۱۳۹۳ اسفند ۲۸, پنجشنبه

تا دلی با دلی


محمد زهری
تا دلی با دلی
(تهران ـ ۲۷ خرداد ۱۳۳۴)

به آینده

 هیچکس، هیچ کسی را نشناخت
هر که پروردهٔ دست وطنی
من، منم، دور ز دنیای تو ام
تو، توئی، دور ز دنیای منی

زیر آرامش خود ریخته ام
جوش تشویش به هر قطره ی خون
تو که خویشی و ز خود با خبری
هیچ دانی که منم، اکنون چون!؟

من هم ای دوست، کجا ره دارم
در دل خلوت بیگانه تو!؟
شاید اینک پسِ آبادِ تو هست
تلخی خانهٔ ویرانهٔ تو

ناشناسیم و به پندار، شناس
آشنا، لیک به پهنای فریب
هر چه از رشته به باطن داریم
دیگری را ست تمنای غریب

آنقدر خیره ی بازی هستیم
که ز اندیشهٔ پهلو ماندیم
در غروری که نگون باد، نگون!
اسب دیوانهٔ خود را راندیم

نام شهر تو به گوشم نرسید
زادگاهم ز نگاه تو نهان
هر دو اینجا به غریبی پابند
هم غریب از هم و هم با دگران

چون دلی با دل دیگر نزند
آشنا، کس به کس دیگر نیست
هیچ کس، هیچ کسی را نشناخت
تا چنینیم در این پهنهٔ زیست

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر