۱۳۹۴ آذر ۱۲, پنجشنبه

سیری در جهان بینی شیخ بهائی (2)


تحلیلی از
شین میم شین

با سپاس از
شیوا زهری

آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می ‌باید

·        در قاموس شیخ اصفهان، فقط و فقط سخن دل شکستگان غمگسار است.

·        آنچه که به ظاهر سهل و ساده و صریح و روشن می نماید، پارادوکسی است و از ژرفا و غنای فکری و تجربی شیخ پرده برمی دارد:
·        سخن غمزدگان در قاموس شیخ غمگسار است و نه سخن بی غمان.

1



·        از قضا شاعری دیگر از اصفهان، به نام ژاله اصفهانی (مستانه سلطانی) همین پرهیز و تبری از بیغمی را با صدای رسا اعلام می دارد:

شاد بودن هنر است،
شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان
ـ  شب و روز ـ
بی خبر از همه، خندان باشیم

بی غمی عیب بزرگی است
که دور از ما باد!

·        اما چرا و به چه دلیل؟  

2
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می ‌باید

·        برای پاسخ به این پرسش، باید ضد دیالک تیکی دل شکسته را پیدا کنیم.
·        ضد دیالک تیکی دلشکسته، دلشکن است.

·        می توان گفت که دیالک تیک ستمگر ـ ستمدیده در جامعه در عالم هنر و روانشناسی توده ای به شکل دیالک تیک دلشکن ـ دلشکسته بسط و تعمیم می یابد.

·        به زعم شیخ اصفهان فقط و فقط در انجمن ستمدیدگان (دل شکستگان) است که ستمدیده ای (دل شکسته ای) می تواند حرفی بشنود که غبار غم از دل او زداید.

·        اکنون باید به دلایل تجربی و نظری، سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی حکیم ژرف اندیش اصفهان بیندیشیم:

3
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می ‌باید

·        یکی از دلایل شیخ اصفهان می تواند دلیلی پسیکولوژیکی باشد.
·        چون شیخ به قول پیران خلق، در زمینه روانشناسی نیز صاحب نظر بوده است و برخی از درد ها را به عنوان مثال با استفاده از موسیقی درمان کرده است.
·        شاید دلیل شیخ این باشد که دل شکستگان اصیلتر، بی ریاتر و صادقانه تر از دیگران می توانند به همدردی با دل شکستگان نایل آیند.
·        سخن که از دل برآید، بهتر بر دل نشیند و بیشتر مؤثر افتد.

4
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می ‌باید

·        دلیل تجربی این نظر حکیم اصفهان این است که دل شکستگان به سبب تجربه دلشکستگی، بهتر از هر کس می توانند خود را جای دل شکسته ای بگذارند و درد و اندوه او را دریابند و به همدردی با او بپردازند تا غمش کاهش یابد.

5
·        دلیل دیگر شیخ می تواند این باشد که دل شکسته در انجمن دل شکستگان بلحاظ سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی از تنهائی و بی پناهی  رهائی می یابد و خود را جزئی از کلی استنباط می کند.
·        تجربه مشترک ستم چه بسا بسان لحیمی کاسه دل های شکسته  را شکسته بندی می کند و به دل شکستگان آرامش روحی و روانی می بخشد.

6
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می ‌باید

·        یکی دیگر از دلایل شیخ اصفهان می تواند دلیل معرفتی باشد.
·        ستمدیده در انجمن ستمدیدگان می تواند به شناخت ریشه ای ستم پی ببرد و شناخت ـ فی نفسه ـ آرامش بخش است.
·        نادان و پریشانفکر پس از ابتلا به مرض و مشکل و معضلی بیشتر رنج می برد تا دانای واقف به ریشه های مرض و مشکل و معضل و واقف به راه حل آن «معما.»

7

·        در انجمت دل شکستگان به احتمال قوی دلایل این روال و روند مورد برسی قرار می گیرند و راه حل رادیکال آن به بحث گذاشته می شود.

·        نقش احزاب و سازمان های اصیل توده ای هم همین است.

·        این غمگساری در انجمن دل شکستگان فقط در مبادله دانش تجربی خلاصه نمی شود. 

·        بلکه ضمنا گام های عملی در همیاری با دل شکسته برداشته می شوند.
·        کارگری که از کار بیکار شده، مورد حمایت انجمن کارگران قرار می گیرد و از صندوق مالی سندیکا مایحتاج مادی او و خانواده اش تأمین می شود.

8
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید.

·        اکنون می توان به درک منظور شیخ از افزایش قیمت شیشه دل در اثر شکستگی بهتر پی برد.

·        تجربه ستم در هر صورت سرچشمه و منبع شناخت تجربی است و شناخت تجربی همراه همیشگی شناخت نظری است و دیالک تیک شناخت تجربی و شناخت نظری گرهگشا و رهگشا و غمگسار است:
·        پیش شرط تغییر هر چیز و هر پدیده، شناخت آن چیز و پدیده است.
·        کورکورانه نمی توان به تغییر چیزی ویا پدیده ای نایل آمد.

8

هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید.

·        ما در اشعار حکیم مازندران ـ محمد زهری ـ بکرات به  مفاهیم دل شکستگی و شکسته بندی برمی خوریم.
·        به عنوان مثال در شعر زیر از محمد زهری، این اندیشه شیخ اصفهان زیور هنری ـ استه تیکی می پوشد:

بازگشت
(اردیبهشت 1335) 

·        خسته رفتم،
·         خسته‌ تر
·        باز آمدم
·        دل ‌شکسته ‌تر
·        ز آغاز
·        آمدم.

·        بی سر و سامان
·         به صحرا
·         تاختم.

·        با دل دیوانه،
·        همراز آمدم.

·        خاطرم آرام در جایی نبود،
·        تا به بال دل،
·        به پرواز آمدم.


·        یک نفس،
·        آزردگی،
·        در من دمید،
·        نای غم بودم،
·        به آواز آمدم.

·        غافل از یادت نماندم
·        - یک زمان -
·        با تو رفتم،
·        با توهم باز آمدم.

·        رفته بودم تا نیایم هیچگاه،
·        آمدم،
·        - از بخت ناساز-
·         آمدم.

 ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر