۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

سیری در شعر محمد قهرمان (۱)

محمد قهرمان (۱۳۰۸ ـ ۱۳۹۲)
کتابدار دانشکدۀ ادبیات دانشگاه فردوسی
 (۱۹. ۶. ۱۳۶۸)
سرچشمه:
صفحه فیسبوک محمد قهرمان

تا به کی در این وادی از پی جرس افتم؟
ای دلیل گمراهان، ترسم از نفس افتم

ناامیدم از منزل در رهی که می افتد
نقش پا هم از من پیش، بس که باز پس افتم

گر چه از پریشانی همچو بید مجنونم
نیست آن جنون با من تا به پای کس افتم

آتشم ولی از آب در ملایمت پیشم
بد ز من نخواهد دید گر به جان خس افتم

شاخه ای پر از بارم هر زمان شوم خم تر
گر ز من بداری دست خود به دسترس افتم

خون دختر رز ریخت کاش می توانستم
از برای خونخواهی در پی عسس افتم

سر کنم به خاموشی همچو بلبل تصویر
نغمه نشنوی از من گر که در قفس افتم

در دلم گره مانده است آرزوی بوسی چند
چون لب تو را بینم مست از این هوس افتم

در هوای تو چون نی، پر ز ناله ام، ای کاش
دم برآورم با تو، بی تو از نفس افتم

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری



کشور عه هورا و عاشورا اگر از بابت خیلی چیزهای مادی و معنوی، قحطستانی باشد، از بابت یک چیز کم و کسری ندارد و آن یک چیز، شاعر است.
اگر سخت نگیریم، در این سامان بی سامان، همه از دم، شاعرند.

اگر کسی شکی در این زمینه داشته باشد، فقط کافی است که گشت مختصری در فیس آباد بزند و یقین قلبی حاصل کند.

سؤال ولی این است که این شعرا کیستند و چه فرق و تفاوت و تضادی با یکدیگر دارند؟

مثلا فرق و تفاوت و تضاد محمد قهرمان با شهریار و شفیعی و سایه و افضلی و  مشیری و غیره کجا ست؟

ما برای کشف پاسخ به این پرسش به سیری در اشعار محمد قهرمان و دیگر قهرمانان عرصه شعر می پردازیم:

۱
تا به کی در این وادی از پی جرس افتم؟
ای دلیل گمراهان، ترسم از نفس افتم


معنی تحت اللفظی بیت:
ای رهنمای گمراهان، تا کی باید در این صحرا به دنبال جرس بیفتم؟
ترسم از این است که دیر یا زود از نفس بیفتم.


مفهوم «از پی جرس افتادن»، نه منطقی است و نه مأنوس.
این مفهوم غیرمنطقی و نامأنوس را به احتمال قوی خود شاعر یا بنا بر الزامات شعری و غیره اختراع کرده و یا به واسطه آن، قصد تبیین اندیشه ای را داشته  است.

چون بنی آدم و بنی جانور معمولا «از پی کاروان» می افتد و نه از پی جرس.
مگر اینکه بنی ادم و بنی جانور، کور و نابینا ولی شنوا باشد.
بی چشم، ولی گوشمند باشد.

شاعر احتمالا راوی شعر را و یا خویشتن خویش را کور و نابینا تصور و تصویر می کند و بر پیروی کورکورانه از کاروان همیشه روان در بیابان جامعه و جهان اشاره دارد.

شاعر بدین طریق ـ چه آگاهانه و چه بطور خودپو ـ در آن واحد با تک تیری دو نشان می زند:

الف

هم به انتقاد از خود می پردازد و خویشتن خویش را به جرم پیروی کورکورانه از جرس کاروان جامعه و جهان به تازیانه می بندد.

ب

و هم همزمان، به انتقاد اجتماعی مبادرت می ورزد.
یعنی جامعه را ، هم میهنان خود را و حتی همنوعان خود را به تازیانه انتقاد می بندد.

یعنی در هر حال دست به روشنگری می زند.
چون دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد از همنوع (انتقاد اجتماعی) بسط و تعمیم دیالک تیک روشنگری است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر