۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

سیری در آثار بهمن محصص (2)


سرچشمه:
صفحه قیسبوک بهمن محصص

 حسین رزاقی
این نقد توهینی آشکار هم به محصص و هم به زنان است.
آمادگی طبیعی و جانوری مادیان!
جهان جانوری ـ انسانی ـ خدایی!
از کجا می آورید این واژگان و ترکیبات بی مسئولیت را؟

میم  

1
·        نقد نمی تواند توهین به کسی تلقی شود.
·        نقد هر چقدر هم سطحی باشد، بازهم نوعی روشنگری است و بهتر از هیچ است.
·        نقد سطحی را اما می توان ژرفا بخشید.

2
·        منتقد را اما در هر صورت باید عزیز داشت.
·        حتی اگر برداشتش از سرتاپا غلط باشد.
·        چون برداشت غلط هم نوعی برداشت است و در تحلیل نهائی استنباط طبقه اجتماعی معینی را نمودار می سازد.

3
·        برای اینکه هر چیزی در هستی دلیل دارد و هر دلیلی در دل خود حقایقی را نهان کرده است.

4
·        بهترین راه در تحلیل ها و هماندیشی ها در نظر گرفتن دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت است و در این دیالک تیک در عرصه تئوری شناخت، نقش تعیین کننده از آن  اوبژکت شناخت است.

5
·        به عنوان مثال، بهتر است که تحلیل ثمیلا ابراهیمی (اوبژکت شناخت)  فی نفسه و بی اعتنا به خود ایشان مورد تأمل قرار گیرد.
·        در آن صورت و فقط در آن صورت می توان به شناخت تعلقات طبقاتی و جهان بینی خود ایشان هم تا حدودی نایل آمد.

حسین رزاقی
اینکه پیام اثر هنری در پی بحث و نقد شاید، تصادفی هویدا می گردد را قبول دارم 
ولی عدم آگاهی هنرمند به کارش را بی انصافی می دانم.

·        شاید تفاوت شعرسرائی و یا تندیس سازی با گاو آهن سازی (آهنگر)، یعنی تفاوت تولید اثر هنری با تولید ارزش های مصرفی (کالاهای)  معمولی همین جا باشد.

1
·        آهنگر به چند و چون مولود خود وقوف نسبتا کاملی دارد و آن را در آگاهی نسبتا کامل تولید می کند.

2
·        هنرمند اما روح پریشان خود را در قالب آهنگی، نوائی، شعری، تندیسی تجسم (جسمیت) می بخشد.
·        در این جور موارد، (حتی اگر اثر هنری سفارشی باشد) عقل و جنون همزمان بکار می افتند، آگاهی و خودپوئی همزمان عمل می کنند.

3
·        هنرمند به محتوای غول آسای اثر خود وقوف کامل ندارد.
·        حتی می تواند وقوف کاذب داشته باشد.

مثال


·        مسعود دلیجانی شعری دارد، تحت عنوان «بغض کودکانه ای در کار»، بند پایانی این شعر ـ و نه فقط این شعر ـ برای ما بسیار حیرت انگیز بود: 

آغوش گشاده ام را بر می چینم
و عطوفت نهان در نگاهم را

پلی می زنم
از سطح نمناک چشمانم
تا دور دستی که فاصله ها می میرند

دور دستی که هر انسان
عطش نیاز خویش را
چون پرنده ای از گروه کوچ
از جوشنده چشمه ساری می نوشد،
«جوشان در سایه سار عام»

·        شاعر در همین بند شعر با صراحتی روشن تر از صراحت آفتاب در مقابل فلسفه بورژوائی واپسین (و جهان بینی همه طبقات اجتماعی واپسین) سنگر می گیرد، بی آنکه حتی روحش خبردار از این حقیقت امر باشد، که یکی از اهداف جهان بینانه طبقات اجتماعی واپسین حذف مقوله عام و نشاندن منفرد و خاص به جای آن است.
·        شاعر به محتوای معنوی شعر خود وقوف دارد، ولی فقط تا حد فهم خود وقوف دارد، تازه اگر وقوف داشته باشد.
·        حالا سری به اشعار و آثار شاملو و امثال بین المللی شاملو مثلا ماکس اشتیرنر بزنیم:

4

·        همین مفهوم عام در فلسفه ماکس اشتیرنر نفی و انکار می شود.
·        برای اینکه «منفرد، خصم آشتی ناپذیر عام است، خصم آشتی ناپذیر هر پیوندی و هر قید و بندی است.»
·        (ماکس اشتیرنر، «یگانه و مایملک او»، ص 237، 1972)

5
·        «من» در فلسفه اشتیرنر، فقط به شرط ضدیت با عام واقعی (جامعه و طبیعت) و به شرط ضدیت با عام فکری (مفهوم و عقل) می تواند بدون هنجار و قانون به خودیت خود واقف شود، به خودآگاهی برسد.   

6

·        خوب شاعر چگونه می تواند با اتکاء به سطح آگاهی خود به این ژرفای فلسفی و بینشی منعکس شده در شعرش راه باز کند؟

·        شاعر بیشک کودکان کار را دیده است.
·        وضع رقت بار زیست آنان بیشک در آئینه شفاف ضمیر (دل) شاعر انعکاس یافته است.
·        ولی بنظر ما در این روند شگرف انعکاس، حقایق بمراتب بیشتری و چه بسا عمیقتر و غنی تری در آئینه ضمیر شاعر منعکس شده است.
·        بمراتب بیشتر از آنچه که شاعر خود بدان وقوف دارد.   

7
·        نظر ما این است که در روند سرایش شعر، آگاهی با خودپوئی مستقل از خودآگاهی شاعر، در سرایش شعر دست در دست می رود:
·        خودپوئی هم عاری از آگاهی نیست.

·        شاید بتوان گفت که خودپوئی، ثمرات شناخت حسی، تجربی، عقلی و نظری در طول زمان ته نشین شده در اعماق ضمیر شاعر است که در توفان روحی به هنگام سرایش شعر از اعماق کنده می شوند و در قالب شعر تجسم مادی می یابند.
·        خود شاعر و خواننده شعر تنها در پرتو تحلیل دیالک تیکی شعر در می یابند که در شعر بی ضرر و زیانی مبارزه طبقاتی خونینی جریان داشته است.

مثال دیگر

 
·        بالزاک در اثر معروف خود تحت عنوان «اوژنی دو گرانده» مناسبات تازه پای سرمایه داری را  بطرزی فوق العاده طبیعی، رئالیستی و ستایش انگیز تصور و تصویر می کند، بی آنکه خودش بداند که چه می کند.
·        خود بالزاک مخالف نظام سرمایه داری و طرفدار فئودالیسم بوده است و از همین دید این اثر را تولید کرده است.
·        تحلیلی که مارکس و دیگران بعدها از این اثر می کنند، از محتوای پسیکولوژیکی ـ سوسیولوژیکی ـ تئوریکی غنی و غول آسای این اثر پرده برمی دارند.
·        بالزاک که به غنای نظری اثر خود وقوف کامل نداشته است.

·        این پدیده ها، روندها، قانونمندی ها و قوانین عینی اجتماعی اند که در آئینه ضمیر بالزاک منعکس شده اند و جامه هنری ـ استه تیکی به خود پوشیده اند.
·        بالزاک انعکاس واقعیت عینی جدید الولاده در آئینه ضمیر خود را  مادیت هنری ـ استه تیکی بخشیده است.
·        نه کمتر و نه بیشتر.

حسین رزاقی
من با دست کم گرفتن هنرمندان از طرف شما به هیچ وجه نمی توانم همراهی کنم .
یا اینکه آنان ذهن پریشانی دارند و دچار جنون هستند.
 هنرمندان راستین به فرم و محتوای کار خویش وقوف دارند.
 کسانی که ادای هنرمند ها را در می آورند حسابشان جداست .

·        کسی که ادای هنرمند را در می آورد، هنرمند نیست.
·        هنرمند پس از اینکه اثرش مورد تحلیل دیالک تیکی قرار گرفت درمی یابد که چقدر کم راجع به مولود خود می دانسته.
·        مولود هنری همیشه غنی تر از مدل و ایده هنرمند است.
·        هنرمند اندکی شعور هنری ـ استه تیکی و تئوریکی دارد و شاید هم اصلا نداشته باشد. 


·        هنرمند نمی تواند نقش منتقد را بازی کند.
·        مگر اینکه گنجینه تئوریکی خارق العاده ای در اختیار داشته باشد:
·        مثل برتولت برشت و یا سیاوش کسرائی باشد.

حسین ع.
اثری ضعیف از محصص با شاخ و برگی دستمال گونه

·        این اثر ـ اگر تحلیل فرمالیستی ثمیلا را حتی ـ مبدأ قرار دهیم، خیلی حرف ها برای تبیین دارد.
·        فقط باید تحلیل دیالک تیکی شود.
·        یعنی به عرصه فرمال و صوری این اثر قناعت نشود و به اعماق و عرصه مضمون و محتوا کانال زده شود. 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر