۱۳۹۶ فروردین ۲۷, یکشنبه

سیری در شعر «رخش می گرید» از جلال سرافراز (۳)

 
ﺟﻼﻝ ﺳﺮاﻓﺮاﺯ
(ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۶۳)
به یاد
 ﺑﻬﺮاﻡ اﻓﻀﻠﻲ 
 
ویرایش و تحلیل از 
میمحا نجار


بهرام افضلی 
(۱۳۱۷، قم - اسفند ۱۳۶۲، تهران) 
فرمانده نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
 و یکی از عاملان پیروزی در نبردهای دریایی خلیج فارس در جنگ ایران و عراق بود 
و در شصت و هفت روز از آغاز جنگ توانست نیروی دریایی عراق را 
عملاً تا پایان جنگ از صحنه خارج کند. 
درجه نظامی او در برخی منابع ناخدا
  و در برخی دیگر دریادار
  یاد شد ه‌است.
 او به اتهام عضویت در حزب توده ایران دستگیر شد 
و به همراه
 ۹ نفر دیگر از افسران بلندپایه ارتش 
در سال ۱۳۶۲ 
تیرباران شد.


رخش می گرید
 سوارش نیست
 در شب زخمی
 شیهه ی گنگی است
  ناویان در بندر خاموش می چرخند
 در هوای مه، خروشی نیست
 انتظاری هست، اما
 قلب بهرام است
 اینک می‌ تپد در گیجی بندر
 بندر 
  این قفل بزرگ بسته
این خسته


جلال جوان در این بند شعر، جو مبتنی بر ترور، سرکوب، ستم و خفقان را در نهایت خلوص و صفا و سادگی، احساس، استنباط، تصور و تصویر می کند.
بی ذره ای اغراق، افراط، هارت و پورت.

خواننده ـ بی اختیار ـ به یاد روز های سیاه پس از پیروزی کودتای امپریالیستی ـ ارتجاعی ۲۸ مرداد و یا به یاد کودتای امپریالیستی کثیف دیگر در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ در شیلی سالوادور آلنده می افتد که انقلابیون جوان را نقش بر زمین کرده اند و تانک های کودتا برای عبور از روی گل های امریکای لاتین حاضر به یراق اند و قلب جهانی در هیئت عزیزان توده زجر و عذاب می کشد.

۱
  ناویان در بندر خاموش می چرخند
 در 
هوای مه، 
خروشی نیست
 انتظاری هست، 
اما
 قلب بهرام 
است
 اینک می‌ تپد در گیجی بندر
 بندر 
  این قفل بزرگ بسته
این خسته

اصالت و طبیعیت (ناتورالیته) این شعر در همین بند آن نیز آشکار می گردد:
شاعر ـ به احتمال قوی بی آنکه خود بداند و بخواهد ـ دیالک تیک سکون و ابهام و سکوت و انتظار را به شکل دیالک تیک خاموشی و مه و سرگیجه و تپش قلب بهرام  بسط و تعمیم می دهد تا وحشت فوندامنتالیستی ـ تروریستی حاکم را به طرز استه تیکی ـ هنری، تبیین دارد.

در این جور جاها ست که عظمت شناخت هنری آشکار می گردد.
هنر قادر است، کتابی مملو از اندیشه را در عکسی، در تندیسی، در بیت شعری، در آهنگی، در نقشی بگنجاند و به گوش هوش خلایق برساند.

جلال در این بند شعر، جو مبتنی بر ترور و وحشت و اختناق فئودالی، فاشیستی و فوندامنتالیستی ـ روحانی را با درایت و مهارت خارق العاده ای تصور و تصویر می کند.

تک تک واژه های این بند شعر، مملو از ایده و اندیشه و احساس و عاطفه و عشق و عذاب اند.

کلام برای انعکاس کل محتوای این شعر کفایت نمی کند.

اشعار ایده ئولوژیکی از این دست را باید به مدد تسلیحات روحی و روانی و ایده ئولوژیکی درک کرد.

به همین دلیل هر شعری را هر کس نمی فهمد.

برای اینکه هر کس این تسلیحات  روحی و روانی و ایده ئولوژیکی را در اختیار ندارد.

چه بسا خود هنرمندان پس از تحول ماهیت طبقاتی شان از درک آثار سابق خویش عاجز می مانند. 

۲
 داس ها و سیب های کال
 شاخه ‌های لال

جلال جوان برای تبیین جو مبتنی بر ترور، ترس و سکوت، دیالک تیک داس و خوشه و گندمزار را به شکل دیالک تیک داس و سیب و شاخه ها بسط و تعمیم می دهد:
خوشه های نارس گندمزار در سکوت مزرع خلق بی رحمانه به داس مرگ سپرده می شوند.

سؤال اول این است که چرا جلال جوان از مفاهیم «سیب های کال» و «شاخه های لال» بهره برمی گیرد؟

سران و سرداران توده که نارس و کال نبوده اند.

سؤال دوم این است که دلیل عدم انطباق ابزار و آماج چیست؟

چرا برای چیدن سیب از داس استفاده می شود؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر