۱۳۹۶ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

تأملی در مقوله عشق (۲۱)

تحلیلی از  

ربابه نون

ث
شرایط واقعی ـ عینی تشکیل عشق
از دید 
فروغ فیلسوف

در دیدگان آیینه ها 
  ـ گویی ـ  
حرکات و رنگ ها و تصاویر
  وارونه منعکس می گشت
و
 بر فراز سر دلقکان پست و چهره ی وقیح فواحش
  یک هاله ی مقدس نورانی
  مانند چتر مشتعلی می سوخت
مرگ خورشید به نیندیشیدن به عشق و نیندیشیدن به عشق به انعکاس وارونه رنگ ها و حرکت ها و تصویر ها، یعنی به قدیس نمایی اهل تزویر و تظاهر و ریا و به پارسا نمایی فواحش وقیح منجر می شود.
 
محتوای این بند شعر فروغ از چه قرار است؟
 
مرگ خورشید چه ربطی به نسیان (فراموش کردن) عشق دارد؟
 
نسیان عشق چه ربطی به وارونه گشتن انعکاس حرکت ها و رنگ ها و تصویر ها (قدیس نمایی شیادان و فقیه نمایی فواحش وقیح) دارد؟

ضمنا تعریف فروغ از عشق چیست؟
 
۱
در دیدگان آیینه ها 
  ـ گویی ـ  
حرکات و رنگ ها و تصاویر
  وارونه منعکس می گشت
و
 بر فراز سر دلقکان پست و چهره ی وقیح فواحش
  یک هاله ی مقدس نورانی
  مانند چتر مشتعلی می سوخت.
 
اگر سرد گشتن خورشید را به معنی پایان روشنگری علمی و انقلابی حزب بزرگ توده در اثر پیروزی کودتای امپریالیستی ۲۸ مرداد بدانیم، درک این شعر فروغ تحت عنوان «آیه های زمینی» تسهیل خواهد شد:
 
۲
 
به همان سان که با خاموشی چراغ آسمان، زمین تیره و تار می گردد، به همان سان هم با سرکوب خشن و خونین حزب بزرگ توده، از روشنگری علمی و انقلابی در جامعه ممانعت به عمل می آید.
 
به قول شفیعی کدکنی:
«در برابر نور سد» های بیشماری «بسته می شود.»  
 
ز خشک سال چه ترسی،
که سد بسی بستند 
نه، 
در برابر آب،
که 
در برابر نور
و 
در برابر آواز و در برابر شور

در این زمانه ی عسرت (تنگی، سختی)،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرود ها بسرایند
ـ ژرف تر از خواب
زلال تر از آب ـ

 
تو خامشی، 
که 
بخواند؟
 
تو می روی، 
که 
بماند؟
 
که 
بر نهالک بی برگ ما 
ترانه بخواند؟ 
 
حزب توده، فقط نماینده پیگیر منافع مادی توده نیست.
با سرکوب حزب توده، فقط سفره توده از نان، تهی نمی ماند.
 
هدف و آماج توده و حزب توده، اصلا عدالت کذایی نیست.
اصلا نان نیست.
 
هدف و آماج توده و حزبش چیز بکلی دیگری است.
 
با سرکوب حزب توده، خرد کل اندیش (فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی) سرکوب می شود و جای خالی خرد کل اندیش را خرافه پر می کند.
 
با اعدام و تخریب و تبعید ارانی ها، اسکندری ها، کامبخش ها، طبری ها، کیانوری ها، مهرگان ها و امثالهم فقط جامعه از شخصیت های شریف محروم نمی گردد، بلکه جای خالی خردگرایان را خران و خردستیزان پر می کند و جامعه به جنگل مبدل می شود.
 
بدین طریق فاجعه آغازمی شود:
 
در دیدگان آیینه ها  
ـ گویی ـ  
حرکات و رنگ ها و تصاویر 
  وارونه منعکس می شود
و 
بر فراز سر دلقکان پست و چهره ی وقیح فواحش  
یک هاله ی مقدس نورانی  
مانند چتر مشتعلی می سوزد.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر