۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه

سیری در چرندیات ژان پل سارتر (1)


 
سرنوشت بشر دست خود او ست
امیدی جز به عمل نباید داشت
آنچه به بشر امکان زندگی می دهد، فقط عمل است.
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
فریده
تحلیلی از گاف سنگزاد

حریف
نظر شما در مورد انعکاس این نوشته چیست؟

·        این نقل قول از سارتر باید مورد بررسی دیالک تیکی قرار گیرد تا هم صحت و سقم آن معلوم گردد و هم از جهان بینی خود ژان پل سارتر و امثال بیشمار او پرده بر افتد:

1
سرنوشت بشر دست خود او ست.

·        مفهوم اصلی این حکم سارتر، «سرنوشت» است.
·        صرفنظر از اینکه او تعیین کننده سرنوشت بنی بشر را چه چیز و چه کس بداند، خود این مفهوم جام جهان بینی نما ست، افشاگر و پرده در است:
·        سارتر به سرنوشت بنی بشر باور دارد.

·        باورش دشوار است، ولی علیرغم آن، واقعیت دارد.
·        سارتر و پیروان پر و  پا قرص او در کشور عه هورا از این لحاظ کمترین فرقی با ما پدر بزرگ و مادر بزرگ ما ندارند.
·        تنها فرقی که حضرات با پدر بزرگ و مادر بزرگ ما دارند، این است که پدر بزرگ و یا مادر بزرگ ما قلم قضا را، یعنی مشیت خدا را در تعیین سرنوشت بنی بشر دخیل می داند، ولی سارتر خود بنی بشر را.
·        بدین طریق و ترفند هرکس سرنوشتی دارد که خودش با کرد و کارش بر پیشانی خود می نویسد.
·        خوب، قبول.
·        ولی این بلحاظ فلسفی به چه معنی است؟

2
·        اگر جماعت خرافی و مذهبی سنتی دیالک تیک جبر و اختیار را و یا دیالک تیک ضرورت و آزادی را به شکل دیالک تیک مشیت الهی و هستی (از جمله طبیعت، جامعه و انسان) بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن جبر (ضرورت، مشیت الهی) می دانند، سارتر و حواریون، دیالک تیک جبر و اختیار را و یا دیالک تیک ضرورت و آزادی را به شکل دیالک تیک سرنوشت و انسان بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن اختیار (آزادی، انسان) می دانند.

3
سرنوشت بشر دست خود او ست

·        حتما حریفی خواهد گفت، خوب چه بهتر از این:
·        مگر فروغ نمی گوید:
·        «نام نجات دهنده خود را از آینه بپرس!»
·        مگر مارکسیسم ـ لنینیسم هومانیسم علمی و انقلابی را بطرز رادیکالی نمایندگی نمی کند و جامعه و جهان را نتیجه کرد و کار سوبژکت انسانی ـ اجتماعی نمی داند؟

·        چرا.
·        ولی شگرد سارتر و حواریون نیز همین جا ست.
·        فلسفه بورژوائی واپسین و ایدئولوژی کلیه طبقات اجتماعی واپسین (برده داری و فئودالی و بورژوائی واپسین) پر هارت و هورت، جنجال برانگیز، عوامفریب، معرکه گیر و چپ نما ست.

4
سرنوشت بشر دست خود او ست

·        برای کشف ترفند سارتر و حواریون بهتر است، بپرسیم که منظور از انسان چیست؟
·        انسان به مثابه فرد و یا انسان به معنی سوبژکت اجتماعی، به مثابه طبقه و توده؟
·        چون از دست انسان تک و تکرو و تنها چه برمی آید که تعیین کننده «سرنوشت» کذائی خود باشد؟

5
سرنوشت بشر دست خود او ست

·        انسان ـ خواه و ناخواه ـ پس از تولد، خود را تحت فشار عینی مضاعف و دوگانه ای حس می کند:

الف
·        فشار طبیعی، موسوم به فشار جو که بر تار و پود وجودش سنگینی می کند و فقط به نیروی عادت می توان فراموشش کرد و بدان تمکین نمود.
·        و گرنه فشار شدید کمرشکنی است.

ب

·         فشار اجتماعی، موسوم به مناسبات تولیدی (ساختار اقتصادی جامعه، زیربنای اقتصادی جامعه)
·        به قول مارکس، «آنسامبل در هم تنیده ای از مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی»   

6
سرنوشت بشر دست خود او ست

·        خوب با توجه به همین حقایق امور، چگونه می توان گفت که سرنوشت بشر دست خود بشر است؟
·        به زبان فلسفی، چگونه می توان جبر عینی مضاعف غول آسائی از این دست را منکر شد؟
·        ضمنا انکار جبر و یا ضرورت عینی به چه معنی است؟

7
سرنوشت بشر دست خود او ست

·        نظری به دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) نشان می دهد که انکار جبر (ضرورت) عملا به معانی زیر است:   
·        به معنی تخریب دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) است.

·        اما تخریب دیالک تیک عینی به چه معنی است؟

1
·        تخریب دیالک تیک عینی به معنی خردستیزی است.
·        چون خرد تمکین به دیالک تیک عینی را اکیدا توصیه می کند تا بشر دچار خطا نشود و در مصاف با قوای طبیعی و اجتماعی شکست نخورد.

2
·        در بهترین حالت به معنی کور کردن یک چشم خود و دیگران است.
·        چون نادیده گرفتن جبر عینی هستی و مطلق کردن اختیار (آزادی) به معنی یکجانبه بینی محض است.
·        این اما عملا به چه معنی است؟  

3
·        این در بهترین حالت به معنی خود فریبی و عوافریبی و در بدترین حالت به معنی عوامفریبی محض است.
·        عوامفریبی در هر صورت همیشه چاشنی ئی از خودفریبی دارد.
·        تخریب دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) اما می تواند به دو صورت انجام یابد:

4

·        می توان پس از تخریب دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)، اختیار (آزادی) را نفی و انکار کرد و دور انداخت و جبر (ضرورت) را بر تخت نشاند و به جرگه طرفداران دترمینیسم مکانیکی پیوست و در صورت مذهبی بودن به جرگه باورمندان به جزم «مشیت الهی» و فاتالیسم (تقدیرگرائی) 
·        حافظ چنین کسی بوده است:   

رضا به داده، بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاده است.

·        حافظ علنا جبر را در فرم «رزق مقرر و مقدر، داده» بر تخت می نشاند و در اختیار و آزادی را به روی بنی بشر می بندد.
·        بنی بشر بدین طریق و ترفند تا درجه ای نازلتر از درجه گربه ای تنزل می یابد.
·        بیشتر شبیه جوجه پرندگان می گردد که تنها هنرشان باز نگهداشتن منقار و بلعیدن غذای رسیده از سوی مادر و یا پدر است.
5

·        طریق دوم تخریب دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)، دور انداختن جبر و بر تخت نشاندن قلدرمآبانه اختیار (آزادی) است: 

سرنوشت بشر دست خود او ست

·        بی دلیل نیست که مقوله مخدوش و مثله و مجرد «آزادی» (اختیار) در قاموس اگزیستانسیالیسم و نمایندگان معروف آن در کشور عه هورا شب و روز با حنجره دریده عربده کشیده می شود:

آه، اگر آزادی سرودی می خواند،
کوچک
کوچکتر حتی از گلوی پرنده ای
احمد شاملو


·        بی دلیل نیست که کامو ترجیح می دهد که آزادی را بر عدالت و برابری مقدم بداند و حریفی از کشور عه هورا به هر معترض خود اندیشی به طعنه  می گوید:

«مگر آزادی چه عیبی دارد؟»

6
سرنوشت بشر دست خود او ست

·        تخریب دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)، دور انداختن جبر و بر تخت نشاندن قلدرمآبانه اختیار اما در فرم انحرافات تئوریکی و ایدئولوژیکی دیگر زیر نیز عرض اندام می کند:

الف
·        در فرم آنارشیسم
ب
·        در فرم ولونتاریسم (اراده گرائی) 

ت
·        در فرم آوانتوریسم چپ و راست

پ
·        در فرم استالینیسم و غیره

·        همه این فرم های تخریب دیالک تیک عینی، حاوی و حامل نوعی خردستیزی آشکار و مستور اند و لذا آبستن فاجعه اند.

8
امیدی جز به عمل نباید داشت

·        این تداوم منطقی و اثبات صحت حکم اول سارتر است:
·        هر کس سرنوشت خود را خود با عمل خود می سازد.

·        نظر بظاهر پسندیده ای است:
·        این می تواند همان نظر فروغ باشد:
·        « نام نجات دهنده خود را از آینه بپرس!»

·        این نظر اما بسان نظر قبلی سارتر لبریز از زهر خردستیزی است.
·        چرا؟

9
امیدی جز به عمل نباید داشت

·        سارتر با این نظر، دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک عمل و نظر بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله به شکل دیالک تیک واره همه چیز و هیچ درمی آورد:
·        زنده باد، عمل!
·        مرگ بر نظر!
·        زنده باد پراتیک!
·        مرگ بر تئوری!

10
امیدی جز به عمل نباید داشت

·        این به معنی مطلق کردن عمل (پراتیک)، ضمن تحقیر و هیچ شماری نظر (تئوری) است.
·        ولی همه کم و بیش می دانند که بدون اندیشه و نظر و تئوری فقط می توان آب در هاون کوبید و خوش بود.

 اثری از مجید ارجمند

·        به قول انگلس:
·        «هر کاری از کله می گذرد! »

·        به قول مارکس:
·        «بدترین عمله از بهترین زنبور و بدترین نساج از بهترین عنکبوت به این دلیل بهتر است که قبل از ساختن خانه و یا قبل از بافتن پارچه، مدل فکری خانه و پارچه را در کله خود می سازد و بعد بدان جامه عمل می پوشاند.»

·        بدون اندیشه و نظر و تئوری، عمل و پراتیکی میسر و ممکن نیست.

11
 امیدی جز به عمل نباید داشت

·        این نظر را سعدی هم در قرون وسطی نمایندگی کرده، ولی نه بسان سارتر و شرکاء، بلکه بسان مارکس و انگلس:

به عمل کار برآید، به سخندانی نیست.

·        منظور سعدی این است که در دیالک تیک پراتیک و تئوری (عمل و حرف)، نقش تعیین کننده در تحلیل نهائی از آن پراتیک (عمل) است، بی آنکه تئوری هیچ واره باشد.

·        لنین با صراحتی سوران خواهد گفت:
·        «بدون تئوری انقلابی، انقلابی هم نمی تواند صورت گیرد.»    

12
·        امروزه جریانات سیاسی مختلف از قبیل طرفداران پرکسیس و احزاب استالینیستی نیز عملا و عمدا و علنا به تحقیر تئوری و مطلق کردن فتیشیستی (بت پرستانه) پراتیک در لفافه های مختلف می پردازند: 

تفاوت در اندیشه
وحدت در عمل

·        اینهم همان چرند سارتر است:
·        مرگ بر تئوری
·        زنده باد پراتیک!

·        با اختلاف نظر (تفاوت اندیشه) حتی نمی توان زیر یک سقف با کسی ساعتی سر کرد، چه برسد به تشکیل حزب و جبهه و غیره.  

13
آنچه به بشر امکان زندگی می دهد، فقط عمل است.

·        اگر کسی شک و تردیدی تاکنون در دل داشته، اکنون می تواند یقین مطلق کسب کند:
·        علنی تر و قاطعانه تر از این نمی توان به مطلق کردن پراتیک (عمل) در دیالک تیک پراتیک و تئوری (عمل و نظر) مبادرت ورزید.
·        مقوله «عمل» در فلسفه سارتر هم بسان دیگر مقولات او، مثلا مقوله آزادی، انتزاعی می ماند و در بهترین حالت فردی.   

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر