۱۳۹۶ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

سیری در شعر «ناگه غروب کدامین ستاره؟» (۱)


مهدی اخوان ثالث
  (م. امید)
  (۱۳۰۷ ـ ۱۳۶۹)
آثار
ارغنون، انتشارات تهران (۱۳۳۰)
زمستان، انتشارات زمان (۱۳۳۵)
آخر شاهنامه، انتشارات زمان، (۱۳۳۸)
از این اوستا، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)
منظومه شکار، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)
پاییز در زندان، انتشارات مروارید، (۱۳۴۸)
عاشقانه‌ها و کبود (۱۳۴۸)
بهترین امید (۱۳۴۸)
برگزیده اشعار (۱۳۴۹)
در حیاط کوچک پاییز در زندان (۱۳۵۵)
دوزخ اما سرد (۱۳۵۷)
زندگی می‌گوید اما باز باید زیست... (۱۳۵۷)
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم (۱۳۶۸)
گزینه اشعار (۱۳۶۸)
شاملو مردی دوست داشتنی
آورده اند که فردوسی (کتاب کودکان , ۱۳۵۴)
درخت پیر و جنگل (۱۳۵۵)
پیر و پسرش (قصه ای نه کوتاه برای بچه ها)
نقیضه و نقیضه سازان (بحث و تحقیق ادبی)
کتاب مقالات (جلد اول)
بدعت‌ ها و بدایع نیما یوشیج
(در بحث و تحقیق شیوه نو نیمایی در شعر فارسی، ۱۳۵۷)
عطا و لقای نیما یوشیج (۱۳۶۱)

ویرایش و تحلیل از 
شین میم شین
 
ناگه غروب کدامین ستاره؟
(۱۳۴۱ ـ ۱۳۵۰) 
 
  با آنکه شب، 
شهر را
  ـ دیرگاهی است ـ
  با ابرها و نفسدودهایش
  تاریک و سرد و مه آلود کرده است،
 و 
سایه ها را ربوده است و نابود کرده است،
 
من با فسونی، که جادوگر ذاتم آموخت،
  پوشاندم از چشم او (شب)، سایه ام را.

 با سایه خود، در اطراف شهر مه آلود گشتم،
  اینجا و آنجا گذشتم.
  هر جا، که من گفتم، آمد:
  در کوچه پسکوچه های قدیمی،
 میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
 از ترک، ترسا، کلیمی،
  اغلب 
ـ چو تب ـ 
مهربان و صمیمی.

  میخانه های غم آلود
 با سقف کوتاه ضربی
 و روشنی های گمگشته در دود
  و پیشخوان های پر چرک و چربی.


  هر جا، که من گفتم، آمد:
  این گوشه، آن گوشه ی شب
 
هر جا، که من رفتم، آمد.
 
 
او دید، من نیز دیدم:
  مرد و زنی را، 
که آرام و آهسته، با هم
  چون دو تذرو جوان می چمیدند
  و 
پچ پچ و خنده و برق چشمان ایشان 
حتی
 ـ بگو ـ 
باد دامان ایشان
 می شد نهیبی، که بی شک
  انگار، گردنده چرخ زمان را
  ـ این پیر پر حسرت بی امان را ـ
  از کار و گردش می انداخت، 
مغلوب می کرد
  و
پیری و مرگ را 
ـ در کمینگاه شومی که دارند ـ
  نومید و مرعوب می کرد.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر