتیجه می رسد؟

4
·        این شعار «جنگ قابله انقلاب و یا سوسیالیسم است»، تحریف بی شرمانه ی قوانین مارکسیستی ـ لنینیستی است و کمتر کسی یافت می شود که با الفبای مارکسیسم ـ لنینیسم آشنا باشد و از آنها بی خبر باشد:

الف
انقلاب قابله تاریخ است.
انقلاب قابله ی جامعه کهنه ی آبستن نو است.
به قول مارکس
«انقلاب ها لکوموتیو تاریخ اند»

ب
مبارزه طبقاتی
موتور و نیروی محرکه تعیین کننده پیشرفت اجتماعی است.

·        به قول مارکس و انگلس، تمامی تاریخ جامعه بشری ـ به استثنای جامعه اشتراکی اولیه ـ تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است.

«آزاد و برده، شریف و عامی، ارباب و رعیت، استاد کار و شاگرد و به سخن کوتاه، ستمگر و ستمکش در تضاد مستمر با یکدیگر قرار داشته اند و به جنگ لاینقطع ـ گاه آشکار و گه نهان ـ بر ضد یکدیگر پرداخته اند، که هر بار یا به تحول انقلابی جامعه منجر شده و یا به نابودی مشترک هر دو طبقه مخالف.»
(مارکس و انگلس «کلیات»، جلد 4، ص 462)

5
·        دلیل رسیدن رودنسون به این جفنگ که «جنگ قابله انقلاب است»، قبل از همه، بی خبری او از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی است.
·        بدون فلسفه علمی، بدون کل اندیشی، بدون حمایت خرد اندیشنده، نمی توان به توضیح رئالیستی و راسیونالیستی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی نایل آمد.
·        با علم تاریخ در بهترین حالت، فقط می توان به توضیح امپیریستی (تجربه گرائی) دست و پا شکسته حوادث خطر کرد.
·        احتمالا رودنسون هم با همین نگرش امپیریستی به این جفنگ رسیده است، اگر سرسپرده طبقه حاکمه نبوده باشد:
  
6
·        هر ساده لوح دیگری هم می تواند با طناب تجارب تاریخی  به چاه تحلیل مسائل خرد و کلان جهان اندر شود و به این جور نتایج توهم آمیز برسد:

الف

·        مثلا می توان تضادهای عینی رنگارنگ جامعه روسیه را  و مبارزات طولانی دهقانان و پرولتاریای روس را و تلاش تئوریکی غول اسای فلاسفه روس را، انقلابات 1905 و 1917 و غیره را نادیده گرفت و اعلام داشت که جنگ جهانی امپریالیستی اول قابله انقلاب اکتبر و سوسیالیسم بوده است.



·        این البته استنتاج بدی نیست، ولی فقط به درد رودنسون و عمه اش و عوام الناس می خورد.

·        نه به درد کسی که به اندازه ارزنی مغز اندیشنده در کاسه سر دارد.  



ب

·        یا می توان شکست ناسیونال ـ سوسیالیسم و فاشیسم و میلیتاریسم را و تشکیل سیستم جهانی کذائی سوسیالیستی در اروپای شرقی را دستاویز قرار داد و به این نتیجه رسید که جنگ جهانی امپریالیستی دوم، قابله انقلاب و یا حتی سوسیالیسم و یا حتی سیستم سوسیالیستی جهانی بوده است.

7

·        تحلیل رئالیستی و راسیونالیستی جهان پس از جنگ جهانی امپریالیستی دوم اما حاکی از چیز دیگری است:
·        حاکی از آن است که جنگ نه قابله انقلاب، بلکه قابله عنگلاب است:

الف

·        جنگ جهانی امپریالیستی دوم اولا به اشاعه تمام ارضی افسارگسیخته ایده ئولوژی فاشیستی، راسیستی، ایراسیونالیستی و آنتی کمونیستی منجر می شود.

·        جامعه آلمان و ایتالیا و فرانسه و مجارستان و ژاپن و ایران و غیره همچنان و هنوز مسموم از این ایده ئولوژی اند.



ب

·        جنگ جهانی امپریالیستی دوم سبب سرکوب بی رحمانه جنبش کارگری ـ انقلابی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته اروپا و امریکا می شود و نقشه های پرولتاریا برای تسخیر قدرت سیاسی را نقش بر آب می سازد.



ت

·        اتحاد جماهیر شوروی در اثر این جنگ، 20 میلیون نفر فدا می کند و بخش اعظم کشور به زمین سوخته بدل می شود.

·        اتحاد شوروی باید بسان دیگر کشورهای اروپا از صفر شروع کند.

·        جنگ قابله قدر قدرت کدام انقلاب بوده است.



پ

·        در تقسیم جهان پس از پایان جنگ جهانی امپریالیستی دوم، اروپای شرقی به شوروی داده می شود و همه این جوامع چه بسا ویرانه و بعضا بغایت عقب مانده عنوان بی محتوای سیستم جهانی سوسیالیستی کسب می کنند.

8

·        آنچه عملا صورت گرفته، این است که امپریالیسم آلمان قادر به کسب هژمونی جهانی نگشته، امپریالیسم بریتانیا، سلب سرکردگی جهانی شده و شوروی در مقیاس جهانی به کاتالیزور سلب «مالکیت» از سرکرده قدیم و دول استعمرای چلقوز سابق (فرانسه، پرتقال، اسپانیا) بدل شده است.

·        طبقه حاکمه امپریالیستی بدین طریق، سرکرده جدیدی در هیئت امپریالیسم امریکا کسب می کند و به خلع ید از بریتانیا و فرانسه و پرتقال و اسپانیا و غیره می پردازد.

9
·        دیالک تیک تک تک دول امپریالیستی و طبقه حاکمه امپریالیستی، دیالک تیک بغرنج منفرد (خاص) و عام است.
·        طبقه حاکمه امپریالیستی را نمی توان و نباید در هیئت سرکرده جهانی حتی خلاصه کرد.

·        طبقه حاکمه اجنه آسا ست و در هزاران فرم و ژست و قیافه و شمایل نمودار می گردد و در آن واحد در جبهات متنوع و متلون می جنگد.

·        بی آنکه دیده شود.

·        بی آنکه رد پائی از خود به جا نهد.

10
·        جوامع به اصطلاح سوسیالیستی را باید در پرتو دیالک تیک فرم و محتوا از نو شناخت:
·        این جوامع به لحاظ فرم نمودین، به لحاظ فرم مالکیت، بلحاظ مناسبات تولیدی، سوسیالیستی بوده اند.
·        اما به لحاظ محتوا، به لحاظ سطح توسعه نیروهای مولده، ماقبل سوسیالیستی و چه بسا ماقبل سرمایه داری و حتی ماقبل فئودالی بوده اند.
·        پدیده استالینیسم را نیز باید در پرتو این دیالک تیک فرم و محتوا (دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده) درک کرد و توضیح داد. 

·        پدیده استالینیسم و غیره اصلا و ابدا سوسیالیستی نیستند.
  
ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    آنچه عملا صورت گرفته، این است که امپریالیسم آلمان قادر به کسب هژمونی جهانی نگشته، امپریالیسم بریتانیا، سلب سرکردگی جهانی شده و شوروی در مقیاس جهانی به کاتالیزور سلب «مالکیت» از سرکرده قدیم و دول استعماری چلقوز سابق (فرانسه، پرتقال، اسپانیا) بدل شده است.

    پاسخحذف