۱۳۹۶ فروردین ۳۰, چهارشنبه

سیری در شعر «رخش می گرید» از جلال سرافراز (۶)


بهرام افضلی  

 (۱۳۱۷، قم - اسفند ۱۳۶۲، تهران)

 ﺟﻼﻝ ﺳﺮاﻓﺮاﺯ

(ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۶۳)


به یاد

 ﺑﻬﺮاﻡ اﻓﻀﻠﻲ

ویرایش و تحلیل از 

میمحا نجار

  زن 

کنار پرده ی مسدود
  یادهایش،
  لرزش لب هاش،

  رعشه انگشت هایش،
  بچه هایش
  - چشم هاشان سرخ و خواب آلود ـ


در این بند شعر، صحنه خانواده پدر مرده ای ـ زن و کودکان ـ تصور و تصویر می شود:

۱
  زن 
کنار پرده ی مسدود
  یادهایش،
  لرزش لب هاش،

  رعشه انگشت هایش

زن احتمالا در اتاقی، در خانه ای، پرده ها را کشیده، در کنار پرده ها، یعنی لب پنجره ایستاده است و در پرده سینمای خاطرش به مرور خاطرات پرداخته است.
از فرط غم لب هایش در ارتعاش اند و لرزش غیر ارادی در انگشتانش افتاده است.

نتیجه اعلام خبر تیر باران ناویان توده و حزب توده همین است.
زنی به مثابه مظهر زنان همسرنوشت بیشماری داغدار است و روح و روانش در عذاب.

۲
  بچه هایش
  - چشم هاشان سرخ و خواب آلود ـ


در کنار زن غمزده ی ایستاده در کنار پرده، کودکان او تصور و تصویر می شوند که از هر لحاظ بی سرپرست مانده اند.
هم پدران و برادران شان را از دست داده اند و هم  مادران شان دیگر توان روحی و جسمی و روانی لازم برای سرپرستی از آنها ندارند.
کسی نبوده که قصه خواب برای شان بخواند و با لالایی مادرانه روح و روان شان را آرامش بخشد و به عالم حریرین خواب و رؤیا بفرستد.

به همین دلیل، بیدار مانده اند و چشمان شان سرخ و خواب آلود اند.

۳
  زن 
کنار پرده ی مسدود
  یادهایش،
  لرزش لب هاش،

  رعشه انگشت هایش،
  بچه هایش
  - چشم هاشان سرخ و خواب آلود ـ

 
در این بند شعر، هم ردی و هم جوی از شاهکار سیاوش کسرایی تحت عنوان «آرش کمانگیر» به چشم می خورد:
اگر آرش سیاوش را بسط و تعمیم دهیم به پهلوانان توده و حزب توده می رسیم:
 از سیامک و مبشری تا عطارد و روزبه
از انوشه تا افضلی
از فریدون ابراهیمی تا انوشیروان ابراهیمی 
از بهزادی تا جوانشیر
از کبیری تا نیک آیین و رزمدیده و محمد زاده

۴

  زن 
کنار پرده ی مسدود
  یادهایش،
  لرزش لب هاش،

  رعشه انگشت هایش،
  بچه هایش
  - چشم هاشان سرخ و خواب آلود ـ

 
جو پسیکولوژیکی ـ سوسیولوژیکی حاکم بر این بند شعر، آدمی را به یاد جو پسیکولوژیکی ـ سوسیولوژیکی حاکم بر بندی از شعر سیاوش می اندازد که آرش برای شلیک تیر اولین و آخرین از جلوی چشمان توده می گذرد:

دشمنانش
ـ  در سکوتی ریشخند آمیز ـ
راه وا کردند
 
کودکان
ـ  از بام ها ـ
 او را صدا کردند
 
مادران 
او را دعا کردند
 
پیرمردان 
چشم گرداندند
 
دختران
ـ بفشرده گردنبندها در مشت ـ
همره او 
قدرت عشق و وفا
 کردند 
 
این بند شعر، ضمنا در خواننده و شنونده همان واکنشی را برمی انگیزد که سیاوش در شعر دیگری تحت عنوان «له له و تنفس» نسبت به اجامر خونریز و خردستیز طبقه حاکمه نشان داده است:

 دندان من 
ـ ز خشم ـ
به هم سو ده می شود

آشوب می شود، دل من 

درد می کشم
با صد هزار زخم که 
ـ در پیکرم ـ
مرا ست.

دریا 
ـ درون سینه من ـ
جوش می زند

فریاد می زنم:
«ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ،
دشنام می دهم به شما 
ـ با تمام جان ـ

قی می کنم به روی شما 
ـ از صمیم فلب ـ »

جان
ـ سفره ی سگان گرسنه ـ

تن 
ـ وصله پوش زخم ـ
 
چون ساحلی 
ـ جدا شده دریایش از کنار ـ
در گرگ و میش صبح
تابم تب آوریده و خوابم نمی برد.

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر