۱۳۹۴ آذر ۲, دوشنبه

سیری در شعری از فریماه شکوهی ایرانی (6)


تحلیلی از
مسعود بهبودی

 پیشکش به بهترین دوست
فاطمه کاشی

من از عاشق شدن مى ترسم
از ازدواج مى ترسم
از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام

·        راوی شعر که از عاشق شدن و ازدواج هراسان است، ضمنا هراسان از مرگ و خسته از زندگی است.

·        پارادوکس می نماید، ولی حتما علل و دلایلی در بین است:
·        کسی که خسته از زیست است، معمولا آرزوی مرگ در دل دارد.

·        راوی این شعر اما نه تنها کمترین تمایلی به مرگ ندارد، بلکه از آن هراس و در نتیجه نفرت و انزجار دارد.

1
از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام

·        حسن تحلیل شکیب مند آثار فکری و هنری همین جا ست.
·        ما پس از خواندن سرسری این شعر، فکر کردیم که فریماه، شاعری رئالیست، ولی ضمنا ایراسیونالیست (خردستیز) است.
·        ولی اکنون متوجه می شویم که از این خبرها نیست.

·        چون این موضع فکری شاعر با ایراسیونالیسم و نیهلیسم سازگاری ندارد.
·        اگر شاعر طرفدار نیهلیسم و ایراسیونالیسم و یا خردستیزی می بود، بسان صادق هدایت و البر کامو و دیوانه های دیگر به تبلیغ انتحار می پرداخت و ساز و برگ آن را هم تدارک می دید.

2
از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام

·        راوی شعر علیرغم خستگی از زندگی، طرفدار زندگی و منزجر از مرگ است.
·        وقتی از رئالیسم شاعر، سخن می رود، به همین دلیل است.

·        فریماه اهل هارت و پورت رایج از دیرباز و دیر آشنا نیست.

·        شاعر از جنس آئینه است و مناسبات اجتماعی جهنم جامعه را متناسب با بضاعت معرفتی و ایده ئولوژیکی خود، بطرز رئالیستی بازتاب می دهد.

·        سؤال هر خواننده ی اندیشنده اکنون این است که دلیل خستگی راوی از زندگی چیست.

3
از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام

·        خستگی اصولا روی دیگر مدال کار است.
·        خستگی پیامد کار مادی و یا فکری است.
·        خستگی امر ی طبیعی است.
·        خستگی فاجعه نیست.

·        برای رفع خستگی می توان چرت مختصری زد و کار مادی و یا فکری خود را از سر گرفت.
·        برای رفع خستگی شدید می توان خوابید.
·        شیرین ترین خواب ها، خواب های پس از کار و خستگی اند.
·        کابوس را به خطه این خواب های پسا خستگی راه نمی دهند.

·        شاعر به این پرسش خواننده ی اندیشنده پاسخ دارد:  

4
از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

·        خستگی شاعر و یا راوی شعر از زندگی یکنواخت (روتین) و مونوتونیک بی رحم است.
·        در همین مفهوم «تکرار تنفس روتین» جایگاه اجتماعی راوی و یا شاعر آشکار می گردد:
·        خستگی راوی شعر، نه خستگی ناشی از تلاش و تقلای مادی و یا فکری، بلکه خستگی ناشی از علافی است.
·        پیامد همیشگی علافی، بی معنائی زندگی است.

·        به همین دلیل است که گفته می شود:
·        کار سرچشمه و منبع معنای زندگی است.

·        کار به زندگی آدمیان محتوا و معنا می بخشد.
·        کار یکنواختی کسالت آور زندگی را کفن و دفن می کند و جای خالی تنفس روتین را با لذت و شادی و زیبائی پر می کند.

·        کاری که دیالک تیک در دیالک تیک است:

الف
·        هر کاری دیالک تیک کار مادی و فکری است.
·        دیالک تیک تلاش جسمی و روحی و روانی است.

ب
·        کار به خستگی منجر می شود.
·        خستگی ئی که به نوبه خود، دیالک تیکی از خستگی جسمی و خستگی روحی و روانی است.
·        دیالک تیکی از خستگی مادی و روحی است.

5

از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

·        محمود اعتمادزاده (به آذین) ـ یکی از رهبران بزرگ توده زحمت ـ در یکی از آثار خود تحت عنوان «کاوه آهنگر» خستگی کار آهنگر را به طرز رئالیستی ـ استه تیکی ـ هنریِ فوق العاده زیبائی تصویر می کند:
·        رهبر بزرگ توده زحمت و کار، خستگی آهنگر در اثر کار مادی را سرچشمه لذت روحی و روانی می داند و همان لذت را با لذت ارگاسم در روند هماغوشی با همسر قابل قیاس می داند.
·        بدین طریق روند کار مادی به روند عشق با معشوق شباهت کسب می کند.

·        کار اما چیست و چرا باید با هماغوشی عاشق با همسر قابل قیاس باشد؟        

6

از مرگ می هراسم
و از زندگی خسته ام
مرا از تکرار روتین
بی رحم نفس کشیدن رها کنید.

·        کار روند جذب و دفع انسان با طبیعت است:
·        انسان به مثابه طبیعت دوم، در روند کار با طبیعت اول درمی آویزد.

·        در مثال آهنگر می توان گفت که آهنگر، آهن خام (طبیعت اول) را در اثر نفوذ مادی و فکری و روحی قهر آمیز در آن، دگرگون می سازد و به شکل داس و تبر و گاو آهن و تیر و شمشیر در می آورد.

7

·        نیما در شعری همین دیالک تیک طبیعت اول و طبیعت دوم (انسان، جامعه) را به شکل دیالک تیک آهن و آهنگر بسط و تعمیم می دهد و از رابطه عاشقانه میان آهنگر و آهن پرده برمی دارد:
·        آهنگر در این شعر زیبای نیما با آهن سخت و سرسخت چنان گفتگو می کند که انگار با معشوق نازمند پا در گریزی در گفتگو ست:

در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است و این است فریاد تلاش او:
« کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟

آهن سرسخت،
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن

8
·        می توان گفت که انعکاس حقیقت عینی در آئینه روح نیما و به آذین در خطوط کلی اش یکسان بوده است.

·        اما چرا و به چه دلیل، کار منشاء لذت و معنا و زیبائی است و چرا و به چه دلیل، قابل مقایسه با روند هماغوشی است؟

ادامه دارد.

۲ نظر:

  1. كار منشاء لذت ومعنا وزيبايى است در صورتى كه مخارج زندگى رو تأمين كنى در غير اين صورت فقط خستگى روحى نصيبت ميشود

    پاسخحذف
  2. آره.
    قضیه دقیقا از این قرار است.
    کار ـ فی نفسه ـ بی بدیل است:
    کار نیاز است و برآورنده نیاز است.
    کار در شرایط جامعه طبقاتی
    اما به تخریب جسم و روح و روان کارگر منجر می شود.
    این منفیت کار
    نه در خود کار
    بلکه در سیستم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم است.
    طبقه حاکمه به طمع سود حداکثر
    مولدین مادی و فکری را به مرگ تدریجی محکوم می کند.
    شبی نیست که در خود کشورهای پیشرفته سرمایه داری
    کارگرانی مثلا در حین کار در ریل راه آهن زیر گرفته نشوند و نمیرند.

    پاسخحذف