۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

روانکاوی (2)


پروفسور دکتر هانس هیبش
برگردان شین میم شین

پیشکش به

 هوشنگ تیزابی
(۱۳۲۲ ـ ۱۳۵۳) 
مؤلف «نقدی بر فرویدیسم»

1
·        محدودیت بورژوائی فروید و اعتقاد فلسفی پایه ای اش اما مانع درک ریشه های اجتماعی این پدیده می شدند و او را بدانجا سوق می دادند که مفهوم هوس را از دو نظر بنادرستی تعمیم دهد:
 
الف

1
·        او اولا در توسعه بعدی تئوری خود، «هوس» را و تعالی آن را بمثابه ریشه پویای عام رفتار انسان ها ـ بطور کلی ـ تصور می کند.

2
·        او هوس را  بمثابه علت هر کردوکار انسانی، هم علت کار، هم علت خلاقیت فرهنگی و هنری، هم علت فعالیت اجتماعی و هم علت فعالیت سیاسی جا می زند.

3
·        و لذا به این نتیجه می رسید که کلیه فرم های حیات انسانی (جامعه، فرهنگ و تمدن) ـ در تحلیل نهائی ـ انرژی خود را از میل جنسی (هوس) و از ارضای امیال جنسی در یافت می کنند. 

ب 

·        او ثانیا تضاد بطور تاریخی تعیین و مرزبندی شده و بطور اجتماعی تعین یافته میان نیاز ارگانیکی اصلی انسان به تولید مثل و هنجارگذاری های اجتماعی معین و یا تابوها را بمثابه تضاد کلی (یونیورسال) تعمیم می دهد.
·        بمثابه تضاد باصطلاح متافیزیکی میان طبیعت انسانی و جامعه انسانی بطور کلی.

2
·        در چنین نظریه ای تأثیرات ایدئولوژیکی «بیگانگی» (که از سوی مارکس در آثار اولیه اش طرح شده) خود را بوضوح عیان می سازد.  

·        مراجعه کنید به بیگانگی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

3
·        جالب این است که خود فروید بعدها تحت تأثیر جنگ جهانی اول، آشکارا به تغییر آموزش تک محرکه ای مبتنی بر هوس خود دست می زند و گمانورزانه محرکه دومی را بنام «محرکه مرگ» در کنار «هوس جنسی» قرار می دهد که در جهت مخالف آن، یعنی در جهت تخریب، عمل می کند.

II
خطاهای روانکاوی 

·        اگر روانکاوی را بمثابه یک متد روانپزشکی در نظر بگیریم که هسته معقولش قدیمی تر از روانکاوی مورد نظر فروید است و بمثابه عنصری به صور مختلف در روانپزشکی یافت می شود، آنگاه روانکاوی بمثابه نظریه روانشناسی عمومی و جامعه شناسی دارای سه خطای اصلی بشرح زیر خواهد بود:

خطای اول

1 
·        خطای اول روانکاوی عبارت از این است که در آن، نیروی محرکه کلی رفتار انسانی را در میل جنسی، یعنی در تمایل مادر زاد به «لیبیدو» (هوس جنسی و شبه جنسی) دیده می شود. 

2
·        اگرچه نیازهای اساسی ارگانیکی (جذب و دفع، تولید مثل، حفظ نفس) نیزبه عنوان عام ترین بنیان های زندگی و رفتار انسانی محسوب می شوند، ولی اینها همه در انطباق با طبیعت اجتماعی انسانی عمدتا عواملی نیستند که خصلت خاص انسانی داشته باشند.

3
·        این نیازها ـ روی هم رفته ـ بواسطه کار اجتماعی انسانی ارضا می شوند و هر فرد باید شیوه های رفتاری لازم برای ارضای آنها را در تکوین انسانی بر طبق هنجارگذاری های اجتماعی عمدتا بیاموزد.

4
·        علاوه بر این ـ به قول مارکس و انگلس ـ «خود نیاز اولیه ارضا شده، عمل ارضا (یعنی کار) و ابزار ارضای ساخته شده (یعنی وسیله کار) به پیدایش نیازهای جدیدتر منجر می شود»
·        به پیدایش نیازهای ثانویه، به نیازهای عمدتا اجتماعی منجر می شود که در پیدایش و توسعه قومی ـ تاریخی موجودات و در تکوین انسانی (فیلوژنه زه و اونتوژنه زه)  استقلال کسب می کنند و مجموعه ساختار نیازهای انسانی را دستحوش تغییر کیفی می سازند.

5
·        بنابرین، نیروی محرکه واقعی زندگی و رفتار انسانی ـ در تحلیل نهائی ـ عبارت است از ضرورت حفظ حیات بواسطه کار اجتماعی و توسعه بعدی آن.  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر