رابطه واره ی عاشق و معشوق
در قاموس طبقات اجتماعی واپسین
در قاموس طبقات اجتماعی واپسین
تحلیلی از
مسعود بهبودی
مسعود بهبودی
پیشکش به
اعظم کاشی
اعظم کاشی
مده تا توانی، در این جنگ، پشت
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.
این درک از عشق اما به چه معنی است؟
۱
این بدان معنی است که سعدی و دیگر فلاسفه و شعرای طبقات اجتماعی واپسین، به تخریب دیالک تیک عشق دست می زنند.
یعنی دیالک تیک عاشق و معشوق را تار و مار می سازند.
چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه رسیده ایم؟
۲
دیاک تیک یعنی همبایی ستیز مند اقطاب متضاد.
دیالک تیک یعنی وحدت اضداد.
دیالک تیک یعنی با هم بودن دو ضد و در عین حال، بر هم بودن آندو، یعنی علیه همدیگربودن آندو.
۳
دیالک تیک عشق همیشه دیالک تیک عاشق و معشوق است.
در خارج از این دیالک تیک، عشقی وجود ندارد.
عاشق انتزاعی و فاقد معشوق، همه چیز می تواند باشد، به غیر از عاشق.
معشوق هم به همین سان.
سعدی دیالکتیسینی خودپو ست و بهتر از هر کس به این حقیقت امر وقوف دارد.
۴
مده تا توانی، در این جنگ، پشت
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.
سعدی عشق را به مثابه جنگ جا می زند تا بتواند به توجیه ایده ئولوژی فئودالی ـ واپسین خود نایل آید.
جنگ جا زدن عشق به معنی تخریب دیالک تیک عاشق و معشوق، دور انداختن وحدت آندو و مطلق کردن، تضاد آندو ست.
این درست عکس کاری است که عرفان انجام می دهد:
عرفان هم دیالک تیک عینی را تخریب می کند.
ولی وحدت را مطلق می کند و تضاد را دور می اندازد.
۵
کسب و کار همه نمایندگان ایراسیونالیسم (خردستیزی) همین است:
تخریب دیالک تیک عینی هستی.
گاهی مطلق کردن این قطب دیالک تیک و گه قطب دیگر آن.
۶
در قاموس سعدی و بعد بمراتب بدتر، در قاموس حافظ، میان عاشق و معشوق دیوار قطور نفوذ ناپذیری کشیده می شود و وصل آندو محال و امکان ناپذیر می گردد و حتی ایده ئالیزه می شودُ یعنی مورد تجلیل و تقدیس قرار می گیرد.
در نتیجه ی این تخریب است که رابطه واره عاشق و معشوق به رابطه دو دشمن تشنه به خون یکدیگر شباهت پیدا می کند و حتی به رابطه بمراتب بدتری بدل می شود:
۷
مده تا توانی، در این جنگ، پشت
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.
این رابطه عاشق و معشوق اصلا رابطه نیست.
چون رابطه باید دو طرفه و متقابل باشد.
این رابطه واره چنان است که یکی شیفته دیگری است و آن یکی متنفر از او ست.
این رابطه واره عجیب و غریب یکسویه را با کلی تخفیف می توان وابستگی نامید.
۸
این رابطه واره یکسویه را در رابطه سگ با انسان می توان مشاهده کرد:
سگ به سبب اعتیاد به بوی مولکول های اندام فرد معینی، نمی تواند از او دل برکند و همیشه به دنبال بوی مولکول های اندام او می رود.
حتی اگر فرد مورد نظر بمیرد، سگ چه بسا بر گورش می خوابد.
این را فقط ساده لوحان خرفت و خر، عشق می نامند.
این اعتیاد است و نه عشق.
این وابستگی است و نه رابطه متقابل.
۹
حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نفخه صور مست
به یک جرعه تا نفخه صور مست
سعدی از عاشق سگ صفت سخیف و بی شخصیت به حریفان خلوتسرای الست گریز می زند:
شاهد زمینی به ترفند تخیل به شاهد انتزاعی ـ آسمانی استحاله می یابد و عاشق زمینی به حریف خلوتسرای کذایی.
اکنون عاشقی سرهم بندی می شود که شیفته معشوق واهی و خیالی است و ضمنا مادام العمر مست باده ی عشق او ست.
البته اگر مستی او را در گور نادیده بگیریم.
چون بدون مستی در گور، مستی تا نفخ صور محال است.
۱۰
باورش حتی دشوار است که خردمند خردگرای خونسردی از جنس سعدی به این روز بیفتد.
آن سان که تمیز او از عرفای از سر تا پا خردستیز محال می گردد.
ایده ئولوژی همین است.
منافع ایده ئولوژیکی می تواند از خردمندی بی خبر از خردی معجزه کند و یا از بی خبر از خردی، خردمندی.
تفاوت بینشی طبقات اجتماعی انگل با طبقات مولد و زحمتکش همین جا ست:
منافع ایده ئولوژیکی، یکی را از کشف حقیقت عینی عاجز و ناتوان می سازد و دیگری را به کشف حقیقت عینی قادر و توانا.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر