۱۳۹۳ اسفند ۲۷, چهارشنبه

در خانه ی من


محمد زهری
در خانه ی من 
 
دیری است که بیهوده، چو مرغان خموش ام
از یاد فراموش ام و  با خلق نجوشم


در نم نم باران بهاران، نگریزم
یک جام ننوشیدم و یک جام ننوشم


شب خفتم و با مرغ شب، آواز نکردم
با همنفسی عقده ی دل ، باز نکردم


یاران کهن را به ره خویش سپردم
از دام، رها بودم و پرواز نکردم




در گوشه ای افتادم و رخساره نهفتم
چون لاله ی کوهی، به نهانگاه شکفتم


از خویش، دو صد طعنه ی جانسوز شنفتم
رنجیدم و اما، سخن ِ سرد نگفتم


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر