تحلیلی
از
شین
میم شین
با سپاس از
شیوا زهری
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می باید
در صحبت دل شکستگان می باید
·
در قاموس شیخ اصفهان، فقط و فقط سخن
دل شکستگان غمگسار است.
·
آنچه که به ظاهر سهل و ساده و صریح
و روشن می نماید، پارادوکسی است و از ژرفا و غنای فکری و تجربی شیخ پرده برمی دارد:
·
سخن غمزدگان در قاموس شیخ غمگسار
است و نه سخن بی غمان.
1
·
از قضا شاعری دیگر از اصفهان، به
نام ژاله اصفهانی (مستانه سلطانی) همین پرهیز و تبری از بیغمی را با صدای رسا
اعلام می دارد:
شاد
بودن هنر است،
شاد
کردن هنری والاتر
لیک
هرگز نپسندیم به خویش
که
چو یک شکلک بی جان
ـ شب و روز ـ
بی
خبر از همه، خندان باشیم
بی
غمی عیب بزرگی است
که
دور از ما باد!
·
اما چرا و به چه دلیل؟
2
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می باید
در صحبت دل شکستگان می باید
·
برای پاسخ به این پرسش، باید ضد دیالک
تیکی دل شکسته را پیدا کنیم.
·
ضد دیالک تیکی دلشکسته، دلشکن است.
·
می توان گفت که دیالک تیک ستمگر ـ
ستمدیده در جامعه در عالم هنر و روانشناسی توده ای به شکل دیالک تیک دلشکن ـ
دلشکسته بسط و تعمیم می یابد.
·
به زعم شیخ اصفهان فقط و فقط در
انجمن ستمدیدگان (دل شکستگان) است که ستمدیده ای (دل شکسته ای) می تواند حرفی
بشنود که غبار غم از دل او زداید.
·
اکنون باید به دلایل تجربی و نظری،
سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی حکیم ژرف اندیش اصفهان بیندیشیم:
3
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می باید
در صحبت دل شکستگان می باید
·
یکی از دلایل شیخ اصفهان می تواند
دلیلی پسیکولوژیکی باشد.
·
چون شیخ به قول پیران خلق، در
زمینه روانشناسی نیز صاحب نظر بوده است و برخی از درد ها را به عنوان مثال با
استفاده از موسیقی درمان کرده است.
·
شاید دلیل شیخ این باشد که دل شکستگان
اصیلتر، بی ریاتر و صادقانه تر از دیگران می توانند به همدردی با دل شکستگان نایل
آیند.
·
سخن که از دل برآید، بهتر بر دل
نشیند و بیشتر مؤثر افتد.
4
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می باید
در صحبت دل شکستگان می باید
·
دلیل تجربی این نظر حکیم اصفهان
این است که دل شکستگان به سبب تجربه دلشکستگی، بهتر از هر کس می توانند خود را جای
دل شکسته ای بگذارند و درد و اندوه او را دریابند و به همدردی با او بپردازند تا
غمش کاهش یابد.
5
·
دلیل دیگر شیخ می تواند این باشد
که دل شکسته در انجمن دل شکستگان بلحاظ سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی از تنهائی و بی
پناهی رهائی می یابد و خود را جزئی از کلی
استنباط می کند.
·
تجربه مشترک ستم چه بسا بسان لحیمی
کاسه دل های شکسته را شکسته بندی می کند و
به دل شکستگان آرامش روحی و روانی می بخشد.
6
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می باید
در صحبت دل شکستگان می باید
·
یکی دیگر از دلایل شیخ اصفهان می
تواند دلیل معرفتی باشد.
·
ستمدیده در انجمن ستمدیدگان می
تواند به شناخت ریشه ای ستم پی ببرد و شناخت ـ فی نفسه ـ آرامش بخش است.
·
نادان و پریشانفکر پس از ابتلا به مرض
و مشکل و معضلی بیشتر رنج می برد تا دانای واقف به ریشه های مرض و مشکل و معضل و
واقف به راه حل آن «معما.»
7
·
در انجمت دل شکستگان به احتمال قوی
دلایل این روال و روند مورد برسی قرار می گیرند و راه حل رادیکال آن به بحث گذاشته
می شود.
·
نقش احزاب و سازمان های اصیل توده
ای هم همین است.
·
این غمگساری در انجمن دل شکستگان فقط
در مبادله دانش تجربی خلاصه نمی شود.
·
بلکه ضمنا گام های عملی در همیاری
با دل شکسته برداشته می شوند.
·
کارگری که از کار بیکار شده، مورد
حمایت انجمن کارگران قرار می گیرد و از صندوق مالی سندیکا مایحتاج مادی او و
خانواده اش تأمین می شود.
8
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید.
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید.
·
اکنون می توان به درک منظور شیخ از
افزایش قیمت شیشه دل در اثر شکستگی بهتر پی برد.
·
تجربه ستم در هر صورت سرچشمه و
منبع شناخت تجربی است و شناخت تجربی همراه همیشگی شناخت نظری است و دیالک تیک شناخت
تجربی و شناخت نظری گرهگشا و رهگشا و غمگسار است:
·
پیش شرط تغییر هر چیز و هر پدیده، شناخت
آن چیز و پدیده است.
·
کورکورانه نمی توان به تغییر چیزی
ویا پدیده ای نایل آمد.
8
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید.
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید.
·
ما در اشعار حکیم مازندران ـ محمد زهری
ـ بکرات به مفاهیم دل شکستگی و شکسته بندی
برمی خوریم.
·
به عنوان مثال در شعر زیر از محمد
زهری، این اندیشه شیخ اصفهان زیور هنری ـ استه تیکی می پوشد:
بازگشت
(اردیبهشت 1335)
·
خسته رفتم،
·
خسته
تر
·
باز آمدم
·
دل شکسته تر
·
ز آغاز
·
آمدم.
·
بی سر و سامان
·
به
صحرا
·
تاختم.
·
با دل دیوانه،
·
همراز آمدم.
·
خاطرم آرام در جایی نبود،
·
تا به بال دل،
·
به پرواز آمدم.
·
یک نفس،
·
آزردگی،
·
در من دمید،
·
نای غم بودم،
·
به آواز آمدم.
·
غافل از یادت نماندم
·
- یک زمان -
·
با تو رفتم،
·
با توهم باز آمدم.
·
رفته بودم تا نیایم هیچگاه،
·
آمدم،
·
- از بخت ناساز-
·
آمدم.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر