۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه

سیری در شعر از فصیحی تبریزی (1)


ویرایش و تحلیل از
فریدون ابراهیمی

•    از سوز محبت، چه خبر اهل هوس را
•    این آتش عشق است، نسوزد همه کس را.

•    جا در دل ارباب نظر نیست، هوس را
•    آئینه به یک چشم ببیند، همه کس را.

•    از گفته ی ما نیست غباری دل کس را
•    کردیم در آئینه ی دل صاف، نفس را.

•    در دیده ی ما مردمک ما محک ما ست،
•    ما نیک شناسیم، عیار همه کس را.

•    منمای ـ چو آئینه ـ رخ خود همه کس را،
•    بشنو سخن از من که اثر ها ست نفس را.

•    چشمی که به رویم ز ره لطف گشودی
•    خواهم که به این چشم، نبینی همه کس را.

•    پابند هوس، حاجت زنجیر ندارد،
•    دام است، همان موج عسل، پای مگس را.

•    تا دم زده ای، رفته گلستان تو بر باد
•    ای غنچه، نگهدار در این باغ نفس را.

•    دل در طلب دوست به شیون گذراند
•    فریاد بود زاد ره کعبه، جرس را.

•    مرغ دلم از بس که زند پر به هوایش،
•    بیم است که ریزد ز هم این کهنه قفس را.

•    تا بر دلت از ناله غباری ننشیند
•    از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را.

•    کو همنفسی، تا کنم اظهار غم دل
•    ز آن  پیش که بندد غم دل، راه نفس را.

•    یا رب نشود کشته ی شمشیر جفایت
•    آن کس که به دل راه دهد غیر تو کس را.

•    با صبح بگویید که بی وقت مزن دم
•    امشب شب وصل است، نگهدار نفس را.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

میم


محتوای این شعر
ایرئالیستی و ایراسیونالیستی
(غیر واقع بینی و خردستیزی)
 است.
این شعر ضمنا تناقض مند است.

هوس امری غریزی است 
و 
بر
صاحب نظر بودن و یا نبودن کسی
تره حتی خرد نمی کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر