۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه

سیری در شعر «آرش کمانگیر» (22)

 
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
آرش کمانگیر
(شنبه 23 اسفند 1337)
تحلیلی از شین میم شین  

آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز

·        این بند شعر سیاوش باید از نو زیر ذره بین تحلیل قرار گیرد.
·        چون در بخش های پیشین در رابطه با محتوای معنوی آن به اندازه کافی دقت نشده است:

1
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح

·        سیاهی بنظر سیاوش، در دهان صبح بی نفس می شود.
·        یعنی از نفس می افتد و خفه می شود.

·        این بدان معنی است که سیاوش میان صبح و سیاهی، رابطه سوبژکت ـ اوبژکت برقرار می کند:
·        صبح بسان نهنگی (سوبژکت) سیاهی را به عنوان طعمه ای (اوبژکت) خفه می کند، می کشد و می بلعد.  
  
·        به زبان فلسفی، سیاوش دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک صبح و سیاهی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (صبح) می داند.

·        این اما به چه معنی است؟

2
 مانی (216 ـ 276 میلادی)
مانیگرائی با اذن شاپور (240 ـ 270 میلادی) در جنوب غربی ایران و بابل اشاعه می یابد.
بهرامشاه به تحریک روحانیت زرتشتی، مانی را دستگیر می کند.
مانی 60 ساله در زندان می میرد.
آموزش دوئالیستی مانی:
آموزش مانی بر دو طبیعت (دو جوهر، دو اصل) و سه دوران مبتنی است.
دوران اول، زمان جدائی دو طبیعت یاد شده است.
دوران دوم، زمان آمیزش دو طبیعت یاد شده است.
دوران سوم، زمان جدائی قطعی و نهائی دو طبیعت یاد شده است.

آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح

·        این اولا بدان معنی است که سیاوش دوئالیسم دیرآشنای نور و ظلمت (مانی پیامبر) را از فرم دوئالیستی اش تهی می سازد و در فرم دیالک تیکی به شکل دیالک تیک روز و شب (نیمایوشیج) و بعد بمراتب محسوس تر، تجسم پذیرتر، منطقی تر، دقیقتر و تیزبینانه تر به شکل دیالک تیک صبح و سیاهی و با صراحتی روشن تر به شکل دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (نور، روز، صبح) می داند.
·        این کرد و کار سیاوش نه فقط ستایش انگیز بلکه فخرانگیز است.    
       
3
 آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح

·        این ایده و اندیشه ی جامه عمل پوشیده در این بند شعر، ضمنا نشاندهنده اوپتیمیسم (خوش بینی فلسفی ـ تاریخی) شاعر توده ها ست:
·        در قاموس سیاوش پیروزی نهائی نور بر ظلمت، صبح بر سیاهی هم قانونمند است و هم به دلیل قانونمندی، عینی ناگزیر و اجتناب ناپذیر.

·        به قول احسان طبری:
·        «دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد!»     

4
اثری از حسین رزاقی
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح

·        این ایده و تصور و تصویر سیاوش اما تداوم ایده دیرآشنای موسوم به «جنگ نور بر ضد ظلمت» در پله ای علمی ـ دیالک تیکی ـ عینی است.
·        سیاوش این ایده را احتمالا از نیمایوشیج آموخته  و توسعه داده است.

·        در شعر نیما نیز بکرات به مقوله شب برخورد می کنیم:

تو چیستی، ای شب غم انگیز
در جست و جوی چه کاری آخر

بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده به شکل خوف آور؟

در بسته ام، شب است
تاریک هم چو گور

با آن که دور از او نه چنانم
او از من است دور
.

خاموش می گذارم، من با شبی چنین
هر لحظه ای چراغ

می کاهم اش ز روغن
تا در رهم نگیرد، جز او کسی سراغ
.

·        سیاوش بدین طریق و ترفند، دیالک تیک نو و کهنه را، دیالک تیک طبقات اجتماعی انقلابی و طبقه حاکمه را برای تفهیم بهتر در سنت شعرا و فلاسفه میهنی از عرصه جامعه به خطه طبیعت می برد و در فرم دیالک تیک نور و ظلمت و یا روز و شب و یا صبح و سیاهی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن  نو (طبقات انقلابی، نور، روز، صبح) می داند.

5
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح

·        تفاوت و حتی تضاد بینشی سیاوش با مانی و شعرای و فلاسفه کلاسیک میهنی اما در این است که سیاوش ستیز «طبقاتی» نور و ظلمت را، صبح و سیاهی را عمده و برجسته می کند و نسبیتی را وارد تئوری مبتنی بر اوتوماتیسم و خودپوئی حاکم بر امر جایگزینی سیاهی با صبح می سازد:
·        صبح در قاموس سیاوش، نه بطور اوتوماتیک و خودپو، بلکه در روند نبردی سخت و به برکت آن، بر سیاهی چیره می شود.

·        این اندیشه ـ بی اعتنا به آگاهی و یا ناخودآگاهی سیاوش ـ به معنی تبیین سوبژکت مندی روندهای اجتماعی است:
·        فرق زلزله طبیعی با زلزله اجتماعی (انقلاب اجتماعی) همین است:
·        تاریخ بی سوبژکت نیست.

·        تاریخ بطور خود به خودی و اوتوماتیک ساخته نمی شود!
·        تاریخ سازنده دارد.
·        سازنده ای به نام توده های مولد و زحمتکش!  

·        به همین دلیل است که سیاهی در دهان صبح بی نفس می شود:
·        صبح بسان نهنگی حلقوم سیاهی را می فشارد، خفه و خاموش می سازد و می بلعد.
  
6
 آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح

·        اکنون سؤال این است که آیا میان «بی نفس گشتن سیاهی در دهان صبح» و «از دست رفتن الماس اخترهای آسمان» رابطه ای هست؟

·        حریف خوداندیشی بر آن بوده که هست.

·        این نظر حریف را شاعری به نام جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر) هم در شعری بلند نمایندگی کرده است:
·        در این شعر جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)، شب «گر به دامن دارد.»

·        این بدان معنی است که میان شب و «الماس اخترها» در تمام طول شب، جنگی مداوم، ولی پراکنده ـ پارتیزانی ـ نامنظم  در جریان بوده است:
·        ستاره ها با خنجر تیز انوار خود بر شب تیره از هر سو یورش می برند و گر بر دامنش می افکنند، گری که در توسعه کمی اش به آتشی بزرگ و شب شکن بدل می شود و زمینه عینی لازم را برای غلبه روز فراهم می آورد.  


·        وقتی سایه می گوید:

آنچنان زیبا ست، این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت

·        احتمالا منظورش همین است.

 7
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح

·        ولی استنباط ما از این بند شعر سیاوش، در هر صورت این نیست که میان «از دست رفتن الماس اخترهای آسمان» و «بی نفس گشتن سیاهی در دهان صبح» رابطه علی برقرار است:
·        یعنی  «از دست رفتن الماس اخترهای آسمان» علت «بی نفس گشتن سیاهی در دهان صبح» (معلول) است.

·        بنظر ما، این صبح است که سیاهی را خفه و خامش و مغلوب می سازد  و نه سوسوی اخترها.

·        اگر سیاوش منظور دیگری می داشت، حتما تبیین می نمود.
·        سیاوش از بابت سخن پردازی کم و کسری نداشته است.

8
·        اتفاقا همین نظر سیاوش را جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر) در شعر دیگری نمایندگی و تصریح کرده است:

جادوگران شب
با تیک تاک تیره ی تردید
می دمند
هول و هراس و  واهمه
اندر فلوت روز

غافل از آن که باز
عقربه ی صبح سر دهد
قهقهه ی خویش
به هنگام!

·        در این شعر برزین آذرمهر نیز بر سوبژکت وارگی (سوبژکتیویته) صبح تأکید ورزیده می شود.

·        کلید غلبه ی نور بر ظلمت اینجا نیز به دست صبح است و نه بدست «اخترهای آسمان.»
   
9

·        ضمنا میان شب و روز نه رابطه علی، بلکه توالی برقرار است:
·        روز معلول شب و یا شب معلول روز نیست.

·        شب و روز هر دو معلول علتی دیگر اند:
·        به قول مارکس، توالی شب و روز، معلول وضع خاص مدار زمین است.

·        توالی های متنوع در طبیعت را نمی توان با دیالک تیک علت و معلول توضیح داد.
·        خود توالی ها معلول های چیزهای دیگر اند و علل چیزهای دیگر.

10
·        اشاره به نکته بسیار مهم دیگر بی ضرر و ضرور است و آن، اینکه هرگز نباید میان نبرد «الماس اخترهای آسمان» و مرگ زودرس آنها علامت تساوی گذاشت.

·        یاوه هائی که در ادبیات استالینیستی و آوانتوریستی در زمینه نقش «الماس اخترهای آسمان» منتشر می شوند، فاقد کمترین ارج و ارزش علمی اند.

الف
·        اولا تعیین کننده سرنوشت مبارزات طبقاتی توده های مولد و زحمتکش اند و نه قهرمانان جان بر کف.

ب
·        ثانیا مرگ نا به هنگام و زود رس قهرمانان نه آرزو و نیاز و خواست توده های مولد و زحمتکش، بلکه آرزو و نیاز و خواست طبقه حاکمه و ارتجاع ملی و بین المللی است.

ت

·        ثالثا مرگ قهرمانان و سرداران عملی و نظری سپاه توده ها فاجعه مهیبی است و باید با دقت فوق العاده و با تیز اندیشی شکیب مند، از آن ممانعت به عمل آید.
·        بویژه امروز عیانتر از همیشه می توان دید که جای خالی تیزابی ها، جوانشیرها، مهرگان ها، شهبازی ها، آصف ها،  صابرها و امثال الماسین آنها چقدر خالی است.

·        سایه در شعر زیبائی از این فاجعه تلخ و ویرانگر پرده برمی دارد:

در این میان نشد کسی که تیر بر هدف زند
دریغ اگر کمانکشی، دلاوری درآمدی

شب سیاه آینه ز عکس آرزو تهی است
چه بودی، ار پری رخی ز چادری در آمدی!

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر