۱۳۹۴ فروردین ۱, شنبه

سراغی نیست ز مرد ِ مرد


محمد زهری
سراغی نیست ز مرد ِ مرد

به ایوان پلید خانه ی بی زاد و رود ما ، چراغی نیست
اجاق نسل ما کور است و درد ما همه این درد
تپش در کوه و جوشش در بیابان است
عصیر (شیره) خون گرمی در کمرگاه بهاران است
ولی از جنبشی خالی است رگ هامان 
 
عطش های شگرف شهوت اجداد
بنای آفرینش های جاویدان، فروکش کرده در ما ، سال های سال
نه بذری ، بذر / نه خاکی ، خاک
عقیم از زادن ایم (هستیم) و عاجز از بنیاد / سترون (عقیم، نابارور) پاک

سراغی نیست ز مرد ِ مرد
همه نامرد ِ نامرد ایم
(هستیم) و درد ما همه این درد

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر