۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

وحدت و مبارزه خدایان سه گانه (۱۱۶)


فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)

ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
 
 
عصیان خدایی
ادامه
 
۱
دست هایی خالی
 و 
در 
آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
 
معنی تحت اللفظی:
دست هایی تهی
که
ـ به التماس ـ
بر
 آسمان
 بلند شده اند.
 
آسمانی
که
در
آن
خورشید رنگ پریده بیمار و بی حالی
به
چشم می خورد.
 
جامعه شناسی دخترک ۲۰ ساله ای
در این بیت شعر بلند عصیان خدایی،
با
عظمتی عجیب عرض اندام می کند:
 
۲
دست هایی خالی
 و 
در 
آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
 
اعضای جامعه
تهیدست اند.

این
به چه معنی است؟

۳
دست هایی خالی

این بدان معنی است
که
سطح توسعه نیروهای مولده 
 (علم و فن و وسایل تولید و فوت و فن تهیه و استخراج مواد خام و غیره)
بغایت نازل است.

در نتیجه
اعضای جامعه
عاجز از تولید نعمات مادی 
اند
و
در فقر و ذلت به سر می برند.
 
این وضعیت جامعه
فاجعه 
نیست.

علم و فن و فوت و فن تهیه و تولید و توسعه وسایل تولید و غیره
فرا گرفتنی 
اند.

فاجعه 
چیز دیگر است:

۴
دست هایی خالی
 و 
در 
آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
 
فاجعه این است
که
اعضای جامعه عقب مانده،
به عوض چاره اندیشی عملی، علمی و عقلی،
دست به درگاه قوای واهی و ماورای طبیعی و اجتماعی و انسانی بلند می کنند.
 
فروغ جوان
به طنزی سوزان،
  اعتقادات مذهبی ـ خرافی خلایق 
را
به چالش می کشد:
در
آسمان
خبری نیست.
 
خورشیدی 
که
اعضای جامعه
در
آسمان
می جویند،
اصلا 
خورشید به درد بخوری نیست:
خورشید زهوار در رفته ذلیل و علیلی است
که
از
 فرط ضعف و ذلت و بیماری 
رنگی به رخ ندارد.
 
فروغ
را
می توان
روشنگر علمی و انقلابی بی همانندی 
 محسوب داشت.
 
در عظمت علمی و عقلی و انقلابی فروغ
نمی توان مبالغه کرد.
 
۵
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پایی به ره خسته
 
معنی تحت اللفظی:
جست و جوی بی نتیجه و تلاش بی ثمر
در
جاده ظلمت زده ای
با
پاهای خسته.
 
فروغ جوان
در این بیت شعر عصیان
پس 
از 
توصیف جامعه و اعضای جامعه
به 
توصیف خویشتن خویش 
به مثابه یکی از همان اعضای همان جامعه
می پردازد.
 
فرق و تفاوت و تضاد فروغ 
با
شعرای زباله طبقه حاکمه زباله
در
همین جور موارد
آشکار می گردد.

فروغ
شاعر از سر تا پا رئالیستی است.

فروغ
 خود
را
جزئی از کلی می بیند.

خود
را 
عضوی از اندامی (جامعه ای)
احساس و ادراک می کند.

فروغ
نه
شاملو
ست
و
نه
حتی
اخوان.

فروغ
با
هزاران رشته مرئی و نامرئی
به
جامعه
پیوند خورده است.

انتقاد اجتماعی فروغ
ضمنا
انتقاد او از خویشتن 
 است.

۶
برای اثبات این فرق و تفاوت و تضاد فروغ
با
زباله های طبقه حاکمه زباله
مثالی از اشعار شاملو ذکر می کنیم:

قلبم را در مجری (قوطی) کهنه‌ ای
پنهان می‌ کنم
در 
اتاقی که دریچه‌ ای اش
نیست.

از 
مهتابی
به
 کوچه تاریک
خم می‌ شوم
و 
به جای همه نومیدان
می‌ گریم. 

آه
من
حرام شده‌ ام 

با اینهمه
- ای قلب در به در ـ
از یاد مبر
که ما
- من و تو -
عشق 
را 
رعایت کرده‌ایم.

از یاد مبر
که ما
- من و تو -
انسان 
را
رعایت کرده‌ایم،
خود اگر شاهکار خدا بود
یا
نبود.

احمد شاملو
(و دیگر زباله های طبقه حاکمه زباله)
فکر و ذکر و هم و غمی
جز
ایدئالیزه کردن شخص شخیص خویش
(به عرش اعلی بردن و استثنای مطلق جا دزن خویشتن خویش)
و
نخبه های قلابی شبیه خویش
ندارند.
 
نخبه فاشیستی  و فوندامنتالیستی
در آثار این زباله های لائیک و مذهبی
به مثابه استثنائی دسترس ناپذیر و ایدئال
در مقابل بشریت زباله و ذلیل
عرض عندام می کند.

۷
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پایی به ره خسته
 
در این بیت شعر عصیان فروغ،
دیالک تیک شخصیت و تاریخ (جامعه)
(پله خانف)
به شکل دیالک تیک جامعه و دخترک عاصی و زیبای گناه (کسرایی)
بسط و تعمیم می یابد:
 
شخصیت در هیئت دخترک ۲۰ ساله،
علیرغم جست و جو و حد اعلای تلاش و تقلا،
در
راهی ظلمانی،
بسان دیگر اعضای جامعه
دست خالی
است
و
بر خلاف آنان،
خسته پا
ست.
 
خستگی پا و بیهودگی تلاش و تکاپو
اما
به معنی رسیدن به نیهلیسم و حرام شدن و گریستن تظاهرآمیز به جای نومیدان جلیل جهان
نیست.
 
فروغ جوان
می داند
 که 
هر قفلی گشودنی است
و
هر مسئله ای حل شدنی
 است.
 
مسئله 
پیدا کردن کلید و گشودن قفل ها 
ست. 

اوپتیمیسم (خوش بینی) انقلابی همین است.

خواهیم دید.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر