۱۳۹۶ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

هگل عالمانی ـ علمای عیرانی ـ هندوانه فروشان لبنانی (۳)


ویرایش و تحلیل از 
میمحا نجار

قانون شوق
علمای عیرانی
 
برای هگل،

 زیبایی هنر از روح زاده می شود
 و دوباره از روح هستومند به صورت عینی زاده می شود 
 
 که در برابر خود آگاهی ایستاده است:
هنر زیبا نمونه ی قاعده ی دیالکتیکی شناختِ خود در غیریتِ مطلق است.
قانونی بر اثر هنری حاکم است.
 هنر، کارش - تولید زیبایی - هنگامی به انجام خواهد رسید که 
در روشنایی روز ایستد .  آشکار کردن صورت زیبا در روشنایی روز
 - که همراه با هایدگر می توان آن را جهان نامید -
 تنها با فرمان بردن از ممنوعیت نگاه کردن به اریدیس 
 
- گردن نهادن به قانون جهان زیرین - 
در جهان هادس (حادث؟) ممکن است .
 
۱
برای هگل،
 زیبایی هنر از روح زاده می شود
 و دوباره از روح هستومند به صورت عینی زاده می شود 
 
 که در برابر خود آگاهی ایستاده است: 
 
حرف هر ننه قمری را و بویژه حرف هگل را زمانی می توان فهمید که مفاهیم او پیشاپیش، تعریف شوند و فهمیده شوند.
 
مفاهیم روح و ماده، شعور و وجود را تعریف کردیم.
 
روح در قاموس هگل، زیبایی هنری را می زاید.
 
روح مفهوم است.
 
مفهوم چیست؟ 
 
۲
مثال 
 
درخت یک مفهوم است.
درخت نتیجه تجرید سرو و صنوبر و غیره است:
اگر همه مشخصات منحصر به فرد سرو و صنوبر و غیره را حذف کنیم و وجه مشترک آنها را مثلا ریشه در خاک داشتن شان را عمده کنیم، به مفهوم درخت می رسیم که چیزی فکری است.
چیزی مجرد و یا انتزاعی است.
 
یعنی نتیجه عمل فکری تجرید و یا انتزاع است.
 
مفهوم درخت فقط در ذهن آدمی وجود دارد.
 
اگر بخواهیم  درخت واقعی و عینی را ببینیم، باید از ذهن خارج شویم و در بیرون از ذهن به سرو و صنوبر و غیره برسیم که منفرد و مشخص (ضد مجرد) اند.
مرئی و ملموس و محسوس اند.
مادی اند.
 
۳
مثال
 
دختر هم یک مفهوم است که از تجرید مریم و مینا و مینو و غیره تشکیل شده است.
مفهوم انتزاعی و مجرد دختر هم فقط در ذهن آدمیان یافت می شود. 
در خارج از ذهن، مریم و مینو و مینا وجود دارند. 
 
۴
 
مفهوم روح، نتیجه تجرید مفاهیم درخت و دختر و امثالهم است. 
اگر مفهوم روح (شعور) را بسط و تعمیم دهیم به مفاهیم درخت و دختر و امثالهم بر می خوریم.
 
حالا برمی گردیم به سخن هگل و یا حریف. 
 
۴
برای هگل،
 زیبایی هنر از روح زاده می شود
 و دوباره از روح هستومند به صورت عینی زاده می شود 
 
که در برابر خود آگاهی ایستاده است: 
 
 
در قاموس هگل روح (مثلا مفاهیم، احکام و غیره) زاینده زیبایی هنری اند.
در قاموس هگل، همه چیز زاییده روح است.
 
فلسفه و علم و فقه و هنر و مذهب و حقوق و متد هم در قاموس هگل زاییده روح اند.
هگل پس از تدوین فلسفه و اسلوبش (دیالک تیک ایدئالیستی) اعلام داشت که شناخت هنری زباله است و باید راهی سطل زباله شود.
چون شناخت فلسفی، کافی است.
 
سؤال این است که روح در چه هیئتی خالق و یا زاینده زیبایی هنری است؟ 
 
۵
برای هگل،
 زیبایی هنر از روح زاده می شود
 و دوباره از روح هستومند به صورت عینی زاده می شود 
 
که در برابر خود آگاهی ایستاده است: 
 
 
منظور هگل، ارواح هنری اند که هنرمندان با آنها کار می کنند:
مثلا مفاهیم هنری اند.
وزن و قافیه و تصویر و غیره اند.
 
از این مفاهیم متنوع هنری در رشته های هنری متنوع از شعر تا نقاشی، از موسیقی تا رقص و غیره، زیبایی هنری مثلا موزونیت غزل زاده می شود.
 
این اما به چه معنی است و چه آخر و عاقبتی دارد؟ 
 
۶
برای هگل،
 زیبایی هنر از روح زاده می شود
 و دوباره از روح هستومند به صورت عینی زاده می شود 
 
که در برابر خود آگاهی ایستاده است: 
 
 
اگر شعر سیاوش کسرایی را به یاد آوریم، زیبایی این شعر، زاییده ارواح هنری شناور در دریای ذهن شاعر بوده است.
حق تا حدودی با هگل است.
 
اگر مثلا بالزاک (نویسنده رئالیست فرانسوی) راجع به درخت چیزی می نوشت، تفاوتش با شعر درخت کسرایی، از زمین تا آسمان می گشت.
 
اگر عکاسی، عکسی از درخت برمی داشت، مصرف کننده اثر هنری همان تأثیر را که از شعر سیاوش برداشته از مقاله بالزاک و یا عکس عکاس برنمی داشت.
 
ایراد بینشی و جهان بینانه هگل اینجا ست که فقط ارواح هنری (وزن و قافیه و تصاویر و غیره)  زاینده زیبایی شعر درخت کسرایی نیستند.
 
۷
برای هگل،
 زیبایی هنر از روح زاده می شود
 و دوباره از روح هستومند به صورت عینی زاده می شود 
 
که در برابر خود آگاهی ایستاده است: 
 
 
قبل از همه باید به هگل و هگل شناسان علامه عیرانی، یواشکی یاد آور شد که زیبایی، منشاء عینی دارد.
 
بگذارید در همان مثال از شعر کسرایی، ادعای خود را اثبات کنیم: 
 
غزل برای درخت
سیاوش کسرایی
(کولی)

تو قامت بلند تمنایی 
ای درخت:
همواره خفته است 
ـ در آغوشت ـ
آسمان

بالایی 
ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی
 ای درخت

وقتی که باد ها
در برگ های درهم تو لانه می کنند،
وقتی که بادها
گیسوی سبزفام تو را
 شانه می کنند،
غوغایی 
ای درخت

وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی 
ای درخت

در زیر پای تو
ـ اینجا ـ
شب است و شب زدگانی که چشم شان
صبحی ندیده است

تو روز را کجا،
خورشید را کجا،
در دشت دیده 
غرق تماشایی 
ای درخت؟

چون 
ـ با هزار رشته ـ
تو با جان خاکیان
پیوند می کنی،
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق 
که بر جایی
 ای درخت

سر برکش
 ای رمیده که همچون امید ما
با مایی، ای یگانه و تنهایی 
ای درخت

پایان
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری 

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر