۱۳۹۶ اردیبهشت ۳, یکشنبه

سیری در شعر «رخش می گرید» از جلال سرافراز (۱۰)

 
بهرام افضلی 
 (۱۳۱۷، قم - اسفند ۱۳۶۲، تهران)
 
 ﺟﻼﻝ ﺳﺮاﻓﺮاﺯ
(ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۶۳)
 
به یاد
 ﺑﻬﺮاﻡ اﻓﻀﻠﻲ
 
ویرایش و تحلیل از 
میمحا نجار
 
روز
 
همچو فریادی درون بندر مرموز جاری می‌ شود،  
باران
چربی و چرک و چروک
 از بند بند جاشوان خسته بالا می‌ کشد
 
غوغا ست
 در خاموشی بندر
 
ناوی خاموش  با خود حرف ها دارد
گفته و ناگفته بس چون و چرا دارد

قلب بهرام  است
اینک می ‌تپد در 
عرشه و لنگر
 
 
شاعر پس از تشریح وضع و حال کاراکترهای شب زنده دار پریشان زجرکش به وضع و حال کاراکترها در روز می پردازد:
 
۱
همچو فریادی درون بندر مرموز جاری می‌ شود، باران
 
 
درک شعر مدرن (نو)، بمراتب دشوارتر از در ک شعر سنتی است.
 
البته ایرانی جماعت ـ بندرت ـ به فکر فهم محتوای شعری می افتند.
فرق هم نمی کند که شعر مدرن باشد و یا سنتی.
 
اگر کسی خریت به خرج دهد و به فرم و ساختار شعری، حتی چپ نگاه کند، فوری مورد حمله اجامر قرار می گیرد که «شعر سیاست نیست تا ایرادی بر آن وارد باشد.»
بی آنکه حتی بفهمند که شعر چیست.
 
برخی از زباله ها که مغز نغز قوی در لیفه تنبان دارند، برای ارضای حوایج ارضا ناپذیر غریزی خود، شب و روز زباله های بند تنبانی سرهم بندی می کنند و خیال می کنند که شعر می سرایند.
 
معرکه برپا ست. 
خورشید مرده است و دیگر کسی به شعر نمی اندیشد.
دیگر کسی به هیچ چیز نمی اندیشد.
 
شاعران دیروز حتی دیگر به شعر نمی اندیشند.
انسان ها در آخرالزمان هر چه پیرتر می شوند، به همان میزان عقیم تر می شوند.
تازه اگر به همان میزان زباله تر نشوند.
 
۲
 
همچو فریادی 
ـ درون بندر مرموز ـ
جاری می‌ شود، 
باران
 

 
بارانی که در این جمله شعر تشریح می شود، به سیل بیشتر شباهت دارد تا به باران.
باران که جاری نمی شود.
باران در این جمله، به همه چیز شباهت دارد، مگر به باران.
بی دلیل نیست که شاعر آن را به فریاد تشبیه می کند.
این بدان معنی است که باران، سیل آسا ست.
 
شاعر خروش سیل آسای باران را برجسته می کند تا خواننده شعر متوجه کیفیت آن شود.
خواننده اگر آدم باشد، یعنی اگر هنوز مسخ نشده باشد، خواه و ناخواه متوجه می شود که بندر است که هیئت مادر فرزند مرده به خود گرفته است، بی تابانه ضجه می زند و اشک می ریزد.
بندر را سیل اشک در هم می پیچد و با خود می برد.
 
۳
چربی و چرک و چروک
ـ از بند بند جاشوان خسته ـ
بالا می‌ کشد.
 
جاشوان
به پرولتاریای بنادر خلیج اطلاق می شود که
 زیر نظر ناویان کار می کنند. 

 شاعر ـ بی کمترین تصنع ـ به ذلت و ریاضت پرولتاریای دریا می اندیشد و می اندیشاند.
چرک و چربی و چروک از ناو ناخدامرده، شست و شو و جدا می شود.
ولی به جای ریخته شدن در دریا، از بند بند جاشوان بالا می کشد.
 
بدین طریق پیوند مبارزاتی ـ طبقاتی ـ ایده ئولوژیکی ناخدای توده ای با توده تبیین می یابد.
 
بعید است که خود شاعر به این ظرافت های پسیکولوژیکی ـ ایده ئولوژیکی وقوف داشته باشد.
 
شناخت هنری از تباری دیگر است و روند و روال و زبانی دیگر دارد.
به همین دلیل آثار هنری چه بسا ناخودآگاهانه تولید می شوند و بتدریج درک و تفهیم می شوند.
برای درک محتوای آثار هنری، باید به تجریه ی تجربه ی هنرمند و یا دانش تجربی مربوطه ی هنرمند، به تصادفی نایل آمد.
 
راز ماندگاری و مؤثریت کماکان آثار هنری هزاران سال قبل همین جا ست.
 
۴
چربی و چرک و چروک از بند بند جاشوان خسته بالا می‌ کشد.
 
شاعر در این بند شعر، دیالک تیک شخصیت و توده را به شکل دیالک تیک ناخدا و جاشوان بسط و تعمیم می دهد و ضمنا مناسبات تولیدی حاکم را به چالش می کشد:
اعدام سرداران توده و امحای حزب توده، بی دلیل مبارزاتی ـ طبقاتی نیست:
آماج طبقه حاکمه انگل و استثمارگر از امحای حزب توده و اعدام سران و سرداران توده، تداوم بخشیدن به چپاول سفره پرولتاریا در فرم های مختلف و متنوع است.
 
جنگ ها در تحلیل نهایی بر سر نان اند.
در جنگ ها ـ در فرم های مختلف و متفاوت ـ در تحلیل نهایی، جان فدای نان می شود.
جان برای نان گرفته می شود.
 
نان یک مقوله سوسیولوژیکی ـ اقتصادی ـ سیاسی است.
اگر بسط و تعمیم یابد سر و کله ی کار و خانه و مسکن و بهداشت و آموزش و پرورش و عزت انسانی و آزادی و دموکراسی و غیره پیدا می شود.   
 
۵
 
همچو فریادی درون بندر مرموز جاری می‌ شود، باران
چربی و چرک و چروک از بند بند جاشوان خسته بالا می‌ کشد  
غوغا ست در خاموشی بندر
 
جمله «غوغا ست در خاموشی بندر»، جمله ای دیالک تیکی است.
اگر این جمله جلال جوان را هگل در گور بشنود، از فرط نشاط از گور بیرون می زند و برای جلال جوان کف می زند.
 
جلال جوان در این جمله، دیالک تیک سکوت و سخن را به شکل دیالک تیک خاموشی و غوغا بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله سوبژکت این دیالک تیک را نام می برد و خواننده را برای کشف منظور خویش به فکر وامی دارد:
 
ناوی خاموش  با خود حرف ها دارد
گفته و ناگفته بس چون و چرا دارد
 
شاعر حضور ناوی غایب را گزارش می دهد:
او دیالک تیک دیرآشنای حضور و غیاب سعدی را با محتوای دیگری به خدمت می گیرد:
 
الف
سعدی
هرگز
وجود حاضر و غایب شنیده ای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
 
سوبژکت مورد نظر سعدی بلحاظ فیزیکی در میان جمع است، بلحاظ فکری اما در جای دیگر است.  
 
ب 
 
غوغا ست در خاموشی بندر
ناوی خاموش  با خود حرف ها دارد
گفته و ناگفته بس چون و چرا دارد
 
سوبژکت مورد نظر جلال جوان اما برعکس سوبژکت سعدی، بلحاظ فیزیکی در خاوران است و یا در شکم جانوران است، بلحاظ فکری اما در میان جمع است. 

روح ناوی تیرباران شده از جسم زخمی خونین کنده شده و به بندر باز آمده است و به ارواح جاشوان زنده پیوسته است.
 
۶
غوغا ست در خاموشی بندر
ناوی خاموش  با خود حرف ها دارد
گفته و ناگفته بس چون و چرا دارد.
 
روح ناوی تیرباران شده اما بر خلاف ارواح ویلیام شکسپیر، نه گویا و ناطق، بلکه خاموش است.
دلیل خاموشی او خودگویی او ست.
روح ناوی باز آمده به بندر، سخن های ناگفته دارد.

۷
قلب بهرام  است
اینک می ‌تپد در عرشه و لنگر
 
اگر به بند های آغازین این شعر جلال جوان برگردیم، بهتر می توانیم این جمله واپسین آن را دریابیم:

 رخش می گرید
  سوارش نیست

  در شب زخمی
  شیهه ی گنگی است

  ناویان در بندر خاموش می چرخند
  در هوای مه، خروشی نیست
  انتظاری هست، اما

  قلب بهرام است
  اینک می‌ تپد در گیجی بندر

 
 قلب ناوی که در گیجی بند می تپید، اکنون دو پاره شده است:
پاره ای از آن در عرشه ناو می تپد و پاره دیگر آن در لنگر.
 
این بدان معنی است که ناخدا ـ در هر صورت ـ با ناو است.
فرق هم نمی کند که ناو در حرکت باشد و یا در سکون.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر