۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه

سیری در شعری از فریماه شکوهی ایرانی (2)


تحلیلی از
مسعود بهبودی

پیشکش به بهترین دوست
فاطمه کاشی

من از عاشق شدن مى ترسم
از ازدواج مى ترسم
از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

·        ما برای تأمل روی افکار شاعر این بند از شعر او را نخست تجزیه و و بعد تحلیل می کنیم:  

1
من از عاشق شدن مى ترسم

·        راوی شعر از عشق هراس دارد.
·        اگر خواننده این شعر به اندازه ارزنی مغز اندیشنده در کاسه سر داشته باشد، از خود خواهد پرسید:

·        چرا و به چه دلیل باید دختر و یا پسر جوانی از عشق هراس داشته باشد؟

·        ضمنا منظور از عشق مشخصا چیست؟

2
من از عاشق شدن مى ترسم

·        مقوله دیر آشنای «عشق» دیری است که ما را به خود مشغول داشته است.

·        سؤال ما همیشه این بود که فرق عشق با مهر (دوستی) چیست؟
·        معیار تمیز عشق از مهر کدام است؟
·        چگونه می توان فهمید که کسی عاشق کسی است و یا دوست او ست؟     

3
من از عاشق شدن مى ترسم

·        برای پاسخ به این پرسش ها به تجربه نیاز مبرم هست.
·        چون سرچشمه دانش تجربی، تجربه است.
·        این تجارب ما هستند که پس از حلاجی نظری و عقلی، فرم اندیشه و نظر به خود می گیرند.

·        اکنون این سؤال مطرح می شود که نحوه تشکیل عشق (عاشق شدن) و تشکیل دوستی از چه قرار است؟ 

4
من از عاشق شدن مى ترسم

·        بنا بر تجارب ما، عشق بطرز ایراسیونال (غیر عقلی، ضد عقلی)  تشکیل می شود.
·        ولی دوستی به شکل راسیونال (عقلی).
·        به عبارت دیگر در تشکیل دوستی، عقل اندیشنده نقش تعیین کننده به عهده دارد.
·        ولی در تشکیل عشق (عاشق شدن به قول شاعر)، نقش تعیین کننده، نه از آن عقل اندیشنده، بلکه از آن  ژنه تیک، غریزه، قوای روحی و روانی و استه تیکی و اتیکی و ایده ئولوژیکی و غیره است.

5
من از عاشق شدن مى ترسم

·        درست به همین دلایل، دوستی بطرز تدریجی و گام به گام تشکیل می شود:
·        یعنی با توسعه شناخت انسان ها از یکدیگر و سبک ـ سنگین کردن های پیدرپی کم و بیش قوام می یابد و یا حتی قطع می شود.

·        پیدا کردن دوست کار مشقت باری است.
·        ولی خیلی ارزشمند است.
·        حتی می توان گفت که حیاتی ـ مماتی است.

6

من از عاشق شدن مى ترسم

·        تشکیل عشق (عاشق شدن) اما ناگهانی است.
·        جهشی است.
·        جرقه وار است:
·        یکی را می بینی و چه بسا به دلایل نا شناخته و مبهم در دایره عشق او گرفتار می آیی.

·        درست بسان گنجشکی که در دایره جذبه ماری فلج می شود.
·        در این مورد است که نیروی درونی غول آسائی بر پوزه عقل اندیشنده پوزه بند می زند و به گوشه ای پرتابش می کند و خود یکه تاز میدان تصمیمگیری می گردد.

7
من از عاشق شدن مى ترسم

·        نیروی درونی نا شناخته اما بدون حمایت عقل اندیشنده قادر به وصل نیست.
·        با تته پته که نمی توان به وصل معشوق نایل آمد.
·        عاشق گرفتار در قید و بند عشق، به همین دلیل کلافه می شود و به خود می پیچد.
·        نه، می تواند بخوابد و نه، می تواند هوش و حواس خود را جمع و جور کند و به کاری بپردازد.
·        چه بسا از فرط استیصال زار می زند.
·        تا اینکه بالاخره، پوزه بند از پوزه عقل مزاحم برمی دارد تا عقل اندیشنده راهی برای خروج از بن بست بیندیشد.

·        عقل در این صورت، به سگ کتک خورده ترحم انگیزی شباهت دارد که در نهایت ضعف و ذلت به ساز غریزه و ژنه تیک و غیره می رقصد تا حداقل از شر پوزه بند نجات یابد و خودی نشان دهد.

8
من از عاشق شدن مى ترسم

·        حالا این سؤال پیش می آید:
·        اگر عاشق شدن، امری خودپو، تحمیلی و غیر ارادی است، پس ترس راوی این شعر از عاشق شدن چیست؟

·        وقتی می توان از ترس سخن گفت که پای تصمیمگیری در بین باشد.

·        آگاهی و حساب و کتاب و سنجش و سبک ـ سنگین کردن در بین باشد.
·        زلزله و یا آتشفشان عشق که خبر نمی کند تا کسی بترسد و یا نترسد.
·        به همین دلیل، احتمال آن می رود که راوی این شعر، از تعریف عشق عاجز باشد.
·        او به احتمال قوی نه از عاشق شدن، بلکه از چیز دیگری ترس دارد.

·        ولی آن چیز هراس انگیز دیگر چیست؟

ادامه دارد.

۲ نظر:

  1. من بعد از خواندن اين مقاله فهميدم كه دوستان دارم چون هر روز بيشتر شده. از زحمات شما تشكر ميكنيم

    پاسخحذف
  2. ممنون.
    ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
    و به دانش تجربی همنوعان بیشتر از همه چیز نیاز داریم
    اگر استنباطات بیشک سست ما تصحیح، تدقیق و یا حتی رد شوند و با نظرات محکم تری و حقیقی تری جایگزین شوند،
    بیشتر سپاسگزار خواهیم بود.
    یک دست بی صدا ست.
    با امتنان مجدد

    پاسخحذف