۱۳۹۴ آبان ۲۶, سه‌شنبه

سیری در شعری از محمد زهری (16)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

با سپاس از
مسعود

کنون منم
که در این سرزمین بی همراه
قرین خویش
- ز دلخواه -
همرهی دارم
نگاهِ تشنهٔ اندوهِ تلخِ حسرتِ پیر
نمی رسد به تماشای بختِ بیدارم

·        معنی تحت اللفظی:
·        من اکنون در این سرزمین که قحط همراه است، همدم همراه دلخواه خویش را دارم.
·        آن سان که بخت بیدارم از نگاه تشنه ی اندوه تلخ حسرت پیر، فرسنگ ها فاصله دارد.

1
·        این بند واپسین این شعر محمد زهری است.
·        در این بند واپسین شعر از تسلط شگرف شاعر به زبان فارسی پرده برمی افتد.
·        یکی از خودویژگی های محمد زهری، تسلط ارگانیک او به زبان فارسی و  مفاهیم و واژه ها و اصطلاحات و ضرب المثل ها ست.
·        او این لیاقت فکری ـ فرهنگی خود را، به احتمال قوی مدیون  حرفه خویش به عنوان کتاب شناس است.

2
کنون منم
که در این سرزمین بی همراه

·        شاعر از قحط همراه در جامعه  و شاید هم در جهان پرده برمی دارد.
·        از تنهائی انسان ها علیرغم توسعه علمی و فنی غول آسا.  
·        قحط همراه به دلیل توسعه مناسبات کاپیتالیستی و ایندیویدوئالیزاسیون عمیق اعضای جامعه است.

3
کنون منم
که در این سرزمین بی همراه

·        می توان گفت که با گذار از جامعه اشتراکی آغازین به جامعه طبقاتی، دیالک تیک ایندیویدوئالیته ـ کلکتیویته (دیالک تیک تنهائی و همبائی، فردیت و جمعیت) وارونه شده است.
·        جامعه اتمیزه شده است.

4
کنون منم
که در این سرزمین بی همراه
قرین خویش
ـ ز دلخواه  ـ
همرهی دارم

·        سعادت شاعر این است که همدمی دارد.
·        همدمی که هم دلخواه او ست و هم همراه او.

·        نمی توان اشعار شعرای توده و حزب توده را خواند و متوجه تفاوت و تضاد بینشی ـ ارزشی ـ اخلاقی آنها با اشعار شعرای طبقات اجتماعی دیگر نشد.

·        شاعر عملا دیالک تیک همدم و همراه را در این بند شعر توسعه می دهد.
·        اما محتوای این دیالک تیک چیست؟  

5
کنون منم
که در این سرزمین بی همراه
قرین خویش
ـ ز دلخواه  ـ
همرهی دارم

·        در اشعار و آثار شعرا و هنرمندان فئودالی و بورژوائی، همدم همه چیز است، به جز، همراه.
·        همدم، چیز واره است.
·        اوبژکت واره است.
·        آلت دست و آلت لهو و لعب است.
·        چیزی بی شخصیت خاص خویش است.
·        جنده واره است.
·        فونکسیون خدمت یکجانبه به سوبژکت نر و یا زن را دارد.
·        اصلا لیاقت همراهی با سوبژکت را ندارد.

·        ما باید این مسئله را در روند تحلیل اشعار و آثار شعرای غیر پرولتری کشف و افشا کنیم.

6
کنون منم
که در این سرزمین بی همراه
قرین خویش
ـ ز دلخواه  ـ
همرهی دارم

·        محمد زهری آنتی تز رادیکال شعرای طبقات اجتماعی انگل است.
·        به همین دلیل، همدم او دارای خصوصیاتی است که همدمان مطروحه در اشعار و آثار شعرا و هنرمندان غیر پرولتری به دلایل اوبژکتیو و سوبژکتیو وجود ندارد.

·        منظور از مفهوم «دلایل اوبژکتیو و سوبژکتیو» چیست؟   

الف
·        منظور از دلایل اوبژکتیو این است که همدمان اعضای طبقات اجتماعی دیگر، یا بطور عینی مسخ و از توان همراهی تخلیه شده اند.
·        جنده واره شده اند.
·        به همین دلیل هم روشنفکران این طبقات اجتماعی آنها را آدم حساب نمی کنند.
·        سوبژکت حساب نمی کنند.
·        فقط اوبژکت حساب می کنند.
·        در نتیجه میان آنها و همدمان نر و زن رابطه سوبژکت ـ اوبژکت برقرار می شود.

ب
·        منظور از دلایل سوبژکتیو این است که همدمان اعضای طبقات اجتماعی غیر پرولتری، سوبژکت اند و نه اوبژکت.
·        هیچ چیز کمتر از سوبژکت های نر و زن خودشیفته و خودخواه ندارند.
·        اما سوبژکتیویته آنها به دلایل طبقاتی و ایده ئولوژیکی و پداگوژیکی، سرکوب می شود و نادیده انگاشته می شود.
·        تحقیر یکی از تسلیحات مهم طبقات اجتماعی انگل و پتیاره برای فراموش کردن زباله وارگی، بی لیاقتی و انگلیت خویشتن خویش است.

7
کنون منم
که در این سرزمین بی همراه
قرین خویش
ـ ز دلخواه  ـ
همرهی دارم

·        محمد زهری اما شاعری رئالیست و راسیونالیست از سوئی و رزمنده ای مارکسیست ـ لنینیست از سوی دیگر است.
·        به همین دلیل اهل خود بزرگ بینی و تاقچه بالا نشینی نیست.
·        اهل هارت و پورت خرده بورژوائی ـ فاشیستی ـ فوندامنتالیستی نیست.

·        همدم محمد زهری از سرتاپا سوبژکت است:
·        بی اعتنا به او می رود و بی اعتنا به او برمی گردد.
·        اینکه هنوز چیزی نیست.

8
·        پس از برگشت دست او را می گیرد و آب نیازش را بر زمین می ریزد.
·        یعنی او را از همه چیز، بی نیاز می سازد.

·        این سخن بظاهر ساده شاعر حاوی گنجینه ای از تجربه و دانش تجربی است.

·        کسی به این حقیقت امر پی می برد که دوستی به معنی حقیقی کلمه پیدا کند و ببرکت آن دوست از همه کس و همه چیز بی نیاز شود.

·        این هم هنوز چیزی نیست.

9 
کنون منم
که در این سرزمین بی همراه 
قرین خویش 
- ز دلخواه -   
همرهی دارم

·        همدم شاعر همدم دلخواه او ست.
·        همدمی است که دیالک تیکی از ایدئال و رئال است.
·        دیالک تیکی از آرزو و واقعیت است.

10

·        همدم شاعر ـ مهمتر از همه ـ سوبژکت عمل است:
·        دست او را می گیرد و پس از ریختن آب نیازش بر خاک، او را به راه «مانده» می کشاند.

·        به افعال محمد زهری باید دقت دو چندان کرد:
·        در فعل کشاندن، سوبژکتیویته همدم شاعر از صراحت گذرانده می شود.

·        تفاوت محمد زهری حتی با بزرگ علوی مثلا در رمان «چشم هایش» (که ما هنوز نخوانده ایم و فقط شنیده ایم) این است که همدم نه تماشاچی خانه نشین مشوق سوبژکت به رزم، بلکه رزمنده ای تمامعیار است:
·        به همین دلیل او را به «راه مانده» سوق نمی دهد تا به تماشای هنرنمائی سوبژکت بنشیند.

·        او را به راه مانده می کشاند تا همراه او و یا حتی به پیروی از خودش، راه مانده طی شود و کار شود، تمام. (سیاوش کسرائی)  

11
·        دیالک تیک همدم و همراه در این شعر محمد زهری دیالک تیکی از طرازی دیگر است:
·        دیالک تیکی فوق العاده پویا و سیال است:

الف
·        دیالک تیکی وارونه است:
·        همدم نقش سوبژکت را به عهده دارد و نه شاعر.

ب
·        در بهترین حالت، جای سوبژکت با اوبژکت مرتب عوض می شود.
·        گاهی همدم جلو می افتد و گه شاعر.

12
·        دلیل رضایت خاطر شاعر هم همین است:
·        شاعر توده همدم خود را انسان طراز نو می خواهد و نه زباله و دنباله رو.  

13

نگاهِ تشنهٔ اندوهِ تلخِ حسرتِ پیر
نمی رسد به تماشای بختِ بیدارم

·        داشتن همدم همراه، نهایت رضایت خاطر و سعادت شاعر است:
·        نشانه و معیار بخت آوری و بیدار بختی او ست.

·         شاعر بدین طریق سوبژکتیویته همدم را زیر ذره بین قرار می دهد و برجسته می سازد:
·        همدم فونکسیون بخت آوری و بیدار سازی بخت خفته را کسب می کند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر