Das Werk „Bei der Arbeit“ des Malers Willi Sitte am Donnerstag (20. Oktober 2011) in der Kunsthalle „Villa Kobe“ in Halle an der Saale. Das Ölbild ist ein Selbstbildnis aus dem Jahr 1995. Der Künstler ist wegen seiner DDR-Vergangenheit umstritten.  

ویلی زیته

(۱۹۲۱ ـ ۲۰۱۳)

نقاش پرولتاریا

وزیر هنر در جمهوری آلمان دموکراتیک


میم حجری

 

۱۴۶
معجز

ملتین دردی جهل و غفلتدر
چاره سی علم ایله صنعتدر
خلقمز خلق با کیاستدر
گلر آخر زبانه انشاءالله

درد مردم
نادانی و غفلت است
چاره در کسب علم و صنعت است
خلق ما خلق هشمندی است
روزی به سخن در خواهد آمد

 

۱۴۷
بحث بر سر ما و شما که نیست.
بحث بر سر افکار و طرز تفکر است.
خلایق با هماندیشی بیگانه اند
 و تحلیل را با توهین عوضی می گیرند.
 آخوندها از روشنفکران جمکران داناترند.
 بی دلیل نیست که روی کار امده اند.

 

۱۴۸
به دلار بنویسید تا بفهمیم.
 پول جمکران ارزش پهن هم ندارد

 

۱۴۹

داشتن و نداشتن پول


ربطی به شناخت ندارد.


شناخت در روند در افتادن با افراد و اشیاء میسر می شود و لاغیر.


این در افتادن


میتواند


با واسطه (غیر مستقیم) باشد


و


یا
بی واسطه (مستقیم).


مثال:

می توان افکار کسی را و پست هایش را تحلیل کرد و در مدت کوتاهی به شناخت او نایل آمد.
 

۱۵۰
ایها الناس


هی از این و آن آیه و حدیث و روایت نقل کنید.


فقط

نیندشید.


شعور


را


مرتضوی


نخست


با


آگاهی


عوضی گرفته بود


و


اکنون


با


شناخت


عوضی می گیرد.
ا

ین نوعی جعل و تحریف مفاهیم است:


Bewusstsein


Bewusstheit


Erkenntkis


علاوه بر این


مگر شناخت سیب


به معنی خلق سیب است؟


این
حرف لنین


نه


مارکسیستی


بلکه هگلیانیستی است.


نه
م

اتریالیستی


بلگه ایدئآلیستی است.

مرتضوی اصلا نمی داند که جهان بینی چیست.

۱۵۱
به قول هگل ویا..
 "اگر واقعیت با نظر من موافق نیست پس بدا به حال واقعیت"
ایرج


ممنون
شما تعریف علمی از واقعیت ندارید.
مثال:
لنگه کفش و چارق و چکمه و چماق

اگر تجرید شوند
مفهوم واقعیت عینی تشکیل می یابد.
واقعیت عینی
هم
می تواند در آیینه ضمیر ما

درست

منعکس شود

و

در این صورت

ما به کشف حقیقت نایل می آییم
و
یا
نادرست منعکس می شود و ما از کشف حقیقت عاجز می مانیم.
تجرید چیست؟
مفهوم چیست؟

 

۱۵۲

اولا
مرتضوی شناخت را با آگاهی عوضی نگرفته است .

بلکه درترجمه رایا دونافسکایا عین عبارت وی را ترجمه کرده وسعی نموده شرط امانت را بجا بیاورد.

 



آره.


رایا هم همین جمله غلط لنین را غلط ترجمه کرده است.


مرتضوی یا بیسواد است و یا عوامفریب.


حتی متوجه نیست که اندیشه واحدی
توسط طبری و رایا

به طرز کاملا دیگری ترجمه شده است


یکی غلط تر و دیگری درست تر از ترجمه خودش.


امانت داری که به این نمی گویند 


عوامفریبی و یا عوام وارگی به این می گویند.

مترجم که مجسمه نیست.

۱۵۳
درضمن اشکال شما نه به ترجمه بلکه به اصل نظرلنین است
ایرج


نه
اشکال ما.
اشکال اندیشه
هم در ترجمه است
و
هم
در اصل


۱۵۴
وقتی که می نویسید:
"مگر شناخت سیب بمعنی خلق سیب است؟"
همانطور که نوشتید
:"این حرف لنین نه مارکسیستی بلکه هگلیانیستی است"
چشممان روشن نه تنها پورهرمزان ،بلکه لنین نیز با مفاهیم مارکسیستی آشنا نبوده.

ما مدتی است که بیوگرافی مارکس و انگلس را ترجمه و منتشر می کنیم.
کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم

که از اول مارکسیست ـ لنینیست نبوده اند.

انیشتین که از اول فیزیکدان نبوده است.
 

تفاوت علم با عرعر چیست؟

علم

بر خلاف عرعر
مادر زادی نیست.
اکتسابی است.
درست به همین دلیل هر حرف لنین و آن و این
حتما نباید
علمی باشد.
لنین

مثل انیشتین

رشد کرده است.
یادداشت های لنین از کتب مختلف
چند سال قبل منتشر شده است.
بیش از ۵۰۰۰ صفحه است.


۱۵۵
ماتریالیسم میکانیکی ناب با آمیزه ای از خودستائی.
ایرج


شما تعریف ماتریالیسم را حتی نمی دانید
چه رسد به دانستن تعریف ماتریالیسم مکانیکی
حتی معنی خودستایی را نمی دانید.
خودستا

که

خود

را

توله سگ

نمی داند.

۱۵۶
گذشته از همه اینها پاسخ آقای سلطانی را ندادید.

اشان پرسیدند:

 پس نگارش را که پذیرفته اید اشتباه شده.
حالا کل پاسخ چی؟
استدلال اورا می پذیریذ یانه؟

اگرنه چرا؟"

جواب به کامنت شما
ضمنا
جواب به سؤال سلاطین هم بوده است.
سلاطین فقط باید بخوانند.

 

۱۵۷
 تنهایی و افراد

منظور از افراد مسموم چیست؟
مسموم از چی؟
دلیل احساس تنهایی چیست؟


۱۵۸
معجز
اولار آیریپلانلار آماده
گزه ریک بیزده چرخ میناده
دمله ریک چایی عرش اعلاده
توکه ریک استکانه انشاءالله

انشاء الله
روزی هواپیماها آماده می شوند
ما هم سوارشان می شویم و در چرخ مینا چرخ می زنیم
بعد در عرش اعلی چای دم می کنیم
و
به استکان می ریزیم و می نوشیم.

 

۱۵۹
تقسیم کار
در هر جامعه
قبل از همه
پدیده و روندی عینی (اوبژکتیو) است
و
وابسته به رشد نیروهای مولده (سطح توسعه علم و فن و وسایل و ابزارهیا تولید و اعضای جامعه و طرز تهیه و استخراج مواد خام و غیره) است
مثلا
تقسیم کار میان زنان و مردان در جامعه اولیه:
زنان به جمع اوری میوه جات و سبزیجات و ریشه ها (سیب زمینی و هویج و شلغم و غیره) می پرداختند
و
مردان
به شکار و صید می رفتند.
با رشد نیروهای مولده
تقسیم کار دیگری شکل می گیرد:
بر مینای گرداوری میوجات و حبوبات و دانه ها و ریشه ها
کشاورزی آغاز می شود
و
بر مبنای شکار و صید حیوانات و ماهیان و غیره
دامداری و دامپروری.
منظور مهناز و خیلی های دیگر
تقسیم پست و مقام در جمکران است.
معیار
اینجا
تعلقات طبقاتی است
و
نه
کیفیت و لیاقت پستچی ها.
همه جا همین است.
جورج ابن جورج و ترامپ ابن ترامپ
که
صاحب لیاقت و کیفیت نبوده اند.
اعضای طبقات حاکمه بوده اند.

۱۶۰
ممنون.
 نگرش منفی و مثبت خرافه ای بیش نیست.
نگرش
 یا

علمی

است
یا

عامینه
و
یا

عوامفریبانه.
 افراد مسموم
 به کسانی اطلاق می شود

که
عاجز از خوداندیشی اند
و توسط عوامل طبقات حاکمه
خردزدایی شده اند
 و
حتی خر و  خرافه گرا گشته اند

 

۱۶۱
هر که از آموختن باز ماند پیر است،
چه در بیست سالگی چه در هشتاد سالگی،
 هر که به آموختن بپردازد
جوان می ماند.
 بزرگترین چیز در زندگي این است که ذهن خود را جوان نگه دارید.
هنری فورد

این اندیشه
 را
فیلسوفی
هزار سال قبل
دقیقتر تبیین داشته است:
توانا بود هر که دانا بود
به دانش
دل پیر برنا بود.
البته
پیری
شتری است که بر در هر کس و ناکس می خوابد.
از تریاد تولد ـ رشد ـ زوال
گریزی و گزیری میسر نیست.

 

۱۶۲
من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید،
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمد.
جبران خلیل جبران

این شعرای بی شعور
با منم منم های شان
ما را کشتند.
اصولا
کسی نمی تواند
آدم باشد و زنده باشد و عاشق  و دلباخته و شیدا نگردد.
دست خود آدم هم نیست.
عشق و دلدادگی به جانان
حکم طبیعی ـ غریزی ـ جبری
است.
مگر اینکه آدم
جنازه متحرک باشد.
مگر می شود
آدم بود
و
جذب زیبایی ها نشد .
ضمنا
کسی دنبال فهم دیوانگی جنازه ها نیست.

 

۱۶۳
به شنیدن عادت کنید، خواهید دید که از سخن ابلهان نیز سود خواهید جست.
مهناز



عادت کنیم؟


شنیدن چیست


اگر نوعی کار فکری انرژی زدا نیست؟


ما 
با دو نوع نیوشیدن سر و کار داریم:



نیوشیدن پاسیو و یا منفعل



نیوشیدن اکتیو و یا فعال



نیوشیدن پاسیو


کسب و کار کسانی است که عاجز از تفکر و تحلیل حرف حریف اند


نیوشیدن اکتیو


کسب و کار ما ست.


ضمنا


ما


به

تقسیم بندی بشریت به عاقل و ابله


گرایشی و باوری نداریم.


ما

به برابری انسان ها


ایمان خلل ناپذیر داریم.


 

۱۶۴
زندگی به قدری کوتاه است که باید آن را با افرادی که دوست می داریم بگذرانیم.
مهناز



زندگی کوتاه نیست.


در طبیعت


همه چیز قانونمند است.


مرگ

به

همان اندازه

قانونمند است

یعنی


به اندازه است

که

تولد و رشد و توسعه

قانونمند و به اندازه است.


سؤال این است

که

این تصور باطل


مبنی بر کوتاهی عمر


از کجا آمده است؟


پروانه

با آنهمه زیبایی


یک هفته عمر میکند


تازه اگر طعمه عنکبوت و پرنده و خزنده نگردد.


علاوه بر این

زندگی را می توان معنا و محتوا بخشید


و


نامیرا گشت.


چگونه؟



 

۱۶۵
یک زندگی خرسند
بهتر از یک زندگی
موفق است،
زیرا موفقیت ما
توسط دیگران سنجیده می شود
 اما رضایت ما توسط روح و ذهن و قلب خودمان سنجیده می شود.
مهناز

این نحوه استدلال (اقامه دلیل)  تأمل انگیز است.
کیستایی سوبژکت (فاعل) سنجش موفقیت و رضایت
ربطی به برتری رضایت بر موفقیت ندارد
دلایل
قوی باید و معنوی
و
نه
سوبژکتیو و الکی و خرکی.
ضمنا
چرا
هر کس قادر به سنجش موفقیت خویش نیست؟
علاوه بر این
منظور از رضایت چیست و چرا رضایت به هر قیمت تحفه نطنز است؟
مثال:
۸۲ میلیون نفر در جهان کنونی
آواره اند.
یا در چارجوب کشور خود ویا در چارچوب جهان.
چگونه می توان در این واویلا رضایت خاطر داشت؟

 

۱۶۶
شاهکار
مهناز
دیالک تیک ناتورالیسم و هومانیسم

 

۱۶۷
خودم
را
خوب سنجیدم
بدون تو پشیزی نمی ارزد

مهناز

حتی خرمهره ای و حشره ای وجود ندارد که ارزش درخود نداشته باشد.

چه رسد به اشراف موجودات

خودیتی
که
ارزش درخود
نداشته باشد
توخالی
است.
یعنی
فرم و صورت و پوسته و قالب محض
است.

به عبارت بهتر و عام تر و کلی تر
چیزی که ارزش درخود نداشته باشد
فاقد چیزیت است.
حتی
زباله
ارزش در خود دارد
چه رسد به زن.
امتیاز بشر به اشیاء و حشرات و حیوانات
در
این
است
که
بشر
علاوه بر ارزش درخود
 ارزش برای خود
دارد.
یعنی
سوبژکت خودآگاه دورنمامندی است.

 

۱۶۸

با من از خدا مگو.
کودک ده ساله پا برهنه ای در سرما جلوی ویترین فروشگاه کفش فروشی ایستاده است و به کفش ها می نگرد.
زنی می بیند و می پرسد:
به چه می اندیشی؟
کودک پابرهنه جواب می دهد:
به خدا دعا می کنم که یک جفت از این کفش ها را نصیب من کند.
زن
دست کودک را می گیرد و وارد فروشگاه کفش فروشی می شود
و
از
فروشنده
شش جفت جوراب
کاسه ای آب گرم
و
یک دستمال
می خواهد.
 
فروشنده همه این چیزها را در اختیارش قرار می دهد.
زن
دستکشش را در می آورد
پاهای کودک را با آب گرم می شوید و خشک می کند
و
یک جفت از شش جفت جوراب را در پای کودک می کند
و
پنج جفت دیگر را بسته بندی می کند و به دستش می دهد.
یک جفت کفش که کودک دوست دارد، برایش می خرد
موهای سرش را
می شوید
و
می گوید:
حالا احساس بهتری خواهی داشت.
بعد
روی بر می گردان تا از فروشگاه بیرون  رود.
کودک
دستش را می گیرد و با چشمانی فروزان می پرسد:
تو زن خدا هستی؟


ادامه دارد.