۱۳۹۴ فروردین ۲, یکشنبه

مرغ ماهیخوار پیر


محمد زهری
مرغ ماهیخوار پیر
(تهران ـ آبان ۱۳۳۴)

مرغ ماهیخوار پیر
سایه اندوه را ماند، نشسته روی سنگ
سر کشیده زیر بالِ خستهٔ خود، تنگ
جمع کرده زیر تن یک پای خود را
خستگی ها را بدینسان چاره می سازد

لیک مرغان جوان، بی خستگی،
خود را به موج آب می کوبند
می خندند،
می خوانند.

مرغ ماهیخوار پیر
گاهگاهی می کشد سر
با زبان حسرتی آواز می خواند:
«ای دریغا، سخت محرومم، ز خود آویختن بر موج»

در غرورش لیک می گردد هوایی گرم:
«باز چون مرغ جوان خواهی توانستن، شکستن،
کوه گردانی که می لغزد به روی آب»


مرغ ماهیخوار
با غروری سر سپرده با اجل
بال ها را می گشاید روی بامِ نیل
سخت طوفان است، دریا
موج ها از پشت هم چون لشکری جرار (لشکر انبوه مجهز به تسلیحات سنگین) می آیند
لیک مرغان جوان
بی خستگی
خود را به موج آب می کوبند،
می خندند،
می خوانند.

مرغ ماهیخوار پیر
از فراز آسمان، خود را به موج آب می کوبد
 لیک تاب اش نیست
دست موج پر زور است
آب می پیچد چو آواری به رویش
غرق می گردد به کام تلخ کبر آلود دریا،
مرغ ماهیخوار پیر


پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
با سپاس از مسعود دلیجانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر