۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

تأملی در مقوله عشق (۲۴)



فروغ‌ فرخزاد
  (۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
تحلیلی از
ربابه نون
 
ث
عشق
از دید 
فروغ فیلسوف
 
۱
مرداب های الکل  
با آن بخارهای گس مسموم
  انبوه بی تحرک روشنفکران
  را به ژرفای خویش کشیدند.
  
 سؤال، این بود که می در فلسفه فروغ چه فونکسیونی دارد؟ 
در فلسفه فروغ، میخانه، مرداب است و می (الکل)، محتوای مرداب (لجن).

این بدان معنی است که فروغ فیلسوف، مقوله دیرآشنای می را، بازتعریف می کند.
این همان می ایدئالیزه گشته (به عرش اعلی برده شده) در ادبیات فئودالی ـ قرون وسطایی است که ایدئالیته زدایی می شود و به عنوان لجن (محتوای مکنده و مهلک مرداب) باز ارزیابی می شود.
مورد ارزیابی دیگر و از طرازی دیگر قرار می گیرد.

این تجدید نظر تئوریکی ـ ایده ئولوژیکی فروغ در تعریف مقوله می اما به چه معنی است؟

۲
مرداب های الکل  
با آن بخارهای گس مسموم
  انبوه بی تحرک روشنفکران
  را به ژرفای خویش کشیدند.
 

الف 
این تجدید نظر تئوریکی ـ ایده ئولوژیکی فروغ در تعریف مقوله می، به معنی قطع رابطه ایده ئولوژیکی با خیام و حافظ و غیره (خراباتیان، به قول کسروی) است.

ب
این تجدید نظر تئوریکی ـ ایده ئولوژیکی فروغ در تعریف مقوله می، به معنی ایدئالیته زدایی از می است.

فونکسیون می بدین طریق، زیر و زبر می شود:
میخواری از نشانه نمودین فخر به روشنفکری به نشانه سقوط فکری و اجتماعی استحاله می یابد. 

 پ
این تجدید نظر تئوریکی ـ ایده ئولوژیکی فروغ در تعریف مقوله می، به معنی دریدن نقاب انقلابیگری نمایی از چهره میخواران در فرم های متنوع است.

میخوارگی در فلسفه فروغ فیلسوف، نه نشانه سنت مذهبی شکنی، مدرنیته، انقلابیگری، بلشویسم مبتذل (روسوفیلیسم)، آزادگی، رندی، خراباتیگری، یکرنگی، زهد ستیزی و زاهد ستیزی، بلکه نشانه سقوط فکری و اخلاقی است.
به معنی تا فرق سر فرو رفتن در لجنزار است.

ت
این تجدید نظر تئوریکی ـ ایده ئولوژیکی فروغ در تعریف مقوله می، به معنی نوعی سنت شکنی و نوآوری (مدرن اندیشی و مدرنیزاسیون) در هنر شعر و در تئوری اجتماعی (جامعه - فلسفه، تاریخفلسفه) است.

ث
در پرتو این تجدید نظر تئوریکی ـ ایده ئولوژیکی فروغ در تعریف مقوله می، می توان مفهوم معروف «تولدی دیگر» فروغ را فهمید.
فروغ رشد کرده است.
فروغ دچار تحول کیفی شده است.
انگار از نو زاده شده است.  

ج
این توسعه جهشی و جرقه آسای فروغ،  در اشعار واپسین او به چشم می خورد.

ولی فروغ به روند خودبالی (روند بالندگی و توسعه یابندگی) خود، وقوف بی چون و چرا دارد و آن را ـ چه بسا ـ از صراحت می گذراند.

در این جور اشعار فروغ، نوعی فخر و مباهات رئالیستی ـ راسیونالیستی به بالندگی و توسعه یابندگی خویشتن خویش به چشم می خورد:

۱
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که 
ـ مثل حلقهٔ چاهی ـ
در انتهای خود به قلب زمین می‌ رسد
و باز می‌ شود به سوی و سعت این  
مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که
 دست‌ های کوچک تنهایی 
 را
از  
بخشش شبانهٔ عطر ستاره‌ های کریم
سرشار می‌ کند
و 
می‌ شود از آنجا
خورشید
 را 
به  
غربت گل‌ های شمعدانی  
مهمان کرد
 
یک  
پنجره 
برای من کافی است.

منظور از این پنجره واحد بی همتا ـ آیا ـ جهان بینی علمی و انقلابی واحد نوین (فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی) نیست که آدمی را استغنایی رشگ انگیز می بخشد و از هرچه جهان بینی عجق ـ وجق در جهان است، بی نیاز می سازد؟

۲
چرا توقف کنم؟
 
چه می تواند باشد،
 مرداب؟

چه می تواند باشد،
  جز 
جای تخم ریزی حشرات فساد؟
 
افکار سردخانه
را 
جنازه های باد کرده 
رقم می زنند
نامرد در سیاهی
فقدان مردی اش را پنهان کرده است
و 
سوسک
 آه
وقتی که سوسک سخن می گوید!

چرا توقف کنم؟
 
همکاری حروف سربی 
 بیهوده است
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را 
نجات نخواهد داد
 
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده 
ملولم می کند 

پرنده ای که مرده بود 
به من پند داد که
پرواز 
را 
به خاطر بسپارم
 
نهایت تمامی نیروها 
پیوستن
 است،
 پیوستن
به اصل روشن خورشید
و 
ریختن به شعور نور
 
طبیعی است
که
 آسیاب های بادی می پوسند
 
چرا توقف کنم؟
 
من 
خوشه های نارس گندم 
را
به زیر پستان می گیرم
و شیر می دهم.

صدا 
صدا 
‍- تنها ـ
صدا
صدای خواهش شفاب آب به 
جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر
 جدار مادگی خک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق

 
صدا 
صدا 
‍- تنها ـ
صدا
ست که می ماند
 
در 
سرزمین قد کوتاهان (کوته بینان)
معیارهای سنجش 
ـ همیشه ـ
بر مدار صفر سفر کرده اند.

چرا توقف کنم؟
 
من
 از 
عناصر چهار گانه
 اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه ی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
 
مرا 
به
 زوزه ی دراز توحش
در عضو جنسی حیوان،
 چه کار؟

مرا 
به حرکت حقیر کرم 
در 
خلاء گوشتی چه کار؟

مرا 
تبار خونی گل ها 
به 
زیستن
 متعهد کرده است
تبار خونی گل ها 
می دانید؟

۳
مرداب های الکل  
با آن بخارهای گس مسموم
  انبوه بی تحرک روشنفکران
  را به ژرفای خویش کشیدند.
  

تفاوت و تضاد فکری، تئوریکی (نظری)، طبقاتی و ایده ئولوژیکی فروغ فیلسوف با فروغ جوان از زمین تا آسمان است.

فروغ توسعه (تکامل) جهشی یافته است.
این جهش انقلابی در زندگی کوتاه تر از آه فروغ (در عمر ۳۲ ساله اش) حیرت انگیز است.

چون تفکر ـ به معنی حقیقی کلمه ـ چه بسا از۵۰ سالگی شروع می شود و نه از بیست و چند سالگی.

اثر فروغ تحت عنوان «تولدی دیگر» اما در سال ۱۳۴۲ (۳۰ سالگی فروغ) منتشر می شود.
یعنی این اثر در بیست و چند سالگی او سروده شده است.

به همین دلیل، می توان از بلوغ نبوغ آمیز فروغ سخن گفت.

بضاعت فکری و فلسفی فروغ در ۳۰ سالگی غول آسا ست.

شاید مارکس و انگلس و لنین و برشت هم از چنین بلوغ نبوغ آمیز حیرت انگیزی برخوردار بوده اند.

مسئله اما این است که تفاوت سطح توسعه نیروهای مولده در اروپای کاپیتالیستی کجا و در ایران بنده داری ـ فئودالی کجا؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر