۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه

سیری در شعری از فریماه شکوهی ایرانی (1)



تحلیلی از

مسعود بهبودی



پیشکش به 
بهترین دوست
 فاطمه کاشی

من از عاشق شدن مى ترسم
از ازدواج مى ترسم
از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام
مرا از تکرار روتین

بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

من می خواهم همه تن باشم 
و همه چیز

بی تکرار باشم و نامیرا
یا هیچ چیز باشم و هیچ کس
تهی از هر لذت و رنج بودنی

یا هستی ام باشد چنان بودنی
که حلول کنم در رگ های گردنی

یا حریر رؤیا ی نیستی بر تن
بپوشانم
و اوج لذت 
هیچ بودن را دریابم 

و این نیز بی همتا ست

آری، من همان زنی هستم 
که می خواهد خدا باشد

پایان

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

میم 

 
تکرار روتینی در بین نیست.
فقط  بظاهر چنین می نماید.


همه چیز
ـ بسان رودی ـ
در گذر است




و به قول حکیم انتیک
ـ هراکلیت ـ
در این رود پرشتاب هستی
نمی نمی توان
ـ بطور روتین ـ
دوبار شنا کرد.

چون در چشم به هم زدنی
آب دیگری جای آب پیشین را می گیرد.

علاوه بر این،
آدم ها نمی توانند «همه تن باشند.»
  
آدم ها 

دیالک تیکی از جسم و جان اند.
دیالک تیکی از تن و روح و روان اند.

 

ادامه دارد.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر