۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

شعری از ژاله اصفهانی (2)


ژاله اصفهانی

گیاه وحشی کوهم، نه، لاله ی گلدان
مرا به بزم خوشی های خودسرانه مبر

به سردی خشن سنگ، خو گرفته، دلم
مرا به خانه مبر

زادگاه من کوه است.

ز زیر سنگی
ـ  یک روز ـ
سر زدم بیرون

به زیر سنگی
 ـ یک روز ـ
می شوم مدفون

سرشت سنگی من، آشیان اندوه است.

جدا ز یار و دیارم، دلم نمی خندد
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی، مخواه.

گیاه وحشی کوهم، در انتظار بهار

مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد.
مرا به گریه میار

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۲ نظر:

  1. شاعران همواره طبعی لطیف چون برگ گل دارند چه چبزی باعث که نوازش وگرمی بگریه اش وامیدارد بنظر میرسد روحیه انقلابیش با قدرت تمام مقاومش داشته اند که درکنار سنگی سرد وسخت سر بر میآورد رشد میکند وبانتظار پایْیز سخت کوهستان میماند این ژاله عزیزدلش بدنبال یاران میطپد آرزوی همه مهاجران بلاجبار چنین ست وخود گوید زندگی صحنه بیهمتای هنر مندی ماست هرکسی آیدونغمه خود خواند وازصحنه رود خنک آنکس که مردم نغمه اش بسپارند بیاد ونغمه شاعر سفر کرده ما هم منده است بید روح لطیفش شاد باد

    پاسخحذف