از نیما تا ژاله
نیما
قایق
قایق
• من چهره ام گرفته
• من قایقم نشسته به خشکی
• با قایقم نشسته به خشکی
• فریاد می زنم:
• «وامانده در عذابم انداخته است
• در راه پر مخافت این ساحل خراب
• و فاصله است آب
• امدادی ای رفیقان با من.»
• گل کرده است پوزخندشان اما
• بر من،
• بر قایقم که نه موزون
• بر حرف هایم در چه ره و رسم
• بر التهابم از حد بیرون.
• در التهابم از حد بیرون
• فریاد بر می آید از من:
• «در وقت مرگ که با مرگ
• جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
• هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
• سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
• با سهوشان
• من سهو می خرم
• از حرف های کامشکن شان
• من درد می برم
• خون از درون دردم سرریز می کند!
• من آب را چگونه کنم خشک؟
• فریاد می زنم:
• من چهره ام گرفته
• من قایقم نشسته به خشکی
• مقصود من ز حرفم معلوم بر شما ست:
• یک دست بی صداست
• من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
• فریاد من شکسته اگر در گلو و گر
• فریاد من رسا
• من از برای راه خلاص خود و شما
• فریاد می زنم.
• فریاد می زنم!
ژاله اصفهانی
گر قایقم نشسته به خشکی!
• گر قایقم نشست به خشکی
• فریاد می زنم
• تا پر شود ز نعره ی من گوش آسمان
• تا هر چه هست باران در روح ابرها
• بارد به روی خاک و شود سیل بی امان
• تا سیل ها خروشد و توفان کند به پا
• تا خشم موج ها
• آن قایق نشسته به خشکی را
• بر سطح پر تلاطم دریا کند روان.
• من راه راست پیش بگیرم چو سرنوشت
• پر پیچ و خم شود همه آشفته راه هاش
• با عشق و رنج و رزم و شکیبایی و امید
• من می کنم تلاش
• تا هر که یار مردم و خصم ستمگر است
• گوید به بانگ شاد:
• «من قایقم به پهنه ی دریا شناور است
• من می رسم به ساحل رخشنده ی مراد
• فردا که در ره است
• از امروز بهتر است.»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر